گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد پنجم
.فصل نهم نظريات اقتصادي در شرق‌




ص: 631

سابقه نظريات اقتصادي در ايران‌

اشاره

در سرزمين ايران، برخلاف كشورهاي غربي، مسائل اقتصادي، بطور مجزا و بعنوان يك علم مستقل و قابل تحقيق و بررسي، مورد توجه و مطالعه صاحبنظران قرار نگرفته است، بلكه در محيط فرهنگي ايران، پيشوايان مذهبي، دانشمندان امور اجتماعي و فلسفي، اهل ادب، نويسندگان كتب اخلاقي و سياست مدن، ضمن گفتگو از مسائل گوناگون، گه‌گاه، به امور اقتصادي نيز توجه كرده‌اند.
در دوران قبل از اسلام، تعاليم زرتشت، بيش از ديگر پيشوايان ديني، رنگ‌وبوي اقتصادي دارد. در اين مذهب، انسان موجودي فاقد شخصيت، بي‌اثر و بي‌اراده و محكوم قواي ماوراء الطبيعه معرفي نشده بلكه برعكس در آيين مزديسنا، انسان يا نوع بشر مكلف است در مقابل قواي منفي اهريمني، به جنگ و مبارزه برخيزد، و عوامل مضر و نامساعد را از پيش پاي خود بردارد، و با كاروكوشش و فعاليتهاي گوناگون كشاورزي و تربيت چهارپايان سودمند، به پيروزي اهورامزدا ياري كند. امستد، محقق امريكايي، در كتاب شاهنشاهي هخامنشي، به مسائل اقتصادي ايران عهد كهن توجه مي‌كند. به نظر او، با توجه به مندرجات «ونديداد» (داد ضد ديوان)، زندگي فعال و پرتلاشي، در آيين مزديسنا تصوير شده است: در اين جهان دلپذير، مهتر يا بزرگ خانمان را مي‌بينيم كه داراي گاو، گوسفند، علوفه، تازي (سگ)، زن و فرزند، آتش، شير و همه‌چيز خوب است، بادانه، علف و درختاني كه همه‌گونه ميوه‌اي بار مي‌دهند، زمينهاي خشك با قناتهاي زيرزميني، آبياري مي‌شود، گله و رمه افزوني مي‌يابد، كود طبيعي فراوان است. ولي بدست آوردن اين نعمتها كار سخت و تلاش فراوان مي‌خواست: تخم افشاندن و نهال كاشتن و ساختن راههاي آب زيرزميني (كاريز). جهاني بود كه در آن‌جايي براي مرد تن‌پرور نبود.
از چرم و پارچه‌هاي بافته، براي پوشاك و از چادرهاي نمدين (مانند آنهايي كه هنوز در آسياي مركزي يافت مي‌شود) و از خانه‌هاي چوبين براي سكونت، بهره مي‌گرفتند. از سگ، چون يك عضو گرامي خانواده، نگهداري مي‌كردند. «1»
در آيين مجوسي، انسان بموازات سعي و تلاش در راه بهبود بخشيدن به شرايط زندگي، بايد با دشمنان خود، يعني ديوان، بمبارزه برخيزد. ديو و دروج بصورت بيماريهاي گوناگون،
______________________________
(1). ر ك: تاريخ شاهنشاهي هخامنشي، پيشين. ص 23.
ص: 632
تب، خشم، مستي و جانوران زيانبخش خودنمايي مي‌كند.
«سركرده همه ديوان، انگره‌مينو (اهريمن) يا مينوي بد است كه آفريننده همه‌چيز بد و جانوران زهرآگين و گزند رساننده است. به اين جهت، مجوسان كشتن نمايندگان زميني اين روانهاي بد، چون مورچه، مار، خزندگان، وزغ و پرندگان زيانبخش را يا گرفتن سوراخشان يا ويران كردن لانه‌شان را ثواب بزرگي مي‌دانستند. [ونديداد]. «1»
بهترين وسيله آباداني «آب» بود «براي آنكه مبادا آب گرانبها بخار شود و از دست برود، آن را از زيرزمين و با حفر قنات به مزارع مي‌بردند. اينسان، با صرف وقت و كار دشوار، مقداري ديگر از بيابان خشك را به زير كشت مي‌آوردند. اين جستجوي جاويدان براي آب، اثر هميشگي روي مغز ايرانيان گذاشت. در اوستاي مقدس در سرود ستايش بانو اناهيد، كه ايزد هزار نهر آب است، و در شعرهاي بعد كه در شادي آب روان و باغ سروده شده، اين موضوع پيوسته تكرار مي‌شود. به چشم كساني كه از سرزمينهاي خوشتر مي‌آيند، شايد رودخانه‌ها ناچيز ... جلوه كند.
براي دريافت زيبايي آب و رودخانه، بايد بيابان خشك، جلگه‌هاي برهنه و قله‌هاي پربرف را در پيش چشم داشت.» «2»
تمام قواي يزداني، سعي مي‌كردند كه انسان را با سعادت و نيكبختي قرين سازند. ميترا (مهر) كه با قدرت و خصوصيات گوناگون از او ياد شده است، بر همه سرزمينهاي نيرومند آريايي نظارت مي‌كرد. او خداوند چراگاههاي پهناور بود «و از خانه‌اي كه خشنود بود، به آن، رمه گاو و گوسفند و فرزندان پسر، زنان زيبا و گردونه و بالشهاي خوب گسترده مي‌بخشيد. براي مردم خود، او ايزد دادگري بود» «3» او دشمن سرسخت مردم پيمان‌شكن بود و با هزار گوش و دو هزار چشم نگران اعمال و كارهاي مردم بود. او صداي بيچاره‌اي كه حقش را ربوده بودند بخوبي مي‌شنيد و بزهكار را به سزايي كه درخور بود مي‌رسانيد.
آريايي، كه با زور فلات را به دست آورده، بايد با زور و قدرت، و بكمك تيرهاي پران و نيزه‌هاي بلند و فلاخن و كارد و گرز و ديگر وسايل، حيطه قدرت خود را حفظ و حراست كند و دشمنان «مهر» را به زانو درآورد. «4»
دياكونوف در تاريخ ماد مي‌نويسد: در قرنهاي هفتم و ششم قبل از ميلاد، سرزمين ماد، مركز اشاعه فعاليتهاي فرهنگي و ديني بوده است. ولي نبايد از اين جمله چنين نتيجه گرفت كه ماد مركز آفرينش تعليمات اوستا بوده. به گفته هرتل، مغان كاهنان كيش قديمي پرستش خدايان طبيعي، يعني «ديوان» بوده‌اند- كه زرتشت آن دين را رد و نفي كرده بود- ولي چون موفقيت زرتشتيگري را ديدند، بظاهر، به آن دين درآمدند كه از درون متلاشيش كنند و عملا معتقدات خويشتن را جايگزين آن سازند. فرضيه مشكوك هرتل در بعضي از دانشمندان غرب، از جمله هرتسفلد، تأثير داشته است. گاثاها، دعاها و موعظه‌هايي است كه از زبان زرتشت، زرتشتي كه واقعيت وجودي دارد، جاري مي‌گردد. راجع به مفهوم گاثاها، هر معبري از
______________________________
(1). همان. ص 25.
(2). همان. ص 28.
(3). همان. ص 34.
(4). ر ك: همان. ص 35.
ص: 633
علماي دين عهد ساسانيان گرفته تا دانشمندان فقه اللغه معاصر ما، گاثاها را به ميل خود ترجمه مي‌كند. بارتولومه، كه يكي از بزرگترين دانشمندان غربي آشنا به فقه اللغه ايراني مي‌باشد، چنين مي‌نويسد: «بدون اغراق، مي‌توان گفت كه گاثاها دشوارترين بخش فقه اللغه هندو و اروپايي را تشكيل مي‌دهد.»
بدين‌سبب، مي‌كوشيم درباره گاثاها با احتياط سخن گوييم. تعليمات مثبت دين زرتشت بيشتر در فصل سي‌ام منقول است و عبارت است از اين‌كه جهان ميدان مبارزه دو نيروي متساوي است: يكي نيكي كه آفريننده و رهبر آن اهورامزد است، و ديگري بدي كه آفريننده آن روح خبيث است. وظيفه آدمي است كه به روح نيك در مبارزه وي با روح خبيث ياري كند تا براحتي از پل چينود بگذرد.
تعاليم زرتشت نيز، مانند ديگر معتقدات، با اينكه تا حدي آرزوهاي مردم را منعكس مي‌كرد، (و نيز ضامن موفقيت آن هم همين بود) ماهوا ضد پيشرفت بشمار مي‌رفت. دين مزبور فقط مزديسنايي مؤمن و زرتشتي را بهدين مي‌داند. زرتشتيگري كينه و نفرت نسبت به اقوام غير آريايي را به پيروان خود تلقين مي‌كند. بيگانگان از نظرگاه اين كيش «غيرآريايي»، «دوپاها»، «آدمهاي حشره‌صفت» ناميده مي‌شوند كه اهورامزدا از نابود كردن آنان خشنود مي‌شود.
علت عقب‌مانده بودن تعليمات مزبور، بيشتر از آن جهت است كه بجاي مبارزه واقعي بخاطر بهبود وضع مردم، پيروان خود را به عدالت و اخلاق تشريفاتي و ظاهري دعوت مي‌كند.
و اين خود، سرانجام، به استواري نظامات موجود و كندي فعاليت اجتماعي مردم منجر مي‌گرديده است.
با اين حال، تعليمات زرتشت ممكن است در آغاز، تا حدي تمايلات عامه مردم را منعكس مي‌نموده است. «1»
به عقيده بعضي ديگر از صاحبنظران، تعاليم زرتشت يك عامل ترقي و پيشرفت براي مردم آن دوران بوده و مردم را به زندگي دهقاني و شهرنشيني و محبت به حيوانات اهلي و گوسفند و سگ و گاو، و احترام به آب و درخت و زراعت دعوت مي‌كرده است. احترام به سگ براي پاسباني گله، و احترام به گاو براي زراعت، صرفا براي رفع احتياج و بهبود زندگي مادي است.
در مذهب زرتشت و آيين مزديسنا، برخلاف اديان سامي (مخصوصا دين مسيح)، به زندگي مجلل و مرفه توجه زياد شده است.
در اوستا، مكرر و به عبارات مختلف، مردم به كارهاي زراعتي ترغيب شده‌اند: «كسي كه تخم زراعت مي‌پاشد، آشويي مي‌كارد و در ترويج آيين مردم مي‌كوشد. پاداش چنين كسي با صد دعا و عبادت يكسان، و از هزار بار «مراسم مذهبي و صد هزار قرباني نيكوتر خواهد بود.» «2»
در آيين مزديسنا آنكس كه در پرتو كار و كوشش خود مايه خوشي و آسايش ديگران را فراهم آورد، خود نيز از كار و كوشش ديگران بهره‌مند گشته، در خوشي و آسايش خواهد بود. «نظر به همين اصول است كه غالبا در كتب دانشمندان و مستشرقين مي‌خوانيم كه
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ماد، پيشين. ص 477- 460 (به تناوب و اختصار).
(2). ونديداد، فرگرد 3، فقره 31.
ص: 634
مزديسنا ديني است موافق زندگي.» «1»
در اوستا مكرر، به فقراتي برمي‌خوريم كه ثروت و خانواده بزرگ و خانه آباد و فرزندان فراوان و اسب و گردونه و گله و رمه و مزارع حاصلخيز، حتي غذاهاي گوناگون تشويق و تأييد شده است. آنچه مورخين قديم يونان، مانند هردوت، گزنفون، كتزياس و كورتيوس و غيره راجع به زندگي مجلل ايرانيها (مقصود طبقات ممتاز است) نوشته‌اند، بخوبي از يشتها هم پيداست؛ چه در اين عصر، در مدارك تاريخي، مكرر، از قصرهاي صد ستوني و شيرهاي معطر و چرخهاي درخشان گردونه خروشنده و اسبهاي شيهه زننده و تيغ و تبر و گرز و جوشن و لباسهاي فاخر و زربفت و دستبند گوهرنشان سخن رفته است. طبيعي است در مذهبي كه خوشي آينده را مشروط به بدبختي امروز نمي‌داند، بايد از تمام لذايذ زندگي استقبال نمود. «2»
«آيين مزديسنا، براي كار و كارگر، احترام فراوان قائل است. در زامياديشت، كرد 2 تا كرد 15، همواره كارگر را برتر از ساير آفريدگان مي‌شمارد، و بر عناصر و افراد بيعلاقه به كار، به چشم نفرت مي‌نگرد. زمين به كسي كه با دست چپ و راست در روي آن كشت و كار نكند، مي‌گويد: «تو اي كسي كه با دست چپ و راست و با دست راست و چپ، در روي من كار نكردي، تو بايد در آتيه پشت به ديگران ... و روزي خود را از آنان گدايي كني؛ آري خوراك پس‌مانده و ريزه‌هايي كه از دهان ديگران افتاده نصيب تو خواهد بود. اهورامزدا مي‌گويد:
كسي كه گندم مي‌كارد به اين مي‌ماند كه راستي مي‌افشاند و دين مزديسنا را از پيش مي‌برد. «3»
در اين آيين، تنها با بزه‌كاران و زيانكاران و راهزنان و دروغگويان مبارزه نشده بلكه مردم به مبارزه عملي با جانوران موذي نظير موش، وزغ، مار، كژدم، مگس و مورچه نيز تشويق شده‌اند.
اين دستور نيز چنانكه مي‌بينيم، ريشه مادي و اقتصادي دارد؛ چه اين جانوران برخلاف اغنام و احشام، به حال زندگي مادي انسان زيان بخشند؛ بهمين جهت مورد نفرت قرار گرفته‌اند: «چه بدحال است زميني كه زمان درازي بدون بذر و بذرافشان متروك و در انتظار كشاورز ماهري مانده است؛ مانند دوشيزه زيبايي كه زماني طولاني بي‌فرزند مانده و اشتياق شوهر خوبي را دارد.» «4»
در جايي ديگر نوشته شده است: «اي آفريننده جهان مادي، اي يگانه پاك، چهارمين كس كه زمين را بكمال نشاط آورد، كيست؟ اهورامزدا جواب مي‌دهد: آنكس كه بيشترين مقدار گندم كشت نمايد، بيشترين سبزيها بكارد و بيشترين درختها غرس نمايد؛ كسي كه زمين خشك را آب دهد و زمين پررطوبت (باتلاق) را خشك و قابل كشت نمايد. «5»»

نقش مالكيت و خون در نظام اقتصادي و اجتماعي عهد ساساني‌

اشاره

آنچه مسلم است جامعه ايراني، از عهد اردشير به بعد، بر اصل مالكيت و خون و حفظ حدود و حقوق طبقاتي استوار بود. در نامه تنسر، كه بوسيله ابن مقفع در قرن سوم هجري از زبان پهلوي به عربي ترجمه شده است، موقعيت و ارزش اجتماعي هريك از طبقات معين و مشخص شده است. بنابرنامه تنسر، حدودي بسيار محكم نجبا و اشراف را از عوام الناس يعني توده مردم، جدا مي‌كرد. امتياز آنان، «به مركب و لباس و سراي و بستان و زن و خدمتكار» «2» بود.
در جاي ديگر از اختلاف شرايط اقتصادي طبقات زحمتكش با طبقات ممتاز، سخن مي‌گويد: «اشراف به لباس و مراكب و آلات تجمل از محترفه و مهنه ممتاز گرديدند، و زنان
______________________________
(1). ادوارد براون، تاريخ ادبي ايران (جلد اول: از قديمترين روزگاران تا زمان فردوسي). ترجمه علي پاشا صالح، ص 238.
(2). نامه تنسر به گشنسب. به تصحيح مجتبي مينوي، ص 65.
ص: 639
ايشان همچنين، به جامه‌هاي ابريشمين و قصرهاي منيف و رانين و كلاه و صيد و آنچه آيين اشراف است، و مردمان لشكري ... به آسايش و رفاهيت آمن و مطمئن به خانه‌ها به معاش، بر سر زن و فرزند فارغ نشسته.» «1»
در شاهنامه فردوسي نيز از خسرواني كلاه و زرينه كفش، كه مخصوص طبقه ممتاز است، زياد سخن رفته است. يكي از جنبه‌هاي ارتجاعي حكومت ساسانيان، اين بود كه مي‌گفتند هيچكس نبايد خواهان درجه‌اي باشد فوق آنچه به مقتضاي نسب به او تعلق مي‌گيرد، و قوانين مملكت حافظ پاكي خون خاندانها و حفظ اموال غيرمنقول آنان بود.
به اين ترتيب، از نظر اقتصادي، حكومت ساسانيان و صاحبنظران آن دوران، مانند تنسر كه بيشتر از روحانيان بودند، سعي مي‌كردند كه نظام اقتصادي موجود و مزاياي مالي طبقات ممتاز را با قوانين و نظامات ثابتي حفظ كنند. ابن مقفع، از قول شاهنشاه ساساني، مي‌نويسد: «و من بازداشتم از آن‌كه هيچ مردم‌زاده، زن عامه نخواهد تا نسب محصور ماند، و هركه خواهد، ميراث بر آن حرام كردم و حكم كردم تا عامه، مستغل و املاك بزرگزادگان، نخرند ... تا هريك را درجه و مرتبه معين ماند ... و به كتابها و ديوانها مدون گردانند ... و حكم فرمود كه هريك از اين سنت بگذرد، مستحق وضع درجه باشد.» «2»
ابن مقفع در جاي ديگر به طبقات و اعضاي اربعه جامعه اشاره مي‌كند: «سر آن اعضا پادشاه است. عضو اول اصحاب دين، و اين عضو ديگرباره بر اصناف است: حكام و عباد و زهاد و سدنه (پرده‌داران) و معلمان. عضو دوم، مقاتله يعني مردان كارزار؛ و ايشان بر دو قسمند:
سوار و پياده، بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت. عضو سوم كتاب، و ايشان نيز بر طبقات و انواع: كتاب رسايل، كتاب محاسبات، كتاب اقضيه و سجلات و شروط و كتاب سير، و اطبا و شعرا و منجمان داخل طبقات ايشان. عضو چهارم را مهنه (خادمان) خوانند، و ايشان برزيگران (بازرگانان) و راعيان و تجار و ساير محترفه‌اند، و آدمي‌زاده بر اين چهار عضو در روزگار صلاح باشد مدام.» «3»

زمينه اجتماعي، مقارن ظهور مزدك‌

وضع طبقاتي و حدود و قيود اجتماعي در عهد ساسانيان قابل دوام نبود؛ بخصوص كه وضع شاهنشاهي از عهد پيروز به بعد، بيش از پيش وخيم گرديد. غير از مشاجرات مذهبي با عيسويان، عوامل اقتصادي يعني قحطي و كم‌آبي به آشفتگي اوضاع اجتماعي ايران كمك كرد. در چنين وضعي، پيروز مجبور بود كه از اخذ ماليات صرفنظر كند، و براي جلوگيري از مرگ‌ومير، به توزيع گندم بين مردم قحطي‌زده همت گمارد.
قباد كه پس از پيروز، به زمامداري رسيد، وارث وضعي آشفته بود. چند سال قحطي و جنگهاي بيمورد پيروز با هياطله، حملات دائمي بدويان و عصيان ملل تابع، وضع شاهنشاهي را سخت آشفته كرده بود. خزانه مملكت بكلي خالي بود، و كوشش سفراي قباد براي گرفتن
______________________________
(1). همان. ص 70- 69 (به اختصار).
(2). همان. ص 65.
(3). همان. ص 57.
ص: 640
پول از دربار قسطنطنيه، به نتيجه نرسيد. در چنين اوضاع و احوالي، مزدك و همفكرانش بپا خاستند و بسرعت به تبليغ نظريات اجتماعي و مذهبي خود در بين مردم بينوا مشغول شدند.
نجبا نيز به تحديد قدرت سلطنت و بهره‌كشي از اكثريت مردم مشغول بودند. در اين موقعيت بحراني، شاه كه از حمايت طبقات ممتاز مأيوس شده بود، به تقويت مزدك و ياران او پرداخت.
مزدك ضمن تبليغ مردم به صلحجويي، از نظر اقتصادي، خواهان مساوات بين افراد بشر بود. اين نظريات در جامعه عصر ساساني كه اختلاف طبقاتي شديدي در بين مردم حكومت مي‌كرد، بسرعت منتشر شد و طرفداران بسياري پيدا كرد.
فردوسي اصول عقايد مزدكيان را چنين توصيف مي‌كند:
زن و خواسته بايد اندر ميان‌چو دين بهي را نخواهي زيان
بدين دو بود رشك و آز و نيازكه با خشم و كين اندر آيد به راز
همي ديو پيچد سر بخردان‌ببايد نهاد اين دو اندر ميان در جاي ديگر، فردوسي، با صراحت بيشتر، اصول نظريات مزدك را بيان مي‌كند:
همي گفت هر كو توانگر بودتهيدست با او برابر بود
نبايد كه باشد همي برفزودتوانگر بود تار و درويش پود
زن و خانه و چيز بخشيدنيست‌تهيدست كس با توانگر يكي است «ابن بطريق» درباره آيين مزدك، مطالبي مي‌نويسد كه تقريبا با گفته‌هاي فردوسي يكسان است:
«خداوند ارزاق را در روي زمين آفريد كه مردم آنها را ميان خود بطور برابري قسمت كنند و كسي از ديگري بيشتر نداشته باشد. ولي مردم بين خود ظلم مي‌كنند و هركسي نفس خودش را به برادرش ترجيح مي‌دهد. ما مي‌خواهيم در اين كار نظارت و وارسي كنيم و مال فقرا را از دولتمندان گرفته و از توانگران به تهيدستان بدهيم و از هركس كه مال و خدم و امتعه زيادي داشته باشد، گرفته و بين او، و غير او مساوات برقرار كنيم تا آنكه احدي را بر ديگري امتياز نماند.
نظام الملك كه با انديشه‌هاي مساوات طلبانه بسختي مخالف است درباره او مي‌گويد:
«مزدك گفت كه مال بخشيدني است ميان مردمان، كه همه بندگان خداي تعالي و فرزندان آدمند ... بايد مال يكديگر را خرج كنند تا هيچكس را بيبرگي نباشد و درماندگي، و متساوي- الحال باشند. و به اباحت مال راضي شد. آنگاه گفت: زنان شما چون مال شماست، بايد كه زنان را چون مال يكديگر شناسيد تا هيچكس از لذات و شهوات دنيا بي‌نصيب نماند و در مراد بر همه خلق گشاده بود.» «1»
كريستنسن، درباره اين نهضت اجتماعي، مي‌نويسد: «پيشوايان مزدكيه در عمل مشاهده كردند كه مردمان عادي نمي‌توانند از ميل و رغبت به لذات و تمتعات مادي، از قبيل داشتن ثروت و تملك زنان و يا دست يافتن به زن مخصوصي كه مورد علاقه است رهايي
______________________________
(1). ابو علي حسن بن علي نظام الملك طوسي، سياستنامه. به تصحيح و تحشيه محمد قزويني، ص 197.
ص: 641
يابنده مگر اينكه بتوانند اين اميال خود را بآزادي و بلامانع اقناع كنند؛ پس اين قبيل افكار را مبناي عقايد و نظريات اجتماعي خود قرار دادند و گفتند كه خداوند كليه وسايل معيشت را در روي زمين در دسترس مردمان قرار داده است تا افراد بشر آن را بتساوي بين خود قسمت كنند، به قسمي كه كسي بيش از ديگر همنوعان خود چيزي نداشته باشد. نابرابري و عدم مساوات در دنيا به جبروقهر، از آن بوجود آمده است كه هركس مي‌خواسته تمايل و رغبتهاي خود را از كيسه برادر خود اقناع كند. اما در حقيقت، هيچكس حق داشتن خواسته و مال و زن.
بيش از ساير همنوعان خود ندارد. پس بايد از توانگران گرفت و به تهيدستان داد تا بدينوسيله، مساوات دوباره در جهان برقرار شود. زن و خواسته بايد، مانند آب و آتش و مراتع، در دسترس همگان بالاشتراك قرار گيرد. اين عمل خيري است كه خداوند فرموده و نزد او اجر و پاداشي عظيم دارد. گذشته از تمام اينها دستگيري مردمان عملي است قابل توصيه و باعث خشنودي خداوند است ... انسان مكلف به عمل خير است در اصل شريعت آنان (زردشت و مزدك) نه تنها قتل بلكه اضرار بغير هم ممنوع بود. در مهمان‌نوازي، مي‌گفتند كه، هيچ‌چيز را نبايد از مهمان دريغ داشت، از هر طايفه و هر ملتي مي‌خواهد، باشد؛ حتي نسبت به دشمنان هم بايستي به مهرباني و عطوفت رفتار كرد.» «1»
راجع به چگونگي و علل نزديكي قباد با مزدك، مدارك موثقي در دست نيست. بعضي مي‌گويند كه قباد از روي اعتقاد، از مزدك پيروي مي‌كرد. برخي، مانند ابو ريحان بيروني، مي‌گويند: «گرويدن قباد به آيين مزدك، از راه اضطرار بود؛ چه قدرت سلطنت در مقابل نفوذ پيروان اين آيين، اثري نداشت.»
نلد كه، خاورشناس آلماني، مي‌گويد: «گرويدن قباد كه پادشاهي نيرومند و با اراده بود به آيين مزدك نتيجه ضعف و اضطرار او نبود بلكه گرويدن او به مذهب جديد، براي درهم شكستن قدرت اشراف و روحانيان زردشتي بود.»
كمونيسم مزدكي بعلت آماده نبودن محيط و فقدان نقشه اقتصادي و اجتماعي صحيح، چندان نپاييد. انوشيروان در پي يك توطئه محيلانه و سبعانه، بسياري از سران اين نهضت را زنده بگور كرد، و از فعاليت علني آنان كه جان به سلامت برده بودند بسختي جلوگيري نمود.
در نتيجه سختگيري دولت، مزدكيان به فعاليتهاي مخفي دست زدند. پيروان مزدك تا قرنها پس از نهضت اسلامي، بطور مخفي، به تبليغ آراء و نظريات خود مشغول بودند.
پس از نهضت مزدكي، انوشيروان و ديگر زورمندان آن دوران، در راه تعديل اقتصادي و اجتماعي جامعه عهد ساساني قدمي برنداشتند. در نتيجه، روزبروز، عدم رضايت عمومي فزوني گرفت. وضع كلي مردم را از زبان برزويه طبيب در كتاب كليله و دمنه، چنين مي‌خوانيم:
«در اين روزگار تيره ... عدل، ناپيدا و جور ظاهر، ولؤم و دنائت مستولي و كرم و مروت متواري، و درستيها ضعيف و عداوتها قوي، و نيكمردان رنجور و مستذل، و شريران فارغ و محترم، و مكرو خديعت بيدار و وفا و حريت، در خواب.» در نتيجه ظلم و بيدادگري و عدم توجه به منافع اكثريت، حكومت ساسانيان، بسرعت، در سراشيبي سقوط افتاد و با حمله اعراب، مقدمات شكست قطعي
______________________________
(1). آرتور كريستنسن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص 367 (به اختصار).
ص: 642
آنان فراهم گرديد.
ص: 643

تعاليم اقتصادي قرآن‌

در قران غير از تعاليم و آموزشهاي مذهبي به مسائل اقتصادي، اجتماعي و اخلاقي نيز توجه شده است، ما در اينجا نمونه‌يي چند از تعاليم اقتصادي قران را نقل مي‌كنيم:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ ...»
- اينك ترجمه كامل آيه 281 (سوره بقره)
اي اهل ايمان چون به قرض و نسبيه معامله كنيد، سند و نوشته‌اي تا زماني معين بين- شما مبادله شود. بايد نويسنده درستكاري معامله بين شما را بنويسد و از نوشتن ابا نكند، كه خدا بوي نوشتن آموخته، پس بايد بنويسد و مديون، امضاء كند و از خدا بترسد و از آنچه- مقرر شده چيزي نكاهد (و نيفزايد) و اگر مديون سفيه يا صغير است و صلاحيت امضاء ندارد ولي او بعدل و درستي امضاء كند، يا نتواند اقرار كند دو تن از مردان گواه آريد و اگر دو مرد نباشد، يك تن مرد و دو زن، هركه را طرفين راضي شوند گواه گيرند كه اگر يكي از آنها فراموش كند ديگري را در خاطر باشد و هرگاه شهود را (به مجلس يا به محكمه بخوانند) از رفتن امتناع نكنند و در نوشتن آن با تاريخ معين مسامحه نكنيد، چه معامله كوچك و چه بزرگ باشد. اين درست تر است نزد خدا .. تا شك و ريبي در معامله پيش نيايد كه موجب نزاع شود مگر آنكه معامله نقد و حاضر باشد كه دست به دست ميان شما ردوبدل شود در اين صورت باكي نيست كه ننويسند و هرگاه معامله كنيد در آن گواه گيريد ...»
و در آيه 282 سوره بقره آمده است:
«و اگر در سفر باشيد و نويسنده‌يي براي تنظيم سند قرض و معامله نيايد براي وثيقه دين گروي گرفته شود و اگر برخي، برخي را امين داند به آن كسي كه امين شناخته امانت بسپارد، پس امين بايد امانت را ادا كند و از خدا بترسد و به امانت خيانت نكند و كتمان شهادت نكند ...»
همچنين در سوره مطففين از آيه 1 تا 3 به كم‌فروشان هشدار و تذكر داده شده است كه از تقلب در كسب خودداري كنند و از راه راست منحرف نشوند:
ص: 644
وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ.
واي به حال كمفروشان، آنانكه چون به كيل چيزي از مردم بستانند. تمام بستانند و چون چيزي بدهند در كيل و وزن به مردم كم دهند.
همچنين در سوره بقره آيه 188 مي‌فرمايد:
وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
«مال يكديگر را به باطل و به ناحق مخوريد و كار را به داوري مكشانيد كه بوسيله رشوه و زور قسمتي از مال را بخوريد با اينكه بطلان دعوي خود را ميدانيد.
و در سوره توبه آيه 34 چنين آمده است:
وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ.
«آنانكه طلا و نقره ذخيره مي‌كنند و در راه خدا انفاق نمي‌كنند، آنان را به عذاب درد- ناك مژده ده.- و در زمينه اعتدال و ميانه‌روي در سوره اسري چنين تعليم مي‌دهد:
وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً
«نه زياد امساك و سختگيري نما و نه زياده‌روي كن. كه از هردو پشيمان خواهي شد (سوره اسري، آيه 29)
و در سوره آل عمران آيه 86 در مورد احسان و نيكوكاري مي‌فرمايد:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
«اگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد صواب كرده‌ايد.
همچنين در سوره اسري آيه 26 تأكيد شده است كه از تبذير و زياده‌روي خودداري شود و ولخرجمان و مبذرين برادران شيطان خوانده شده‌اند:
ص: 645
«إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ»
وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً»
مبذران و كسانيكه در زندگي زياده‌روي مي‌كنند و اعتدال و ميانه‌روي را مراعات نمي- كنند، برادر شيطانند و شيطانست كه نخست كفران نعمت پروردگار خود كرد. و چنانكه ارحام و بستگان و نزديكان و فقيران ذوي الحقوق از شما انتظار كمك دارند، اگر فعلا نادار هستي، در آتيه به لطف خداوند اميدوار باش و اگر اكنون به علت نداشتن، از كمك به آنان اعراض مي‌كني و توجه به حقوقشان نتواني كرد، باري به گفتار خوش و با زباني شيرين آنها را از خود دلشاد كن. بطور كلي در اسلام و قرآن كريم به مسأله انفاق و كمك به بينوايان و فقيران عنايت و توجه بسيار شده است «1».

آراء و نظريات اقتصادي در ايران بعد از اسلام‌

محققان و صاحبنظران ايران بعد از اسلام، متأسفانه، به مسائل اقتصادي كه ضروري‌ترين امور زندگي است، با ديدي علمي و مشكل‌گشا توجه و عنايت نكرده‌اند، و در پيرامون اين مسائل، كتب و رسائل مستقلي كه راهنماي دولت و مردم در امور اقتصادي نظير كشاورزي، صنعت و بازرگاني باشد، به رشته تحرير در نياورده‌اند. با اين حال، اگر كليه آثار گذشتگان را، از نظم و نثر، مورد مطالعه قرار دهيم، بطور جسته و گريخته، با تعاليم و نظريات اقتصادي گذشتگان آشنا مي‌شويم. از جمله، در كتاب قابوسنامه، اثر عنصر المعالي امير كيكاوس كه در حدود سال 475 نوشته شده است، در باب چهل و سوم، «در آيين و رسم دهقاني و هرپيشه كه داني» خطاب به فرزند خود، مي‌گويد: «كه اگر دهقان باشي، شناسنده وقت باش، و هرچيزي كه خواهي كشت، مگذار كه از وقت خويش بگذرد. اگر ده روز پيش از وقت كاري بهتر كه يك روز پس از وقت كاري. و آلت و جفت گاو ساخته‌دار، و گاوان نيك خر و به علف نيكودار؛ و بايد كه جفتي گاو خوب هميشه زيادتي در گله تو باشد، تا اگر گاوي را علتي رسد، تو در وقت، از كار فرونماني و كشت تو از وقت در نگذرد (يعني دير نشود). چون وقت درودن (يعني درو كردن) و كشتن باشد، پيوسته از زمين شكافتن غافل مباش و تدبير كشت سال ديگر امسال
______________________________
(1). زندگي مسلمانان در قرون وسطي، پيشين. ص 127- 126 (به اختصار).
ص: 646
مي‌كن؛ و هميشه كشت در زميني كن كه خويشتن پوش باشد، تو را نيز بپوشد (يعني به تو نيز سود برساند)؛ و هر زميني كه خويشتن را نپوشد ترا نيز نپوشد. و چنان كن كه دايم به عمارت كردن مشغول باشي تا از دهقاني برخوري.
و اگر پيشه‌ور باشي، از جمله پيشه‌وران بازار، در هر پيشه كه باشي، زودكار و ستوده كار باش، تا خريدار بسيار باشد و كار به از آن كن كه همنشينان تو كنند، و به كم مايه (يعني اندك) سود قناعت كن تا به يك‌بار، ده، يازده كني (يعني از ده جزء يك جزء سودبري) ... پس خريدار مگريزان به مكاس (يعني چانه‌زدن) و لجاج بسيار، تا در پيشه‌وري مرزوق باشي و بيشتر مردم ستد و داد با تو كنند. تا چيزي همي فروشي، با خريدار، به جان و دوست و برادر و بار خداي، سخن‌گوي (يعني فروتني كن)؛ و در تواضع كردن، مقصر مباش، كه به لطف و لطيفي از تو چيزي بخرند و به نحسي و ترشرويي و سفيهي مقصود بحاصل نشود. و چون چنين كني، بسيار خريدار باشي، ناچار محسود (يعني مورد رشك) ديگر پيشه‌وران گردي، و در بازار معروفتر و مشهورتر از جمله پيشه‌وران باشي.
اما راست گفتن عادت كن، خاصه بر خريده و از بخل بپرهيز و ليكن تصرف نگاه‌دار (يعني اصول بازرگاني را از دست مده) و بر فرودست‌تر ببخشاي ... و زبونگير (عاجزكش) مباش، و با زنان و كودكان در معامله فزوني مجوي و از غريبان بيشي مخواه و با شرمگين بسيار مكاس مكن و مستحق را نيكودار و با پادشاه راستي كن، و به خدمت پادشاه حريص مباش و با لشكريان مخالطت مكن و با صوفيان، صافي باش و سنگ و ترازو راست دار و با عيال خود، دودل و دو كيسه مباش و با همبازان (شركاء) خود خيانت مكن و صناعتي كه كني از بهر كارشناس و ناكارشناس، كار يكسان كن و متقي باش. اگر دستگاهت بود، قرض دادن بغنيمت دار و سوگند بدروغ مخور و نه براست؛ و از ربا خوردن دور باش، و سخت معامله مباش. و اگر به درويشي وامي دادي، چون داني كه بيطاقت است، پيوسته تقاضا مكن و پيوسته تقاضا مباش.
نيكدل باش تا نيكبين باشي. تا حق تعالي بر كسب و كار تو بركت بخشد ... آنچه شرط اين قوم است گفته آمد.» «1»

راه تجارت و بازرگاني‌

همچنين در باب سي و دوم قابوسنامه، تحت عنوان «اندر تجارت كردن، مطالب جالبي از طرز تجارت و بازرگاني در قرون وسطي و خصوصيات آن، مي‌خوانيم: بدان اي پسر «هرچند بازرگاني پيشه‌اي نيست رسوم اين چون رسوم پيشه‌وران است وزير كان گويند: «اصل بازرگاني بر جهل نهاده‌اند، و فرع آن بر عقل.» و مي‌نويسد: «هركه او به طمع فزوني يك درم، از شرق به غرب شود و از غرب به شرق به كوه و دريا، و تن و خواسته را بر مخاطره نهد، از دزد و صعلوك و حيوان مردم خوار و ناايمني راه باك ندارد، از بهر مردمان غرب، نعمت شرق رساند و به مردمان شرق، نعمت غرب رساند، ناچار كه آباداني جهان بدو باشد ... و بازرگاني دو گونه است: يكي معامله، يكي مسافره و معامله مقيمان را بود كه متاع كاسد را بر طمع فزونتر بخرند و اين مخاطره
______________________________
(1). قابوسنامه، پيشين. ص 166؛ و منتخب قابوسنامه، به اهتمام سعيد نفيسي، ص 176.
ص: 647
بر مال بود. و دلير مردي بايد كه او را دل دهد كه چيز كاسد بخرد بر اميد فزوني ... با دليري، بايد كه راستي و امانت دارد و طريق ديانت سپرد و از بهر سود خويش، زيان ديگران نخواهد ...
با مردمي كه در متاع بصارت ندارند معامله نكند ...
بزرگترين زيان بازرگاني را از سرمايه خوردن است ... از غله خريدن بر اميد سود بپرهيزد ... بر خريد دروغ نگويد. كافر و مسلمان را برخريده دروغ گفتن ناپسنديده بود ... در معامله شرم ندارد ... بي‌همراه، به راهي نرود و همراه ثقه جويد و در كاروان، ميان انبوه فرو آيد و قماشه بجاي انبوه نهد و ميان سلاحداران ننشيند. اگر پياده باشد، با سوار همراهي نكند ...
با رصدبانان خيانت نكند ... بي‌زاد، به راه نرود و تابستان بي‌جامه زمستان و در تابستان بي‌جامه زمستان نرود ... مكاري را خشنود دارد ... جهد كند تا خود را به گرما و سرما و تشنگي و گرسنگي خو كند و اسراف نكند ...
اما سرمايه بازرگاني راستي و ديانت بود ... بسيار خر و بسيار فروش باش ... بنسيه، ستد و داد مكن. تا در سفر خشك ده نيمي يابي، به طمع ده يازده، در دريا منشين ... راستي پيشه كن و خوش ستد و داد باش.» «1»
در فصل ديگر، مؤلف قابوسنامه، به بسياري از خصوصيات زندگي اجتماعي مردم، در عصر ميانگين (قرون وسطي) اشاره مي‌كند و در مورد ناامني راهها، تأكيد مي‌كند كه «از مردم بيگانه راه مپرس كه بسياري مردم ناپاك باشد، كه راه غلط نمايد و از پس آيد و كالا بستاند.» در همين فصل، مؤلف، مردم مزاحم و انگل صفتان آن روزگار را معرفي مي‌كند، و به فرزند خود، تأكيد مي‌كند كه با آنان، معامله نقد كند و اگر مال خود را به مردم «كم‌چيز و نو كيسه و دانشمند و علوي و كودك و يا وكيلان خاص قاضي و يا مفتيان شهر و يا خادمان بنسيه فروشد، هنگام اخذ بها با دردسر بزرگي روبرو خواهد شد.
در همين مبحث، مؤلف به فرزند خود، تأكيد مي‌كند كه از كارشناسان و مردم آزموده و معتمد استفاده كند و آزموده را به ناآزموده ندهد. و مردم را به كردار بشناسد، نه به گفتار. هر كرا آزمايي، به كردار آزماي نه به گفتار، و گنجشكي نقد به كه طاوسي بنسيه. و تا در سفر خشك ده نيم سوديابي، به ده يازده در دريا منشين كه سفر دريا را سود تا كعب (قوزك پا) بود و زيان تا گردن. و بايد به طمع اندك، سرمايه بسيار به باد ندهي. و اگر بر خشكي واقعه‌اي افتد كه مال بشود، مگر جان بماند؛ و در دريا هردو را بيم بود. مال را عوض بود و جان را نباشد ... كار خويش، جمله، به دست كسان مده ... سود و زيانهاي خويش، جمله شمار كرده دار و به دستخط خويش بر خويشتن واجب مكن، تا اگر وقتي كه خواهي كه منكر شوي، بتواني ... با غلامان خويش، هميشه شمار كرده دار و معامله خود باز مي‌پرس (يعني به كارهاي اقتصادي خود رسيدگي كن) تا از آگاه بودن سود و زيان خويش فرونماني. و از مردم با خيانت بپرهيز، و با مردمان خيانت مكن، كه هركه با مردمان خيانت كند و پندارد كه آن خيانت با مردمان كردست، غلط سوي اوست؛ كان خيانت با خود كردست ... تا بتواني، از خيانت بپرهيز كه هركه به يك‌بار خائن گشت، هرگز كسي برو اعتماد نكند. و راستي پيشه كن كه
______________________________
(1). همان دو مأخذ. صفحات 166 و 167 به بعد.
ص: 648
بزرگترين طراري (يعني بزرگترين زرنگيها) راستيست. نيك معامله و خوش ستد و داد باش و كس را وعده مكن. چون كردي، خلاف مكن و خريده (قيمت خريد) مگوي و چون گويي راست‌گوي ... و در معاملات، در حجت ستدن و دادن، هشيار باش. چون حجتي (سندي) بخواهي داد، تا نخست حق بدست نگيري، حجت از دست منه.
و هركجا روي، آشنايي طلب كن. و اگر بازرگان باشي و هيچ بار به شهري نرفته باشي، با نامه محتشمي رو (يعني با نامه مرد محترمي برو تا تو را بشناسند). و با مردم ناسازنده (ناسازگار) و جاهل و احمق و كاهل ... سفر مكن، كه گفته‌اند: «الرفيق ثم الطريق.» و هركه ترا امين دارد، گمان او در حق خويش دروغ مكن. و هرچه خواهي خريد، ناديده و نانموده (نشان نداده) مخر. و هركه ترا امين دارد، امين خود و او باش. و به شرط و پيمان مفروش، تا آخر از داوري و گفت‌وگوي رسته باشي. و طريق كدخدائي نگاه‌دار كه بزرگترين بازرگاني كدخداييست از آن خانه (يعني عقل معاش داشتن) و بايد كه كدخدايي پراكنده مكني و حوائج خانه در سالي بيكبار ... بخري. از هرچه ترا بكار آيد، دو چندان‌كه در سال بكار شود، بخر. پس از نرخ آگاه باش و چون نرخ گران شود، از هرچيزي نيمي بفروش از آنچه خريده باشي تا آن يك سال رايگان خورده باشي. در اين نه بزه (گناه) بود و نه بدنامي؛ و هيچكس ترا بدين‌معني به بخل منسوب نكند ... اگر چاره زيادت كردن دخل نداني، از خرج كمتر كن.» «1»
توجه به پس‌انداز و سود مشروع: صاحبنظران ما، در قرون بعد از اسلام، در مسائل اقتصادي نظرياتي اظهار كرده‌اند كه بكار بستن آنها در روزگار ما نيز كاملا ضروري است.
ابو الفضل بيهقي مي‌گويد: «مايه نگاه مي‌بايد داشت و سود طلب كرد.» قرنها بعد، سعدي در تأييد نظر او، مي‌گويد:
به مايه، توان اي پسر سود كردچه سود افتد آن را كه سرمايه خورد ولي عنصر المعالي، قرنها قبل از سعدي، با بياني علمي، مي‌گويد: «... خرج به اندازه دخل كن تا نياز در تو راه نيابد كه نياز همه، نه در خانه درويشان باشد بلكه نياز اندر خانه‌اي بود كه دخل درمي بود و خرج درمي و حبه‌اي، هرگز آن خانه بي‌نياز نبود. و بي‌نيازي در آن خانه بود كه درمي دخل بود، و درمي و حبه‌اي كم‌خرج. هركه را خرج از دخل كمتر بود، هرگز خلل در خانه او راه نيابد ...» اسراف را شوم دان ... هر آفتي را سببي هست؛ سبب درويشي اسراف دان. و نه همه اسراف خرج نفقات بود ... در جمله كارها اسراف مذموم است. از آنچه، اسراف تن را بكاهد و نفس را برنجاند و عقل را برماند، وزنده را بميراند ... زندگي بر خويشتن تلخ مدار .. بر خويشتن هزينه كن كه چيز اگرچه عزيزتر است آخر از جان عزيزتر نيست ...
از هر درمي دو دانگ، به نفقات خويش و آن عيال خويش بكار بر ... دو دانگ ذخيره بنه از بهر روز ضرورت را، و پشت بر وي كن و به هر خللي از وي ياد ميار؛ يا بگذار از بهر وارثان خود را يا روز ضعيفي و پيري را تا فريادرس تو باشد. و آن‌دو دانگ ديگر كه باقي بماند به تجمل خويش كن، و تجمل آن كن كه نميرد و كهن نشنود چون جواهر و سيمينه و زرينه و برنجينه و
______________________________
(1). ر ك: منتخب قابوسنامه، پيشين. ص 188- 183 (به اختصار).
ص: 649
مسينه و رويينه و آنچه بدين ماند. پس اگر بيشتر چيزي بود، به خاك بده (زراعت كن) كه هرچه به خاك بدهي هم از خاك بازيابي و مايه دايم برجاي بود، و سود حلال روان ... به هر ضرورتي كه ترا بود، وام مكن و چيز خويش به گرومنه ... سود ناكرده خرج مكن ... از سودي كه عاقبت آن زيان باشد، بپرهيز و اگر خواهي با خواسته بسيار درويش نباشي، حسود و آزمند مباش.» «1» عنصر المعالي، طبقه پيشه‌وران را از طبقه ممتاز و «محتشمان» جدا مي‌كند، و در باب بيست‌وهفتم كتاب خود، بر آن است كه «فرزندان مردان خاص را ميراثي به از ادب و فرهنگ نيست، و فرزندان عامه را ميراثي به از پيشه نيست، هرچند كه پيشه نه كار محتشمان بود، هنر ديگرست و پيشه ديگر. اما از روي حقيقت، نزديك من پيشه بزرگترين هنري است.»
سعدي نيز، به مقام ارجمند پيشه‌وران و نقش توليدي آنان و نيازي كه جامعه بشري به آنان دارد در باب هفتم بوستان، چنين اشاره مي‌كند:
بياموز پرورده را دسترنج‌وگر دست داري چو قارون به گنج
به پايان رسد كيسه سيم‌وزرنگردد تهي كيسه پيشه‌ور
چو بر پيشه‌اي باشدش دسترس‌كجا دست حاجت برد پيش كس؟ سنائي در زمره كساني است كه علم را با كار، سودمند مي‌داند:
علم با كار، سودمند بودعلم بي‌كار، پايبند بود در پيرامون كار، و ارزش اقتصادي و اجتماعي آن، سخن بسيار گفته‌اند:
كار عار نيست.
كار به كاردان بسپاريد- منسوب به نوشيروان.
كار امروز به فردا مفكن.
بكن كاري كه كار از كار خيزد- ناصرخسرو.
كار اسباب مي‌خواهد.
كار استاد را نشان دگر است. (از مجموعه امثال، چاپ هند.) تاريخ اجتماعي ايران ج‌5 649 راه تجارت و بازرگاني ..... ص : 646
ر امروز به فردا افكندن از كاهلي تن است- ابو الفضل بيهقي.
كار امروز تو، چو ساخته نيست‌كار فردا چگونه خواهي ساخت - اديب صابر
كار با عمل است.
كار با خرقه نيست با حرفه است
- كشف المحجوب
كارخر است سوي خردمند خواب و خورننگ است ننگ، با خرد از كارخر، مرا ناصرخسرو
كار، بي‌علم بارو بر ندهدتخم بي‌مغز بس ثمر ندهد
______________________________
(1). قابوسنامه، پيشين. ص 120.
ص: 650 كار بي‌استاد خواهي ساختن‌جاهلانه جان بخواهي باختن - مولوي
در عمل كوش و ترك قول بگير- ابن يمين.
كار جوهر مرد را زياد كند.
كار بصبر و بروزگار برآيد- جمال الدين عبد الرزاق
كار چو از روي عقل باشد و دانش‌نرم شود همچو موم آهن و فولاد كار، كرده نمي‌شود بسخن.
كاري كه نه كار تست زنهار مكن- از مجموعه امثال طبع هند «1»
متأسفانه از خصوصيات زندگي اقتصادي پيشه‌وران و بازرگانان در قرون وسطي، اطلاع كافي نداريم. سنائي در كتاب حديقة الحقيقه، كمابيش، خصوصيات يك دكان بقالي را توصيف مي‌كند:
بود در شهر بلخ بقالي‌بي‌كران داشت در دكان مالي
ز اهل حرفت فراشته گردن‌چابك اندر معاملت كردن
هم شكر داشت هم گل خوردن‌عسل و خردل و خل اندر دن
ابلهي رفت تا شكر بخردچونكه بخريد، سوي خانه برد
مرد بقال را بداد درم‌گفت شكر مرا بده بكرم
برد بقال دست زي ميزان‌تا دهد شكر و برد فرمان
در ترازو نديد صدگان سنگ‌گشت دلتنگ از آن و كرد آهنگ
مرد بقال در ترازوي خويش‌سنگ صدگان نهاد از كم‌وبيش
كرد از گل ترازو را پاسنگ‌تا شكر بدهدش مقابل سنگ «2» در تمام دوره قرون وسطي، بعلت فقدان امنيت پايدار، مردان ترسو و محافظه‌كار تن به فعاليتهاي بازرگاني نمي‌دادند، با اين حال، سلاطين و رجال عاقل و مآل‌انديش براي سعادت و آسايش مردم و آباداني خزانه خويش به نقش اقتصادي و سياسي بازرگانان توجه كرده‌اند. شعرا، جهانگردان و صاحبنظران، جسته‌جسته، بموقعيت اجتماعي طبقه پيشه‌وران و بازرگانان اشاره كرده‌اند:
شهنشه كه بازارگان را بخست‌در خير بر شهر و برزن ببست
نكودار، بازارگان و رسول «3»كه نامت برآيد به صدر قبول - سعدي
از خطر خيزد خطر ز آنرو كه سود ده چهل‌برنبندد گر بترسد، از خطر بازارگان
______________________________
(1). ر ك: لغت‌نامه، [دهخدا] شماره مسلسل 51، ماده «كار».
(2). براي كسب اطلاع بيشتر از احوال پيشه‌وران و بازرگانان، ر ك: مرتضي راوندي، تاريخ اجتماعي ايران ج 3 ص 427- 348.
(3). نماينده سياسي يا اقتصادي.
ص: 651 تاجر ترسنده طبع شيشه جان‌در طلب نه سود بيند نه زيان - مولوي
ابن حوقل، ضمن گفتگو از شهر هرمز، مي‌نويسد: «و در آنجا گروهي از بازرگانان توانگر بودند كه از جمله آنان، مردي بود. موسوم به حسن بن عباس كه شترهايي داشت و آنها را به اقصي بلاد هند و چين، به تجارت مي‌فرستاد؛ و او را غلامان زنگي بود كه بر در مسجد او پنج نوبت مي‌زدند. وقتي پادشاه كرمان، محمد بن ارسلان شاه، از وضع اين مرد آگاه شد، گفت: اگرچه بر در او پنج نوبت بزنند، من مانع او نمي‌شوم؛ زيرا وي مردي است كه هر سال مبلغ صد هزار دينار از شترهايش به خزانه من مي‌رسد، و من آنها را به باد هوا مي‌دهم.» «1»

آراء و نظريات اقتصادي غزالي‌

غزالي، در كيمياي سعادت، مي‌نويسد: «مال دنيا براي تأمين غذا.
جامه و مسكن است تا از اين راه ضروريات زندگي فراهم گردد. و مال بايد از طريق حلال بدست آيد نه از طريق حرام و شبهه و رشوت و گدايي.
ذخيره و جمع‌آوري مال براي رفع نيازمندي و حاجت اشكالي ندارد، ولي آنچه زيادتر از حاجت است بايد به محتاجان داده شود. غزالي معتقد است كه هركسي بايد كه «خرج نگاه دارد، تا جز باقتصار بكار نبرد، و به اندك قناعت كند و بحق خرج كند، كه خرج كردن نه بحق، همچون كسب كردن نه از حق است.»
غزالي در زمره صاحبنظراني است كه به رعايت اقتصاد و قناعت سخت پايبند است، و به هواخواهان عدالت اجتماعي مي‌گويد: عدل بي‌قناعت صورت نبندد.» «2»
هرگاه نظريات غزالي را با آراء اقتصادي «سن توماداكن»، كشيش و اقتصاددان غرب، مقايسه كنيم، به وجوه مشترك فراواني برمي‌خوريم. داكن، مانند غزالي، ضمن احترام به مالكيت فردي، معتقد بود كه هركس بايد هرچه مازاد بر احتياج دارد بين نيازمندان تقسيم كند تا عدالت نسبي برقرار شود. و غزالي نيز هشت قرن پيش، مي‌گفت: استقرار عدالت اجتماعي بدون «قناعت» امكان‌پذير نيست. يعني هركس بايد به اندازه احتياج، از نعم اين جهان برخوردار باشد و مازاد را در اختيار نيازمندان قرار دهد. نظامي گنجوي نيز سعادت را در سايه عقل معاش و اعتدال امكان‌پذير مي‌داند:
بخور چيزي از مال و چيزي بده‌ز بهر كسان نيز چيزي بنه
در خرج بر خود چنان در مبندكه گردي ز كم خوردگي دردمند
مخور جمله ترسم كه ديرايستي‌به پيرانه سر، بد بود نيستي
چنان نيز يكسر مپرداز گنج‌كه آيي ز بيهوده خواري به رنج
به اندازه‌اي كن برانداز خويش‌كه باشد ميانه، نه اندك نه بيش.» «3» خريد و فروش و معاملات: غزالي در كيمياي سعادت، در مورد معاملات، مي‌نويسد
______________________________
(1). صورة الارض، پيشين. ص 8.
(2). ر ك: كيمياي سعادت، پيشين. ص 556- 555.
(3). ديوان نظامي گنجوي، (شرفنامه). ص 1082.
ص: 652
كه هر تاجر يا كاسبي «بايد هرچه رواندارد كه با وي كنند با هيچ مسلماني نكند؛ كه هركه مسلماني را چيزي پسندد كه خود را نپسندد، ايمان وي تمام نبود.» همچنين غزالي تعريف بيمورد از كالا كردن و سوگند خوردن را عملي ناصواب مي‌داند و مي‌نويسد اگر تاجر يا كاسبي عيب كالا را از خريدار پنهان دارد، خيانت كرده است. بايد «بداند كه روزي، از تلبيس زيادت نشود بلكه بركت از مال بشود و برخورداري از مال نباشد، و هرچه از طراري (يعني دزدي و نادرستي) بدست آيد، بيكراه واقعه‌اي افتد كه ... از كف برود و مظلمت بماند؛ و چون آن مرد باشد كه آب در شير مي‌كرد. گله در كوه شد، بيكراه، سيل آمد و گله ببرد. آن كودك گفت كه: آن آب پراكنده كه در شير كردي، بيكبار جمع شد و گاوان را ببرد.»
و در مذمت كم‌فروشان مي‌گويد: واي بر كساني كه چون بدهند كم‌فروشند، و چون بستانند زيادت بستانند.» «1»
احتكار: غزالي با توجه به موازين شرعي، در مورد احتكار و محتكر، چنين مي‌نويسد:
محتكر ملعونست، و محتكر آن بود كه طعام بخرد و بنهد تا گران شود، آنگاه بفروشد ... علي مي‌گويد- رضي اللّه عنه-: «هركه چهل روز طعامي بنهد، دل وي سياه گردد.» و وي را خبر دادند از طعام محتكري، بفرمود تا آتش اندر زدند اندر آن طعام ... و بدان‌كه سبب اين تحريم، ضرر خلق است كه قوت، قوام آدمي است ... چون يكي بخرد و در بند كند، دست همه از آن كوتاه باشد؛ چنان باشد كه آب مباح در بند كند تا خلق تشنه شوند و به زيادت بخرند.» «2»
غزالي در جاي ديگر اين كتاب، تحت عنوان «منكرات بازارها» مي‌نويسد منكرات بازارها آن است كه: «به خرنده دروغ گويند، و عيب كالا پنهان دارند، و ترازو و سنگ و چوب گز راست ندارند و در كالا غش در كنند (يعني چيز خارجي داخل جنس كنند) و چنگ و چغانه (نوعي‌ساز) فروشند، و صورت حيوانات فروشند براي كودكان در عيد، و شمشير و سپر چوبين فروشند براي نوروز، و بوق سفالين براي سده (مقصود جشن سده است در دهم بهمن) و كلاه و قباي ابريشمين فروشند براي جامه مردان، و جامه رفو كرده و گازر شسته فروشند و فرا نمايند كه نو است؛ و همچنين هرچه در آن تلبيسي باشد، و مجمره و كوزه و دوات و اواني (ظرف) سيم‌وزر فروشند و امثال اين. و از اين چيزها بعضي حرام است و بعضي مكروه. اما صورت حيوان حرام است، و آنچه براي سده و نوروز فروشند، چون سپر و شمشير چوبين و بوق سفالين، در نفس خود حرام نيست و ليكن اظهار شعارگبران است.» «3»
حجة السلام غزالي، چون قسمتي از عمر خود را در دستگاه سلجوقيان و دربار خلفاي عباسي سپري كرده و غير از تعليم و تربيت نسل جوان در بغداد و نيشابور، همواره مورد مشورت سلاطين سلجوقي و خلفاي عباسي و سياستمداراني چون نظام الملك و فرزندانش قرار گرفته است، نه تنها به امور سياسي عصر خود (قرن پنجم هجري) كاملا آشنا بوده بلكه نسبت به مسائل اقتصادي دوران خود و سوءاستفاده‌هاي قدرتمندان نيز بيگانه نبوده است.
______________________________
(1). كيمياي سعادت، پيشين. ص 277- 275. (به تناوب و اختصار).
(2). همان. ص 273- 272 (به اختصار).
(3). همان. ص 407.
ص: 653
خوشبختانه، در سالهاي اخير، آثار و افكار اين نابغه بزرگ شرق مورد پژوهش و تحقيق بسياري از دانشمندان از جمله هانري لائوست، دانشمند و محقق نامدار فرانسوي (استاد كلژدوفرانس) قرار گرفته و مخصوصا انديشه‌هاي اقتصادي اين مرد، در زمينه انواع معاملات، غبن، ربا، احتكار، پول بد و انواع كسب، با توجه به اوضاع اقتصادي و سياسي زمان و تأثير تعاليم اسلام بر انديشه‌هاي او، مورد مطالعه و تحليل علمي واقع و در كتاب غزالي و سياست، با بياني ساده و روشن، منعكس گرديده است.
به عقيده غزالي، چهارگونه شغل و فن براي زندگي دنيوي آدمي ضروري است: «اول فلاحت و كشاورزي و فنون وابسته به آن، كه اسباب تغذيه آدمي را فراهم مي‌آورد؛ دوم نساجي است و شعبات آن‌كه پوشاك انسان را تهيه مي‌كند؛ سوم هنر معماري است كه مسكن آدمي را تأمين مي‌نمايد. در رأس اين سه رشته، سياست قرار گرفته است. سياست است كه وسايل حيات انسان را در جامعه در دسترس او قرار مي‌دهد؛ زيرا تنها در نوع زندگي گروهي است كه آدميان مي‌توانند با يكديگر كمك و معاونت كنند و بدينوسيله وسايل معيشتشان را تأمين نمايند و بهبود بخشند- علمي كه زيست مسالمت‌آميز و سودآور را، چه از لحاظ مادي و چه از نظر معنوي، به آدمي مي‌آموزد سياست است. سياست در رأس حوايج انساني و نيز در صدر كتاب عظيم غزالي قرار گرفته است. سياست از آنجهت ضروري است كه بدون آن، يعني بدون نظم و سازمان، جامعه در بي‌نظمي و هرج‌ومرج فرومي‌رود (احياء. يكم، ص 12). «1»
انسان، حيوان سياسي: «سياست از آنجهت براي انسان ضروري است كه انسان حيواني است سياسي كه براي زندگي در جامعه منظم و مرتب خلق شده است. نظم و ترتيب جامعه بايد به سبك، نظم و ترتيبي باشد كه در عالم، و نيز در وجود خود انسان، حكمفرماست.
دلايلي كه غزالي براي اثبات اين امر به كار مي‌برد، همان دلايلي هستند كه فيلسوفان و باطنيان، يعني حريفان فكري او اقامه كرده‌اند. اهم آنها بدينقرار است: انسان وقتي مي‌تواند حوايج اوليه خود را از قبيل تغذيه، پوشاك، و مسكن ارضا كند كه در جامعه‌اي زندگي كند كه در آن هنرها و حرفه‌هاي گوناگون قدرت وجود پيدا كرده‌اند. براي تغذيه، هنر فلاحت لازم است؛ براي پوشاك، بايد دوزندگي دانست؛ و براي مسكن و بناي ساختمان، به وجود بنا و معمار احتياج است. بعلاوه، انسان در چهارچوب حيات اجتماعي سازمان داده شده مي‌تواند به شكوفايي كامل برسد. و يا در گوشه خلوت مي‌تواند در جست‌وجوي خدا، به غور و تعمق فرورود. در ميان آشوب و بينظمي چنين امري ميسر نيست.» «2»
با اين بيان، غزالي از ارتباط نزديك اقتصاد با سياست سخن مي‌گويد و نشان مي‌دهد كه پيشرفت و شكفتگي اقتصادي فقط در پناه امنيت سياسي و قضايي امكان‌پذير است.
غزالي كار و كسب را نوعي عبادت مي‌داند، و كار و كسب مثبت و سازنده را بر ورد و دعا ترجيح مي‌دهد و با صراحت مي‌گويد: «پيشه‌ور مجبور است براي تأمين معاش خود و خانواده‌اش، كسب و كار كند وي حق ندارد كه به عوض تأمين معاش خانواده، وقت خود
______________________________
(1). هانري لائوست، سياست و غزالي، ترجمه مهدي مظفري، ج 2، ص 293.
(2). همان. ص 324.
ص: 654
را صرف عبادات مستحب نمايد.» غزالي بر روي اين نكته انگشت مي‌گذارد كه «ورد پيشه‌ور همان كار و كسب و تأمين معاش است.» سپس غزالي مي‌گويد: «كسب معاش و تأديه زكاة از مازاد آن، از جميع وردهايي كه تاكنون شرح داديم، شريفتر و برتر است.» زيرا عبادات متعدي كه خير آن به ديگري برسد بر عبادات لازم كه خير آن منحصر به عابد است، فضيلت دارد. كسب و كار مثل زكوة، اگر با نيت مساعدت به ديگران و همكاري اجتماعي صورت بگيرد، عبادتي است مستقل» (احياء، يكم، ص 318). «1»
در مورد كارمندان دولت: نيز، غزالي مي‌نويسد كه متوليان و مأموران دولتي اگر وظيفه خود را بدرستي انجام دهند، بهتر است از اين‌كه وقت خود را صرف عبادات مستحب كنند. بنابه گفته عمر: «تكليف شرعي مأموران دولت، انجام نمازهاي يوميه است. در شب، مي‌توانند بمنظور تحكيم اعتقاد ديني ... به هر نوع عبادت مستحب كه خود برمي‌گزينند، بپردازند.» «2» ظاهرا منظور عمر اين است كه خدمت صادقانه به مردم، از اداي مستحبات بهتر است.
به نظر غزالي، در بين كليه واجباتي كه مسلمين مكلف به اداي آنها هستند، كسب معاش از راه حلال و اجتناب از حرام، يكي از مشكلترين آنهاست. غزالي براي كار و كسب و فعاليتهاي مثمر بشري، ارج و احترام فراوان قايل است. با اين حال، مي‌نويسد: چهار گروه از كسب و تلاش معافند: عباد كه حيات خود را وقف عبادات جسماني مي‌كنند؛ عرفا كه زندگيشان را به مطالعه امور باطني دين اختصاص مي‌دهند؛ علما (فقها، مفتيها و محدثين) كه عمر خود را بر سر مطالعه امور ظاهري دين مي‌گذارند؛ و بالاخره گروه چهارم، امام، سلطان، قاضي و شهود شرعي يعني كساني كه وظايف عمومي مسلمين و تأمين احتياجات آنان را برعهده دارند. (احياء. دوم، ص 58).
معاش اين چهار گروه، از بيت المال و يا از اوقافي كه درآمدشان به فقرا و علما اختصاص دارد تأمين مي‌گردد. ابو بكر وقتي به خلافت رسيد، بنا به درخواست صحابه، از تجارت دست كشيد، زيرا اين امكان وجود داشت كه اشتغال او به كسب و كار، موجب اختلال اداره عمومي مسلمين گردد. «3»
بموجب قرآن، بيع حلال و ربا حرام است، براي فهم نظريه غزالي در باب اقتصاد، دو مسأله بيع و ربا حكم دو كليد را دارند. انسان در راه كسب معاش، بايد بدوا شروط حليت و حرمت بيع (يعني شروط حلال و حرام بودن معامله) را بشناسد، و از اركان ثلاثه آن‌كه عبارتند از عاقدين، مبيع و عقد بيع آگاهي داشته باشد ... معامله اشخاص نابالغ، مجنون، برده و نابينا باطل است. معامله‌اي كه با اشخاص نابالغ و مجنون انجام گرفته باشد، از درجه اعتبار ساقط است، و بايع يا مشتري مسؤول ضرر و زياني خواهد بود كه به مورد معامله وارد آيد. برده در صورت اجازه صاحبش، اهليت معامله دارد ... و شخص كور، از طريق توكيل شخص بينا، اهليت معامله دارد؛ ولي معامله مستقيم با شخص كور نافذ نيست «4».
______________________________
(1) و (2). همان. ص 444.
(3). ر ك: همان. ص 445.
(4). همان. ص 449.
ص: 655
به نظر غزالي، معامله با عناصر متجاوز و ستمگر، نظير سپاهيان ترك (تركمانان و كردان) و اعراب قطاع الطريق و كليه كساني كه به خيانت و ظلم و رباخواري شهرت دارند، جايز نيست مگر آنكه ثابت شود كه مورد معامله از طريق نامشروع بدست نيامده است.
مبيع بايد مال مفيدي باشد؛ مبيع بايد ملك بايع باشد و بايع قدرت بر تسليم شرعي و عملي آن را داشته باشد (احياء. دوم، ص 60 و 61). «1»
ربا و حرمت آن در قرآن و حديث، تصريح شده است.
«در مورد ربا، غزالي نظر خاصي دارد و تعيين حكم نمي‌كند بنا به رأي غزالي، ربا گرچه حرمت شرعي دارد ولي رباخوار با رضايت طرف خود، اين عمل را انجام مي‌دهد. بعلاوه علماء شرع در مورد غصب مال كه لازمه‌اش توسل به جبر است، نظر قطعي ابراز نداشته و آن را بطور قاطع، گناه كبيره نپنداشته‌اند. بنابراين، اگر غصب را گناه كبيره ندانيم، چگونه مي‌توانيم ربا را كه در آن جبر به كار نرفته، بلكه به اختيار و رضاي طرف بوده است، گناه كبيره بدانيم؟
غزالي كه در ديگر مسائل سخت‌گير و دقيق النظر است، در مورد ربا، احتكار و پول نرمش و انعطاف خاصي از خود نشان مي‌دهد (احياء. چهارم، ص 19). «2»
احتكار و پول بد: احتكار يعني انباشتن مال بمنظور بالا بردن قيمت، در قرآن و سنت، بعلت آن‌كه موجب فساد و اختلال نظم عمومي مي‌شود، حرام اعلام شده است. غزالي اين سؤال را طرح مي‌كند: آيا حكم حرمت احتكار نسبت به كليه مواد خوراكي در جميع اوقات جاريست يا اينكه انباشتن بعضي از مواد جايز است و بستگي به موقعيت دارد. غزالي به سؤال خود، چنين جواب مي‌دهد كه چون احتكار به صورت اطلاق و نامعين حرام شده است، از اين جهت، مي‌توان در حكم حرمت، به نوع مورد احتكار و وقت احتكار توجه نمود.
بهر تقدير، احتكار در مورد مواد خوراكي اوليه ضروري، موكدا حرام است. در اين مورد، قاطبه علماء متفقند، اختلافشان بر سر مواد ديگري است، نظير دارو، زعفران و گوشت ...
در «وقت» احتكار نيز علما آراء مختلف دارند .. بعضي احتكار را فقط در زمان قحطي حرام شمرده‌اند. به نظر غزالي، در تشخيص حرمت احتكار، بايد ضرر و خساراتي كه از اين بابت به جامعه وارد مي‌آيد در نظر گرفته شود (احياء. دوم، ص 67).
بدين ترتيب، غزالي نتيجه مي‌گيرد كه در زمان عادي، انباشتن مواد غذايي كه ضرورت اوليه ندارند زياني به جامعه وارد نمي‌آورد و احتكار محسوب نمي‌شود.
به جريان انداختن پول بد نيز، جزو محرمات اقتصادي محسوب مي‌شود. در درجه اول گناه آن متوجه كسي است كه پول بد را رايج مي‌سازد. چنين تصور مي‌رود كه در اينجا لبه تيز انتقاد غزالي متوجه دولت است؛ زيرا زيف يا پول بد، پولي است كه دولت با نرخ تقلبي به- جريان مي‌گذارد. غزالي رواج پول بد را از سرقت نكوهيده‌تر و خطرناكتر مي‌داند؛ چون خسارت وارده از سرقت، خسارت محدودي است و حال آن‌كه پول بد باعث خسارت و ضررهاي نامحدودي مي‌باشد. براي جلوگيري از رواج پول بد، غزالي در احياء قواعدي را متذكر مي‌شود؛ من‌جمله آن‌كه كسي كه پول به دستش مي‌افتد، بايد آن را در چاه بيندازد. تاجر
______________________________
(1). همان. ص 451.
(2). همان. ص 496.
ص: 656
بايد بتواند پول بد را از پول خوب تميز دهد، و منحصرا پول خوب قبول كند. در غير اين- صورت، تاجر يا هركس كه پول بد بپذيرد، گناهكار شناخته مي‌شود. البته مي‌توان پول بد را گرفت، به شرط آنكه قصد از گرفتن، به دور انداختن آن باشد.
بر سر مسأله اخير نيز، بين علما اختلاف است. عده كثيري معتقدند كه اگر پول بد در كشور رواج داشته باشد، قبول آن حرام نيست. اگر فقط در منطقه خاصي رايج باشد، مي‌توان آن را گرفت مشروط بر آنكه گيرنده از ميزان و درجه تقلبي بودن آن باخبر باشد.
غزالي نتيجه مي‌گيرد كه در مسأله پول بد، پيمودن راه راست، كار مشكلي است.
غزالي كه بدوا پول بد را مثل احتكار بشدت محكوم مي‌كند، در نتيجه‌گيري به راه حل ميانه و معتدلي تن در مي‌دهد.
در زمينه معاملات، غزالي به دو حرمت شرعي، يعني ربا و غرر (غبن)، توجه مي‌كند. از بين اين دو حرام، غزالي غرر (غبن) و ايهام را خطرناكتر مي‌داند، تا آنجا كه براي جادادن ربا در صف گناهان كبيره، ترديد مي‌كند. چون در ربا تراضي طرفين تحقق پيدا كرده ولي درباره غرر چنين نيست.
غزالي قبول مي‌كند كه غبن در جميع معاملات وجود دارد؛ زيرا پايه معاملات بر سودجويي قرار گرفته و لازمه سودجويي كم‌وبيش تغابن است ... برخلاف ساير متكلمان، نظير ماوردي كه احتكار و پول بد را بشدت محكوم مي‌كند، غزالي در محكوم كردن اين دو شدتي بخرج نمي‌دهد. شايد دليل اين نرمش، آن باشد كه در عصر او، دولت عامل احتكار و رواج دادن پول بد بود. يا اينكه اشخاصي با همكاري دولت، اين كار را مي‌كرده‌اند.» «1»
در حدود دو قرن بعد عبيد زاكاني، با عبارتي طنزآميز، محتكرين و انبارداران عصر خود را طي حكايتي، مورد انتقاد قرار مي‌دهد: «در اين روزها، بزرگزاده‌اي خرقه‌اي به درويشي داد. مگر طاعنان خبر اين واقعه به سمع پدرش رسانيدند. با پسر، در اين باب، عتاب مي‌كرد؛ پسر گفت: در كتابي خواندم كه هركه بزرگي خواهد، بايد هرچه دارد ايثار كند.
من بدان هوس، اين خرقه ايثار كردم. پدر گفت: اي ابله، غلط در لفظ ايثار كرده‌اي كه به تصحيف (يعني خطا) خوانده‌اي. بزرگان گفته‌اند كه هركه بزرگي خواهد بايد هرچه دارد انبار كند تا بدان عزيز باشد. نبيني كه اكنون همه بزرگان انبارداري مي‌كنند.» «2»
اخلاق اقتصادي: غزالي مي‌گويد: هر مسلماني، از نظر عدالت و بنابر اصل «آنچه را بر خود نمي‌پسندي بر ديگري مپسند»، مكلف است كه از هرگونه ايراد ضرر به برادر مسلمان خودداري كند، و در كليه معاملات صادق و يكرنگ باشد. فروشنده نبايد از كالاي خود به دروغ تعريف كند. اصولا نفس تعريف كردن از كالا نكوهيده است. تبليغات فريبنده و كاذب به دليل اقوي، ممنوع است. بعكس، فروشنده بايد معايب و نواقص مبيع را نشان دهد. مبيع را برحسب مورد، بدقت، وزن و اندازه‌گيري كند. در گفتار خود، منتهاي صداقت و امانت را به كار برد. پيغمبر رفتن به استقبال كاروان را به قصد گول زدن فروشنده و دادن
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 547.
(2). عبيد زاكاني. كليات (اخلاق الاشراف). به تصحيح عباس اقبال آشتياني، ص 23.
ص: 657
قيمتهايي كه با قيمتهاي شهر متفاوت باشند، ممنوع ساخته است. همچنين فروشي كه با كمك عامل تردست انجام گيرد، ممنوع شده است.
عامل تردست كسي است كه براي گرم كردن بازار، خود را به صورت مشتري در مي‌آورد تا بدين‌وسيله، مشتري واقعي را به خريد كالا ترغيب و تحريض نمايد. اين كار نظير فروش حيواني است كه براي پرشير نماياندن، عمدا از دوشيدنش خودداري مي‌كنند. «1»
بنظر غزالي، اين قبيل اعمال در حكم سرقت است. بنابراين، اقدام به هر عملي كه چنانچه خريدار از آن آگاه شود از خريد كالا خودداري مي‌كند حرام است (احياء. دوم، 71 و 72).
تكليف احسان عبارت است از اين‌كه متعاملين رأسا منفعت و خير متقابل يكديگر را رعايت كنند. و اول از همه از گول زدن يكديگر (مغابنه) خودداري كنند ... بعضي از علما معتقدند كه سود اگر از يك سوم ارزش مبيع زيادتر باشد، مشتري مغبون است و خيار غبن دارد.
... قيمت متوسط و سود كم از لحاظ اقتصادي نيز منفعت بيشتري دربردارد؛ زيرا فروشنده‌اي كه بدينطريق عمل مي‌كند، كالاي بيشتري مي‌فروشد، و بالنتيجه در جمع، سود بيشتري به دست مي‌آورد. با توجه به اصل «احسان»، وقتي از بي‌بضاعتي چيزي خريده مي‌شود نبايد نگران غبن بود. در عوض، وقتي فروشنده آدم متمولي است، بايد متوقع و سختگير بود.
طلبكار بايد حوصله و نرمش به خرج بدهد. در مقابل، بدهكار بايد دقيقا از عهده تمامي بدهي‌اش برآيد، و بدهي خود را به نزد طلبكار برد نه آن‌كه طلبكار را نزد خويش بخواند.
... به نظر غزالي، دادوستد سنگ محك آدمي است؛ زيرا در وقت دادوستد است كه ميزان تدين و ورع افراد روشن مي‌شود (احياء. دوم، ص 75). «2»
به نظر غزالي، جامعه به تاجر و كاسب نيازمند است، و شخص بايد به كار و كسبي بپردازد كه براي جامعه مفيد و ضرور باشد، و از مشاغل عبث و بيهوده، نظير حكاكي، جواهر- فروشي، گچكاري تزييني، ساختن و فروش آلات موسيقي ... خودداري كند. كفن‌فروشي و تجارت مواد غذايي اوليه مذموم است. علاوه بر اين، قصابي، حجامت، جاروكشي، دباغي، دلالي و صرافي كارهاي مناسبي نيستند.
غزالي، با توجه به تعاليم مذهبي، مي‌نويسد: ملك ملك خداست و بر سبيل مجاز، انسان مالك شناخته مي‌شود. در واقع، انسان داراي حق انتفاع است و نه بيش ... خدا به بندگان اجازه داده است كه برحسب احتياجشان از سفره او ارتزاق كنند. دست دراز كردن به حصه ديگران، ظلم حساب مي‌شود. كسي كه بيش از احتياج خود بردارد، مال‌اندوزي كند، و اموال را به خويشتن اختصاص دهد، در حالي‌كه ديگران به آن نياز دارند، چنين شخصي آدم ظالم و ستمگري است. (احياء دوم، ص 82) «3». با اين بيان. غزالي علاقه فراوان خود را به عدالت و اخوت و برابري و برادري مسلمانان آشكار مي‌كند.
______________________________
(1). سياست و غزالي، پيشين. ج 2، ص 458.
(2). همان. ص 261.
(3). ر ك: همان. ص 465.
ص: 658
توكل و پس‌انداز: با اينكه ظاهرا توكل به خدا با «پس‌انداز» مغايرت دارد به نظر غزالي، اصل پس‌انداز با اصل توكل كاملا قابل تلفيق و همزيستي است؛ مشروط بر آنكه پس‌انداز محدود به زمان باشد. داشتن يك سال تأمين مالي، براي خود و خانواده حدي است كه بايد كساني كه به خدا توكل دارند، آن را رعايت كنند ... به نظر غزالي، كسي كه براي بيش از يك سال خود و خانواده‌اش، پس‌انداز داشته باشد عمل حرامي انجام نداده است؛ زيرا پس‌انداز كردن جزو طبيعت انسان است، و انسان مثل موش و مورچه موجودي است پس‌اندازگر. براي جلوگيري از ضرر و زيان مالي و جاني، انجام اقدامات احتياطي، مغابر با اصل توكل نيست. شرع خفتن بي‌حفاظ را در منطقه‌اي كه حيوانات درنده وجود دارد، توقف در وادي را و ايستادن در پاي ديوار و محلي كه در شرف فروريختن است، حرام كرده است.
مي‌توان بخدا توكل داشت و در عين‌حال، در هنگام خروج از خانه، در منزل را بست و براي جلوگيري از فرار شتر، و ايراد خسارت به ديگران، اين حيوان را مقيد ساخت.
پيغمبر به باديه‌نشيني كه پوزش مي‌طلبيد كه شترش را از روي توكل به خدا رها كرده و شتر خساراتي به اراضي ديگران وارد آورده است، گفت: «با توكل زانوي اشتر ببند» ... همچنين استعمال دارو براي رهايي از مرض، مغاير با توكل نيست ... نتيجه آنكه، توكل نه تنها آدمي را از كوشش و كار دور نمي‌سازد بلكه او را به كار و كوشش برمي‌انگيزد. «1»

تقسيم كار و تقسيم مسؤوليت‌

نجم رازي، كه در اواخر عهد خوارزمشاهيان (مقارن حمله مغول)، مي‌زيست، در كتاب مرصاد العباد، جسته‌جسته، به مسائل اقتصادي توجه كرده است: «گندم تا نان شود، بر دست چندين استاد صاحب صنعت گذر كند تا هركسي بر او صنعت خويش مي‌نمايد؛ يكي گندم پاك كند، يكي آرد كند، يكي خمير كند، يكي نواله كند، يكي پهن كند، يكي در تنور بندد؛ نان تمام بر دست او شود، اما آن همه بر كاري بايستند ...» «2»
به نظر نجم رازي، براي آنكه تخم به ثمر رسد، غير از تخم، آب، آفتاب و هوا، و اسباب و آلات ديگري چون آهن، چوب و ريسمان ضروري است، و براي به ثمر رسيدن اين مواد، مرداني چون درودگر، آهنگر، رسن‌تاب بايد هنر خود آشكار كنند، و براي همكاري اين گروه، بايد نانوا، قصاب، بقال، مطبخي و ريسندگان و بافندگان و شويندگان و دوزندگان، هريك وظيفه خود را انجام دهند. و اگر آسيابان و جلاب يعني برده‌فروش و راعي يعني چوپان و نجار و ستوران و ستوربانان و ديگر صنوف بكار نپردازند، گردش كارها صورت نخواهد گرفت. به نظر رازي، پس از فراهم شدن تمام اين مقدمات، (شاهي عادل لازم است تا برابري و عدالت را رعايت كند، و از تجاوز اغنيا بر ضعفا جلوگيري كند تا هركس، با امن و فراغت، بكار خود پردازد.) «3»
نظريات اقتصادي خواجه نصير الدين طوسي: خواجه نصير الدين در فصل دوم از مقاله دوم اخلاق ناصري، مي‌نويسد: «نظر در حال و مال، بر سه وجه تواند بود: اول، به اعتبار دخل؛
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 482.
(2). شيخ نجم الدين ابو بكر عبد اللّه بن دايه رازي، مرصاد العباد من المبدء الي المعاد. به اهتمام رياحي، ص 147.
(3). ر ك: همان. ص 112.
ص: 659
دوم، به اعتبار حفظ؛ سوم، به اعتبار خرج.» «1» سپس مي‌گويد: يا مال از طريق «صناعات و تجارات» بدست مي‌آيد، و در اين صورت، شخص بايد كفاف و تدبير و سعي پيشه خود كند، و يا مال از راه «مواريث و عطايا» بدست مي‌آيد.
اگر كسي از مايه مصرف كند، دارايي او در معرض زوال خواهد بود، و اگر كسي از طريق قناعت و حرفت زندگي كند، بيم زوال مال نخواهد بود. به نظر خواجه، كسي كه از طريق كسب زندگي مي‌كند، بايد در وزن و كيل تقلب نكند، و به مشاغل پست و ناروا، تن در ندهد.
به نظر خواجه نصير الدين، كارهاي سياسي و كار ارباب ادب و فضل (مانند كتابت و بلاغت و نجوم و طب و استيفاء و مساحت) و كارهاي سپاهيگري جزو «كارهاي شريف» بشمار مي‌آيند. كارهاي پست يا «صناعات خسيسه» كه منافي مصلحت عمومي است، عبارتند از:
احتكار «و سحر و جادو و مسخرگي و مطربي و مقامري و امثال اينها. به نظر خواجه، كارهايي چون حجامي، دباغي و كناسي، «صناعت فرومايگان» است. انواع كسب و كارهايي چون كشاورزي، درودگري آهنگري و جز اينها جزو «صناعت متوسط» بشمار آمده است.
از اندرزهاي اقتصادي خواجه نصير الدين اين‌كه: «هركه به صناعتي موسوم شود، بايد كه در آن صناعت تقدم و كمال طلب كند و بمنزله نازل قناعت ننمايد و به دنائت همت راضي نشود. و ببايد دانست كه مردم را هيچ زينت نيكوتر از روزي فراخ نبود، و بهترين اسباب روزي صناعتي بود كه بعد از اشتمالت بر عدالت به عفت و مروت نزديك باشد. هر مال كه به مبالغه و مكابره و عار و نام بد بدست آيد، احتراز از آن واجب بود. و اما حفظ مال بي‌تثمير (بهره‌برداري) ميسر نشود؛ چه خرج ضروريست و در آن سه شرط نگاه بايد داشت: اول، آنكه اختلالي به معيشت اهل منزل راه نيابد. دوم، اختلالي به ديانت و عرض راه نيابد؛ چه اگر اهل حاجت را با وجود ثروت محروم گذارد، در ديانت لايق نبود. سوم، آنكه مرتكب رذيلتي، مانند بخل و حرص، نگردد. چون اين شرايط رعايت كند، حفظ (يعني حفظ مال) به سه شرط صورت بندد: اول آنكه خرج با دخل مقابل نبود بلكه كمتر بود. دوم آنكه در چيزي كه تثمير آن متعذر بود، مانند ملكي كه به عمارت آن قيام نتوان كرد، صرف نكند. سوم آنكه رواج كار طلبد؛ و سود متواتر اگرچه اندك بود، بر منافع بسيار كه بر وجه اتفاق افتد اختيار كند؛ و عاقل بايد كه از ذخيره نهادن اقوات و اموال غافل نباشد تا در اوقات ضرورت و تعذر، مانند قحط سالها و نكبات و ايام امراض، صرف كند.»
به نظر خواجه نصير الدين، بازرگان عاقل كسي است كه تمام دارايي خود را در يك راه مصرف نكند بلكه قسمتي از ثروت خود را در راه اجناس و امتعه، و قسمت ديگر را در ضياع و مواشي، و قسمتي را در صناعات بكار اندازد تا اگر بحكم اتفاق، در رشته‌اي از فعاليتهاي اقتصادي زيان ديد، در رشته‌هاي ديگر، منتفع گردد.
ديگر از اندرزهاي اقتصادي خواجه اين است كه نفقه را بر اهل و عيال سخت نگيرد، و از انفاق و كار خير خودداري نكند. دوم، از اسراف و تبذير برحذر باشد. سوم اين‌كه از ريا- كاري و تفاخر و تظاهر خودداري كند، و اگر به كسي مال بخشيد، آبروي او بر باد ندهد و
______________________________
(1). اخلاق ناصري، پيشين. ص 182.
ص: 660
به اين و آن نگويد و خودنمايي نكند. «1»
آقاي دكتر محسن صبا، استاد دانشكده اقتصاد، در پيرامون عقايد اقتصادي خواجه- نصير الدين طوسي، چنين مي‌نويسد: «2» كتاب اخلاق ناصري در حكمت عملي و اصول اخلاق است، و اين كتاب را خواجه نصير الدين طوسي در حدود سال 633 هجري قمري (1235 ميلادي) بنا به خواهش ناصر الدين عبد الرحيم ابن منصور، حاكم اسمعيليه در قهستان، تأليف كرده و بهمين مناسبت، آن را اخلاق ناصري ناميده است. «3»
كتاب اخلاق ناصري مورد استفاده نويسندگان و متفكران بسيار قرار گرفته. خود خواجه نيز براي تأليف اين كتاب، مباحث آن را از كتب ديگر اقتباس كرده؛ چنانكه مقاله اول را از كتاب اخلاق ابن مسكويه، به نام الطهاره، مقاله دوم را از تدابير المنازل ابن سينا و مقاله سوم را از مدينه فاضله فارابي گرفته است.
كتاب، داراي سه مقاله است: مقاله اول كتاب، در حكمت عملي و مقاله دوم، در تدبير منزل و مقاله سوم، در سياست مدن.
در مقدمه، خواجه چنين مي‌نويسد: «چون مطلوب درين كتاب جزويست از اجزاي حكمت، تقديم شرح معني حكمت و تقسيم آن به اقسام، از لوازم باشد تا مفهوم از آنچه بحث مقصور بر آنست معلوم شود. پس گوييم كه حكمت در عرف اهل معرفت، عبارت است از دانستن چيزها چنانكه باشد و قيام نمودن بكارها چنانكه بايد» «4» و چون حكمت مربوط مي‌شود به زندگي مادي بشر و صنعت و آنچه مربوط مي‌شود به معاش انسان، در اين قسمت كتاب، به بسياري از مسائل مربوط به اقتصاد اجتماعي اشاره شده، و آنچه در كتاب آمده است تقريبا بصورت دستور ذكر گرديده، و خواجه كتاب را برحسب تقسيم حكمت عملي، بر سه قسم كرده است: اول تهذيب اخلاق، دوم تدبير منزل و سوم سياست مدن. «5»
در تهذيب اخلاق، كليه مباحث مربوط به حكمت عملي، مورد بحث قرار گرفته. در تدبير منزل، علاوه بر مباحث تربيتي، آنچه امروز اقتصاد خانواده ناميده مي‌شود، گنجانده شده و قسمت سياست مدن كليه مسائل اجتماعي را دربرمي‌گيرد. پس جاي تعجب نيست كه در چنين مجموعه‌اي، به بسياري از مسائل كه بعدها در علم اقتصاد، اعم از خرد و كلان، قرار گرفته برخورد مي‌كنيم.
... خواجه از براي انسان در ميان موجودات زنده مقامي والا قائل شده، مي‌گويد: از براي حيوانات طبيعت بر وفق مصلحت و مسائل، رفع احتياجات آنها را فراهم ساخته و غذاي
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 186- 182.
(2). چند سال پيش كه در كتابخانه دانشكده اقتصاد مشغول مطالعه بودم، دوست فاضل ديرين من، آقاي دكتر محمد حسين تمدن استاد دانشكده اقتصاد، اينجانب را از تتبعات گرانبهاي استاد فرزانه، دكتر محسن صبا، در پيرامون نظريات اقتصادي بعضي از صاحبنظران ايراني، آگاه ساختند. اينجانب با مراجعه به مجله تحقيقات اقتصادي، خود را از تحقيق در زمينه‌هايي كه مورد بررسي ايشان قرار گرفته، بي‌نياز ديدم و با كسب اجازه از استاد صبا، به نقل تتبعات ايشان پرداختم.
(3). ر ك: اخلاق ناصري، پيشين. ص 324.
(4). همان. ص 6.
(5). ر ك: همان. ص 10.
ص: 661
آنها كه بدل مايتحلل وجودشان مي‌باشد، آماده و حاضر است و بوسيله موي و پشم بدن دفع سرما و گرما مي‌كنند و آلات مدافعه دارند كه بوسيله آنها از دشمنان خود احتراز مي‌توانند جست و بوسيله آنها از خود دفاع خواهند كرد، و ليكن انسان براي رفع احتياجات و نيازهاي خويش، احتياج به تفكر و تدبير و ملاحظه و ديدن و تصرف در اشياء دارد. غذاي انسان بدون زراعت و درو كردن و آسيا كردن گندم و خمير كردن آرد و پختن نان، بدست نمي‌آيد و لباس او نيز بدون رشتن و تابيدن و بافتن و دوختن و آماده ساختن چرم امكان‌پذير نيست و براي دفاع از خويش، احتياج به صنعت دقيق و بسيار پيشرفته دارد. و البته اين پيشرفت و تفكر و تدبير در رفع نيازمنديهاي انساني اعم از غذا و لباس و دفاع، روزبروز محسوستر مي‌شود. «1» لذا خواجه نصير الدين آنچه را كه از براي پيشرفت انسان در مرحله علوم و مخصوصا صنعت لازم مي‌شمرد، تفكر است و به اين معني در سه مقاله كتاب اخلاق ناصري، هركجا كه مورد يافته است اشاره كرده و مبناي هر جهش بشري را بجانب كمال، تفكر دانسته است.
در فصل هفتم، مقاله اول «بيان خير و سعادت كه مطلوب از رسيدن به كمال آنست» به تفكر در پيشرفت صنعت اشاره كرده و مراحل ايجاد يك شي‌ء را كه منظور از آن بهبود بخشودن به وضع زندگي است بيان مي‌كند و مي‌گويد: «هر فعلي را غايتي و غرضي است» «2» و غرض چنانكه گفته شد، سعادت انسان است و سعادت انسان در آن است كه بطرف كمال گام بردارد، و چنانچه طالب كمال به مقصود خويش نزديكتر شود، براي او فرح و خوشوقتي حاصل مي‌شود و براي بدست آوردن كمال مطلوب خود كوشش بيشتر مي‌كند. خواجه براي ايضاح مطلب خود، به ذكر مثالي متوسل مي‌گردد و مي‌گويد: نجار، ابتدا تصور فايده تخت را در ذهن خود تصور مي‌كند، و سپس كيفيت عمل ساختن را در خيال خود مي‌پرورد «تا كيفيت عمل را بتمام در خيال نيارد» «3» ابتدا به عمل نمي‌كند و تا عمل تمام نشود، فايده تخت، كه فكر اول آن بود، صورت نبندد. و در دنباله همين مطلب، مي‌گويد: اصل مسلمي است كه كوشش انسان بايد بسوي غرض و مقصود معين باشد، و در مقابل زحمت كمتر، درآمد و نتيجه بيشتر حاصل كند. و اين معني را با عباراتي روشن در همان فصلي كه ذكر آن شد، چنين بيان مي‌كند:
«اما سبب آنكه گفتيم خير مطلق يك معني است كه همه اشخاص در آن اشتراك دارند، آن است كه هر حركتي از جهت رسيدن به مقصدي بود، و همچنين هر فعلي از جهت حصول غرضي باشد و در عقل جايز نيست كه كسي حركت و سعي بي‌نهايت همي كند نه از براي ادراك مطلوبي و آنچه غرض بود در هر فعلي بايد كه فاعل را در آن چيزي متصور باشد، و الا عبث افتد و عقل آن را قبيح شمرد.» «4» چنانكه ملاحظه مي‌شود كوشش بي‌فايده، در راههاي غير معقول منطقي نيست و سعي مردمي بايد در راهي باشد كه با كوشش كم نتيجه بسيار حاصل شود و از درآمدهايي كه مطابق كوشش نتيجه نبخشد صرفنظر كند.
اين مطلب نيز موردنظر است كه نتيجه كوشش بايد بمنظور نهايي معقول باشد و
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 30.
(2). همان. ص 47.
(3). همان. ص 48.
(4). همان. ص 49.
ص: 662
وسايل بايد «نافع در طريق خير» باشد، يعني در حقيقت، مكنت و ثروت بخودي خود، مورد نظر نيست كه شخص فقط به جمع‌آوري مال همت گمارد، بلكه بايد مكنت و ثروت همانطور كه گفته شد «نافع در طريق خير باشد» و اشخاص كه سعي و كوشش براي توليد و جمع‌آوري مال مي‌كنند، بمنظور آن باشد كه خود آن ثروت حاصل شده در راه بهبود اوضاع اجتماع صرف شود و شايد سرمايه توليد ديگري كه در راه پيشرفت وضع مردم باشد، قرار گيرد. «1»
در مشاغل و حرف، مانند كليه حكماي سلف، خواجه معتقد به درجات در خست و شرافت است؛ اما اصولا در كسب فضيلت و برتري كساني كه براي بدست آوردن «سعادت» به كار و كوشش و كسب علوم مي‌پردازند، خواجه معتقد است كه كسب «كمال» از دو راه حاصل مي‌شود: يكي طبيعت كه خود مبدأ تحريك انواع اشياء بسوي كمال است، و ديگري صنعت.
اما صنعت در تحت اراده و تفكر انسان قرار دارد، و انسان با استمداد از امور طبيعي، بطرف كمال صنعت پيش مي‌رود و بايد پيش برود.
ولي اين تحول صنعتي بايد بنحوي باشد كه انسان قادر شود به همان كمال طبيعت برسد و قدرت و توانايي صنعت بايد بحدي باشد كه با قواي طبيعي برابري و همسري نمايد و سپس از آن بالاتر رود و انسان در مقام صنعت به درجه‌اي نايل شود كه همان قواي طبيعي را ايجاد كرده و به مدد قوه تميز و تدبير و هوش، آن را چندين برابر كند.
براي روشن ساختن اين مطلب، دستگاه جوجه‌كشي را مثال مي‌زند و مي‌گويد؛ انسان اگر تخم‌مرغ را در حرارتي مطابق حرارت بدن مرغ نگاه دارد، همان كمالي را كه طبيعت ايجاد مي‌كند و انتظار آن را دارد، حاصل مي‌شود و جوجه مرغ سر از تخم برمي‌آورد؛ اما اين امر و تدبيري كه انسان بكار برده است يك نتيجه فوق العاده خواهد داشت و آن بدست آوردن جوجه و مرغ بمقدار زياد است؛ بمقداري كه بدست آوردن آن از راه خواباندن مرغ امكان‌پذير نيست.
لذا انسان بايد به اسرار طبيعت واقف شود و پس از وقوف به آنها كوشش كند با كمك همان طبيعت و بوسيله صنعت، كاري كند كه نتيجه آن چند برابر باشد. «2»
و همين صنعت است، يعني صنعتي كه رو به كمال پيش مي‌رود، كه انسانيت را كه توسط طبيعت وجود تمام يافته، توسط صناعت، بقاي حقيقي مي‌بخشد. «3» ولي براي رسيدن به كمال صنعت، دو مسأله اهميت خاص دارد: يكي سنجيدن استعداد اشخاص؛ چه براي بعضي از روي خلقت قبول فضيلت آسانتر است و شرايط استعداد در آنها بيشتر؛ ديگر آنكه بايد استعدادها بكار افتاده شود و ايجاد ممارست شود تا اينكه كارگران در كار خود ماهر شوند.
خواجه پيشرفت هركس را در رشته خود بنحوي خواستار است كه او در آن فن كمال مهارت را پيدا كند تا بتواند آن عمل را بنحو كمال و بسهولت انجام دهد تا بحدي كه «به سمت
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 50.
(2). ر ك: همان. ص 120.
(3). ر ك: همان. ص 121.
ص: 663
آن فضيلت موسوم باشد.» «1» چنين شخصي وقتي به درجه كمال رسيد، او «سعادت مدني» را يافته و «به اجتماع و تمدن متعلق» است. «2»
مسئله جمعيت: درباره تكثير جمعيت و بالا رفتن آن بتناسب هندسي، خواجه نصير الدين همعقيده با مكتبي است كه تزايد جمعيت بشري را مضر مي‌دانند؛ زيرا باعث آن خواهد شد كه جا و محلي براي ساكنين دنيا باقي نماند و بدون ترديد، قبل از اين وضع، قحطي و گرسنگي مقدار زيادي از جمعيت بشري را از بين خواهد برد. و در كتاب خود، مرگ‌ومير را براي نظام كلي، لازم مي‌شمرد و، از اين حيث، خود را يكي از طرفداران بدبينان قلمداد مي‌كند.
البته خواجه نصير مدعي ابتكار در اين انديشه نيست و آن را از انديشه‌هاي قديم مي‌شمرد و صراحتا آن را از قول استاد ابو علي مسكويه نقل مي‌كند و به بياني بسيار روشن، وضع دنيايي كه جمعيت آن باقي بماند، وصف مي‌كند كه ديگر حتي جاي ايستادن براي كسي باقي نخواهد ماند. و چون كلام خود او در اين زمينه بسيار روشن و فصيح است، عين آن را نقل مي‌كنيم:
«و اگر اسلاف و آباء ما وفات نكردندي، نوبت وجود به ما نرسيدي. چه اگر بقاء ممكن بودي، بقاي متقدمان ممكن بودي؛ و اگر همه مردماني كه بوده‌اند با وجود تناسل و توالد باقي بودندي، در زمين نگنجيدندي.
و استاد ابو علي، رحمت اللّه عليه، در بيان اين معني، تقريري روشن كرده است؛ مي‌گويد كه تقدير كنيم كه مردي از مشاهير گذشتگان كه اولاد و عقب او معرف و معين باشند، چون امير المؤمنين علي عليه السلام، با هركه از ذريه و نسل او در عهد او و بعد از وفات او در اين مدت چهارصد سال كه بوده‌اند، همه زنده بودندي، همانا عدد ايشان از ده بار هزار هزار زياده‌تر شدي. چه، بقيتي از ايشان كه امروز در بلاد ربع مسكون پراكنده‌اند، با قتلهاي عظيم و انواع استيصال كه به اهل اين خاندان راه يافته است، دويست هزار نفر نزديك بود. و چون اهل قرون گذشته و كودكان كه از شكم مادر بيفتاده باشند با جمعهم به اين جمع در شمار آرند، بنگر كه عدد ايشان چند هزار باشند و به هر شخصي كه در عهد مبارك او بوده است در اين مدت چهارصد سال، همين مقدار با آن مضاف بايد كرد تا روشن شود كه اگر مدت چهارصد سال مرگ از ميان خلق مرتفع شود و توالد و تناسل برقرار بود، عدد اشخاص به چه غايت رسد. و اگر اين چهارصد سال مضاعف شود، تضاعيف خلق، بر مثال تضاعيف بيوت شطرنج، از حد ضبط و حيز احصاء متجاوز شود و بسيط ربع مسكون كه نزديك اهل علم مساحت ممسوح و مقدر است، چون بر اين جماعت قسمت كرده آيد، نصيب هريك آنقدر نرسد كه قدم بر آن نهاده برپا بايستند. تا اگر همه خلق دست برداشته و راست ايستاده و به‌هم باز رسيده خواهند كه بايستند، بر روي زمين نگنجد تا به خفتن و نشستن و حركت و اختلاف كردن چه رسد، و هيچ موضع از جهت عمارت و زراعت و دفع فضلات خالي نماند. و اين حالت در اندك مدتي واقع شود.
فكيف كه اگر به امتداد روزگار و تضعيفات نامحصور هم بر اين نسبت بر يكديگر
______________________________
(1). همان. ص 123.
(2). ر ك: همان. ص 124.
ص: 664
مي‌نشينند. و از اينجا معلوم شد كه تمناي حيات باقي در دنيا و كراهت مرگ و وفات و تصور آنكه طمع را خود بدين آرزو تعلقي تواند بود، از خيالات جهال و محالات ابلهان بود. و عقلا و ارباب كياست خواطر و ضماير از امثال اين فكرها منزه دارند و دانند كه حكمت كامل و عدل شامل الهي آنچه اقتضاء كند، مستزيدي را بر آن مزيدي صورت نبندد و وجود آدمي بر اين وضع و هيئت وجودي است كه از براي آن هيچ غايت متصور نشود. پس ظاهر شد كه موت مذموم نيست چنانكه عوام تصور كنند بلكه مذموم خوفي است كه از جهل لازم آمده است.» «1»
با نقل قولي كه ما در اينجا از كتاب اخلاق ناصري كرديم، با نظريه دو تن از دانشمندان ايران، كه جمعيت دنيا روبتزايد است و بايد بشريت از اين ازدياد انديشناك باشد، آشنا شديم: اول، خواجه نصير الدين طوسي كه چنانكه ذكر شد اصول نظرهاي خود را از كتاب الطهاره گرفته است. دوم، ابن مسكويه كه كتاب او بتوسط خواجه طوسي ترجمه شده است.
لذا اين نظريه ازدياد جمعيت تا زمان خواجه نصير الدين مدت سه قرن متمادي مورد بحث و فحص طبقه متفكر و دانشمند ايران كه با كتب سابق الذكر سروكار داشته‌اند، بوده است.
قبلا ديديم خواجه نصير الدين طوسي براي رفع نيازمنديهاي انساني، لزوم تفكر و انديشه و پيدا كردن راه عملي يعني صنعت را واجب مي‌شمرد، ولي در ابتداي مقاله دوم كتاب خود، كه در تدبير منازل است، تكمله‌اي بر اين مطلب آورده و انسان را در انجام رفع نيازها، محتاج به معاضدت مي‌داند و مسأله تعاون را در امور طرح مي‌كند. تفاوت انسان و ديگر حيوانات در اين است كه وقتي حيوانات رفع نيازشان از عطش و گرسنگي و تهيه منزل شد، ديگر حركتي نمي‌كنند و سعي و كوششي از خود نشان نمي‌دهند؛ اما انسان چون نيازمند به غذا و لباس و منزل است و غذا و لباس و منزل او فورا آماده نمي‌گردد و بايد روزهاي متمادي براي بدست آوردن آنها صرف كرد، و حفظ و حراست آنچه آماده شده، و يا بايد آماده گردد از دست يك نفر برنمي‌آيد، لذا واجب است كه انسان همنوعان خود را به كمك بطلبد.
لزوم همكاري ارباب حرف و صنايع: براي تهيه نان، كه پس از انديشه و تفكر، انسان راه پختن آن را يافته، بايد گندم در دسترس داشت و اين گندم را بايد ذخيره كرد. اما ذخيره كردن گندم بايد در محلي باشد كه فاسد نشود و يا به دست اين و آن نيفتد. پس بايد خانه‌اي ساخت، و ساختن و پرداختن اين خانه براي آنكس كه به كار زراعت پرداخته امكان- پذير نيست و يا بسيار مشكل است. بهرحال، براي نگاهداري اين خانه و آنچه از قوت و غذا و لباس و وسايل، از آلات و ادوات، در آن است احتياج به يك نفر است كه در آن خانه مقيم باشد و آنچه در آن است نگاهداري كند. از همين‌جا مسأله تعاون شروع مي‌شود. و اما تا اين گندم به خانه بيايد و ذخيره گردد، آيا تنها يك تن مي‌تواند تمام وسايل را، از آماده كردن زمين براي بذر كاشتن و درو كردن و پاك كردن و انبار كردن فراهم سازد؟ براي درو كردن به داس احتياج است و داس از آهن است؛ آهن آن از ميان زمين بدست مي‌آيد؛ بايد به كوره
______________________________
(1). همان. ص 164- 163.
ص: 665
برود و تصفيه شود و به دست آهنگر سپرده شود كه آن را با وسايل و ادواتي بصورت داس درآورد. دسته داس از چوب است كه كار نجار مي‌باشد، و اغلب وسايل نجار را آهنگر ساخته است. پس هيچيك از طبقات مردم بي‌نياز از تعاون نيستند و بايد به كمك يكديگر برخيزند تا كار همه راست آيد و نيازها مرتفع گردد. «1»
اين مطلب باز در فصل اول مقاله سوم تأييد شده و در آن باب نيز از لزوم تعاون بحث شده و خواجه متذكر گرديده كه هر شخصي بترتيب، به غذا و لباس و مسكن و سلاح احتياج دارد، و اگر لازم باشد كه به تهيه ادوات درودگري و آهنگري بپردازد و از آنها آلات درو كردن و آسياب كردن و رشتن و تابيدن و ديگر صنعتها را فراهم سازد زمان بدو اجازه نمي‌دهد كه يكي از اين آلات و ادوات را چنانكه لازم است فراهم كند. «2»
ولي چنانچه معاونت پيش آيد، همه اين اشكالات برطرف مي‌شود و براي اينكه اصول تعاون دوام يابد، در انجام اين معاونت بايد رعايت «قانون عدالت» بشود. اما اين عدالت به چه وسيله برقرار مي‌شود؟
براي رعايت اين عدالت، احتياج به معامله پيش مي‌آيد. اين معامله بايد پايه آن بر روي عدل و انصاف باشد.
از اين‌رو مردم به صنايع مختلف روي مي‌آورند، و همين امر نظامي در دنيا بوجود مي‌آورد؛ هركس به شغلي خاص رغبت مي‌كند و مهمات همه مردم باينصورت تكافي مي‌شود و بوسيله معامله مساوات برقرار مي‌گردد. اين مساوات بوسيله پول (دينار) حاصل مي‌گردد.
اما اول شرط برقراري اين عدالت چيست؟
چنانكه گذشت، مردم به‌هم محتاج مي‌باشند و كمال مطلوب و يا حتي نزديك شدن به كمال، براي كسي حاصل نشود مگر اينكه از ديگران استعانت جويد. پس نوع بشر احتياج دارد كه گرد هم آيد و هركس به ديگري در مورد لزوم و بموجب درخواست او كمك و مساعدت كند، و گذشته از اين‌كه اين روابط براي آنكه برقرار بماند، بايد برپايه عدالت استوار باشد، همين روابط ايجاد محبت در بين افراد مي‌كند. اين محبت از نظر علم اخلاق بر عدالت رجحان و برتري دارد. «3»
هنگامي كه اين محبت و الفت در بين مردم ايجاد شد، براي بقا و دوام آن، احتياج به معامله پيش مي‌آيد؛ معامله كه پايه آن نيز بر عدالت است «4».
لزوم پول براي انجام معاملات: مسأله لزوم پول را براي معاوضه و معامله، خواجه در فصل هفتم مقاله اول كتاب خود طرح مي‌كند و پول را براي برقراري عدالت در معاملات، و اين‌كه هيچيك از طرفين دچار ضرر و زيان نگردند و ملاكي براي معاوضه در بين باشد، لازم مي‌شمرد، و اين امر را نتيجه برقراري نسبت بين دو چيز مي‌داند و براي نظام زندگي، آنچه را در بين مردم ردوبدل مي‌شود، مانند خدمات و كالاها، به سه نوع تشخيص مي‌دهد:
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 176 و 181.
(2). ر ك: همان. ص 222.
(3). ر ك: همان. ص 231.
(4). همان. ص 101.
ص: 666
«اول: آنچه تعلق به قسمت اموال و كرامات دارد،
دوم: آنچه تعلق به قسمت معاملات و معاوضت دارد،
سوم: آنچه تعلق به قسمت اموري دارد كه تعدي را در آن مدخلي بود؛ چون تأديبات و سياسات.»
سپس به توضيح اين سه قسم مي‌پردازد، و براي معاملات مثالي مي‌زند و مي‌نويسد:
«مي‌گوييم نسبت اين جامه با اين زر چون نسبت اين زر با اين كرسي است؛ پس در معاوضه جامه و كرسي حيفي نيست» «1» و براي خدمات نيز مثالي ذكر مي‌كند و لذا پول را كه به نظر او بايد طلا باشد و آن را به نام دينار (در مقابل درهم) مي‌نامد، لازم مي‌شمرد، و آن را يكي از نواميس سه‌گانه مي‌داند. خواجه از حفظ ناموس در اين بحث، تدبير و سياست را اراده كرده است. پس دينار، مساوات دهنده اختلافات از هر حيث مي‌تواند باشد و لذا مي‌توان هر جنس و كالايي را با دينار سنجيد و نسبتي قائل شد و در حقيقت آن را تقويم كرد و پس از اين، قيمت‌گذاري كالاها و خدمات، مشاركت و معامله از هر حيث امكان‌پذير مي‌گردد. «2»
اما براي پول چرا فلز طلا را بايد برگزيد؟
در كتب اقتصاد جديد، متذكر مي‌گردند كه ديرزماني است بشر خواص طبيعي زر و سيم را دريافته و اين دو فلز را بجاي كالايي كه در ابتداي امر واسطه معاملات بوده برگزيده؛ و اين خاصيتها از اينقرار است:
1) طلا و نقره را مي‌توان به قطعات كوچك تقسيم كرد، و اين تقسيم كردن از بهاي آنها نمي‌كاهد و ارزش هر قطعه متناسب با وزن آن است.
2) قابليت تورق اين دو فلز بسيار است و مي‌توان اين دو فلز را بصورت ورقهاي بسيار نازك درآورد.
3) طلا و نقره‌اي كه به قطعات كوچك تقسيم شده است، دوباره مي‌توان به‌هم متصل كرد و يك قطعه واحد ساخت و جمع قطعات باز بهاي مجموع آنها را خواهد داشت.
4) كمياب بودن اين دو فلز سبب شده است كه آنها را براي مبادله كالاها انتخاب كنند.
5) بعلت كميابي، ارزش آنها زياد است و حمل و نقلشان بمقدار كم‌آسان.
6) زروسيم با مرور زمان ضايع و فاسد نمي‌گردد.
7) خواص طبيعي اين دو فلز در همه‌جا يكسان است و اين دو فلز قابل تشخيص مي‌باشد.
8) بعلل فوق، طلا و نقره مورد علاقه همه مردم جهان قرار گرفته و از اينجهت از نظر داخلي و بين المللي، توانسته‌اند وسيله پرداخت معاملات قرار گيرند.
9) اين دو فلز به مصارف صنعتي ديگر نيز مي‌رسد و در ساختن جواهرات بكار مي‌رود.
10) ميزان استخراج اين دو فلز مخصوصا طلا در هر سال تقريبا يكسان است و از اين جهت بهاي آنها دستخوش تغييرات ناگهاني نمي‌شود و موجودي اين دو فلز در دنيا نسبتا
______________________________
(1). همان. ص 102.
(2). ر ك: همان. ص 104.
ص: 667
ثابت است و افزايش آن زياد محسوس نيست.
اينك ببينيم خواجه به چه صفاتي از اين دو فلز توجه كرده است.
خواجه در فصل دوم از مقاله كتاب خود، كه در تدبير منزل است، دينار را كه ناموس اصغر نام نهاده، داراي صفات ذيل مي‌داند:
1) بهاي بسيار طلا كه به وزن بسيار كم با مقدار زياد اجناس ديگر قابل تعويض است.
2) مقامي كه مردم از براي آن، بعلت كمي، قائل شده‌اند.
3) قابل نقل بودن آن.
4) استحكام ماده آن.
5) كمال تركيب طلا.
6) قابل دوام بودن و فاسد نشدن آن.
7) ماده‌ايست كه كليه اجناس را مي‌توان با آن سنجيد.
8) بهاي زياد آن در وزن بسيار كم.
9) قبول طلا در پيش تمام مردم.
10) استعمال طلا در ساير امور صنعتي.
اينك عين گفتار خواجه را در اينجا نقل مي‌كنيم:
«و بسبب ضرورت معاملات و وجود اخذ و اعطاء، چنانكه در مقاله گذشته گفته‌ايم، به دينار كه حافظ عدالت و مقوم كلي و ناموس اصغر است، حاجت بود و به عزت وجود او و معادلت اندكي از جنس او با بسياري از ديگر چيزها مؤنت نقل اقوات از مساكن به مساكن دورتر مكفي شد، بدان‌وجه كه چون نقل اندك او كه قيمت اقوات بسيار بود قائم مقام نقل اقوات بسيار باشد و از كلفت و مشقت حمل آن استغناء افتد.
همچنين برزانت جوهر و استحكام مزاج و كمال تركيب او كه مستدعي بقا بود ثبات و قوام فوايد مكتسب صورت بست. چه استحاله و فناي او مقتضي احباط مشقتي بود كه در طريق كسب ارزاق و جمع مقتضيات افتاده باشد، و به قبول او نزديك اصناف امم، شمول منفعت او همگنان را منظوم شد. و بدين دقايق حكمت كمالي كه در امور معيشت تعلق به طبيعت داشت، لطف الهي و عنايت بي‌زوالي از حد قوت به حيز فعل رسانيد، و آنچه تعلق به صناعت دارد، مانند ديگر امور صناعي، با نظر و تدبير نوع انساني حواله افتاد.» «1»
ولي طرح كليه اين مسائل اقتصادي و بحث در آنها براي چيست؟ به نظر خواجه، براي آن است كه مردم در نهايت آسايش از نظر مادي زندگي كنند و صراحتا مي‌گويد: «مردم را هيچ زينت نيكوتر از روزي فراخ نبود.» «2» اما بدست آوردن اين گشايش در امر زندگاني، بايد از راه صنعتي باشد «كه بعد از اشتمالت بر عدالت، به عفت و مروت نزديك باشد.» «3»
لذا بايد انسان از راه صنعت براي بدست آوردن روزي، به «مال» نظر داشته باشد. اما اين نظر انساني به مال، از سه وجه است: يا به اعتبار دخل، يا به اعتبار حفظ، يا به اعتبار خرج.
______________________________
(1). همان. ص 181 و 182.
(2). همان. ص 184.
(3). همان. ص 184.
ص: 668
براي بدست آوردن مال، كه خواجه آن را دخل ناميده، دو راه در پيش است: يا بدست آوردن مال منوط به داشتن كفايت و درايت و تدبير و انديشه است يا منوط به اين مسائل نيست.
صورت اول كسب مال كه به فكر و انديشه و كفايت و درايت احتياج دارد، راهش صنعت و تجارت است، و صورت دوم اموالي است كه اتفاقي بدست مي‌آيد؛ مانند ارث و بخششها.
ضمنا خواجه از آنجهت كه در علم اخلاق سخن مي‌راند، شرايط بدست آوردن ثروت را از نظر اخلاقي ذكر مي‌كند، و مي‌گويد در اكتساب ثروت، بايد از جور و عار و دنائت احتراز جست. «1» و منظور از جور آن است كه در كار بدست آوردن ثروت از تقلب و كمفروشي و نيرنگ و خدعه در امر بازرگاني و دزدي كاملا احتراز كرد، و از عار يعني از مسخرگي و كارهاي ناپسنديده در كسب ثروت بايد دوري جست. اما دنائت آن است كه انسان به صنايع پست و خسيس اشتغال ورزد؛ و بايد از آن اجتناب كرد.
فلاسفه قديم صنعت را به سه نوع شريف و خسيس و متوسط تقسيم مي‌كردند و براي هريك توضيحي مي‌دادند.
صناعت شريف صنايعي بوده است كه از خير نفس سرچشمه مي‌گيرد و آن بر سه قسم است: اول، آنچه به جوهر عقل تعلق دارد؛ مانند صحت رأي و حسن‌تدبير. دوم، آنچه به ادب و فضل تعلق دارد؛ مانند كتابت و بلاغت و طب و غيره. سوم، آنچه به قوت و شجاعت تعلق دارد؛ چون سپاهيگري و مانند آن. لذا خواجه بنحو كامل، خدمات را جزو صنايع محسوب داشته و از اين نظر آنها را مولد ثروت مي‌داند.
صنايع خسيسه اعمالي است كه يا بضرر عامه تمام مي‌شود و يا براي اجراكننده آن صنعت، منفعت زيادي ندارد و يا اينكه به بهداشت او صدمه مي‌زند. اين نوع صنايع را خواجه نيز به سه قسم تقسيم كرده: اول، آنچه منافي مصلحت عموم مردم است؛ مثل احتكار. دوم، آنچه منافي فضايل است؛ مثل مسخرگي و مطربي. و سوم، آنچه مقتضي نفرت طبع است؛ مثل دباغي و كناسي. اما صنايع متوسط انواع مكاسب ديگر است كه يا ضروري است مثل زراعت و يا غيرضروري، مثل صباغت. «2»
اما خواجه به تمام ارباب صنايع گوشزد مي‌كند كه هركس به صنعتي موسوم شد، بايد كوشش كند كه آن صنعت را به كمال برساند و به مرتبه پايين آن صنعت راضي نشود.
توجه به پس‌انداز و سود كم: اما موضوع حفظ مال؛ در اين مورد، خواجه معتقد است كه براي حفظ مال، بايد كوشيد كه مال موجود را بوسيله بثمر رساندن آن، مورد استفاده قرار داد و به اصطلاح او به «تثمير» آن كوشيد. چه خرج كردن اموال براي امور زندگاني ضروريست، لذا بايد به تكثير اموال كوشيد تا آنچه بدست مي‌آيد جايگزين اموالي شود كه بمصرف رسيده است.
و در اين مورد، نيز متذكر مي‌گردد كه بايد مقداري پس‌انداز كرد، يعني «خرج» بايد هميشه كمتر از «دخل» باشد تا به اين وسيله، امكان سرمايه‌گذاري و ازدياد اموال براي بهتر كردن زندگي ميسر گردد، و گذشته از اين، در موقع سختيها و مخصوصا گرفتاريها و امراض، بتوان از
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 182.
(2). ر ك: همان. ص 184.
ص: 669
آنچه ذخيره شده استفاده كرد. و در ازدياد ثروت، دستورهاي اقتصادي خاص مي‌دهد و نظرهايي اظهار مي‌دارد؛ مانند آنكه بايد در تثمير ثروت از براي اين كوشيد كه رواج داشته باشد و يا اينكه قابل رواج باشد و در اين راه به سود كم و متواتر نظر داشت نه اينكه به يك سود بسيار ولي اتفاقي. و شرط احتياط را در ازدياد ثروت، اين مي‌داند كه اشخاص سرمايه‌هاي خود را در راههاي مختلف بكار اندازند؛ مثلا هم در زراعت و هم در صنعت و هم در بازرگاني، تا اگر در يكي خللي وارد آمد، جبران آن از راههاي ديگر امكان‌پذير باشد. «1»
ولي اين توجه خواجه به ازدياد ثروت و تكثير مكنت، بحدي است كه به اصول اخلاقي صدمه وارد نيايد، و انسان در غرور ثروت بسيار نيفتد. و در فصل اخلاقي تربيت اولاد، مي‌گويد كه زروسيم را بايد در چشم اطفال نكوهيده جلوه داد؛ چه «آفت زروسيم از آفت سموم افاعي بيشتر است.» «2»
اينك بمناسبت ذكر فصل تربيت اولاد، از كتاب خواجه اين نكته را متذكر شويم كه خواجه در باب تربيت، به يافتن استعداد اطفال و راهنمايي آنها در كسب و بدست آوردن آنچه بدان استعداد دارند اشاره كرده و معتقد است كه از همه‌كس هر كاري ساخته نيست و هركس بنوع خاصي، از صنعت استعداد دارد، و در صورت داشتن و يافتن اين استعداد، بكار گماردن آن، ثمره اين نوع فعاليتها خيلي زود ظاهر مي‌گردد، و هنرمندان در هر رشته پيدا مي‌شوند و اگر به خلاف اين رفتار شود و استعدادها به راههاي خلاف بكار افتد، جز اتلاف وقت و صرف نيروها بفعاليت بيهوده، نتيجه ديگري ببار نخواهد آورد.
ضمنا خواجه به تخصص معتقد است، و مردمان را از شاخي به شاخي پريدن و استعداد و نيرو را به اشتغالهاي مختلف بكار انداختن برحذر مي‌دارد. «3»
در موضوع تخصص خواجه طوسي معتقد بآنست كه حرفه براي كارگر بصورت ملكه درآيد لذا بايد در كار خودش بقدري مهارت حاصل كند كه هيچگاه «خبط» پيش نيايد و «يقين» بكار خود حاصل كند و منفعت هريك از صنايع برحسب منزلت آنهاست.
در اين مورد، بايد اين مطلب را توضيح داد كه با توجهي كه خواجه به تفكر و صنعت داشته است، و تذكر به اين‌كه بعضي از صنايع در مرتبه پايين قرار دارد، «4» لذا بايد كاري كرد كه اين حرف از صورت خست خارج شود و از راه تفكر بوسيله صنعت به پايه‌اي برسد كه كليه نيازهاي انساني بصورتي مطبوع و غيرمكروه استرضا پذيرد. اگر فرض كنيم كه ميرابي در حرف، در درجه پايين قرار گيرد، بايد بوسيله تفكر راهي انديشيد كه اين عمل از اين درجه خارج شود. كاري كرد كه عمل بصورت يك صنعت عظيم و علمي درآيد؛ چنانكه امروز مهندسين عاليرتبه با راههاي عملي، آب را از منابع به خانه‌ها مي‌آورند و عمل آب رساندن به منازل، مانند كليه كارهاي علمي، در درجه عالي قرار گرفته است.
اينك بطور خلاصه، ببينيم خواجه به چه مطالبي در كتاب اخلاق ناصري اشاره كرده
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 185.
(2). همان. ص 200.
(3). ر ك: همان. ص 202- 201.
(4). ر ك: همان. ص 223.
ص: 670
و كداميك از مسائل اقتصادي را طرح نموده است.
1) طرح مسأله تعاون در مسائل اقتصادي مخصوصا در صنعت.
2) توليد ثروت براي بهبود بخشيدن به وضع اجتماع.
3) انسان بايد بوسيله تفكر و اراده، با استمداد از طبيعت، بطرف كمال صنعت پيش برود.
4) كمال صنعت ايجاد نيروهايي مافوق نيروهاي طبيعت است.
5) با سنجش استعدادها بايد، بوسيله ممارست، كارگران ماهر تربيت كرد.
6) مخالفت با ازدياد جمعيت؛ و از اين حيث، خواجه در بين «بدبينان» قرار مي‌گيرد.
7) لزوم پول براي تسهيل معاملات.
8) طلا بايد بعلت خواص آن وسيله معاملات باشد.
9) توجه به صفات طلا براي اينكه نماينده واحد پول قرار گيرد.
10) توجه به بهبود وضع اجتماع، از نظر وسايل زندگاني.
11) توجه به تخصص در صنعت.
12) توجه به پس‌انداز و صرفه‌جويي براي اينكه از اين صرفه‌جوييها بتوان سرمايه فراهم نمود.
13) خدمات مولد ثروت مي‌باشند.
يك تفاوت بارز بين طرز انديشه متفكرين و راهبران ايراني بعد از اسلام و متفكرين اروپايي، درباره مسائل اقتصادي، موجود مي‌باشد، و آن اين است كه متفكرين ايراني عموما مسلمان بوده‌اند؛ و چون در اسلام كليه روابط اجتماعي و اقتصادي تحت قواعد و قوانين معين درآمده است و اجبارا بايد كليه روابط روي همان پايه قرار گيرد، لذا انديشه متفكر ايراني درباره مسائل اقتصادي اجبارا در حدود و ثغور قواعد اسلامي قرار مي‌گرفت؛ و چنانچه فكر او، او را راهبري به پيدايش يك معيار جديد مي‌كرد، الزاما براي رعايت مذهب از آن صرفنظر مي‌كرد و يا اينكه آن انديشه را باندازه‌اي در ذهن خود زيرورو مي‌نمود تا اينكه آن را با قواعد و قوانين اسلامي از راهي، و لو غيرمستقيم، تطبيق دهد. و همين جلوگيري از گسترش انديشه، سبب مي‌شد كه بسياري از افكار عقيم بماند و بر روي كاغذ نيايد، و حتي گفته نشود؛ و چنانچه نوشته مي‌شد، چنان با احتياط و سربسته ادا مي‌شد كه درك مطلب و انديشه صريح نويسنده، بسيار مشكل بود.
اما دانشمند اروپايي كه اين تقيد را نداشت، مي‌توانست سمند خود را آزادانه به جولان درآورد و در نتيجه، راههاي نويني براي حل مشكلات اجتماعي و مسائل اقتصادي بيابد.
به اين مطلب، نويسندگان و متفكرين اسلامي توجه داشته‌اند؛ چنانكه جلال الدين- محمد اسعد دواني در كتاب لوامع خود چنين مي‌نويسد: «... حكماي متأخرين چون بر دقائق شريعت حقه محمديه مطلع شدند و احاطه آن را بر تمام تفاصيل حكمت عملي مشاهده نمودند،
ص: 671
بكلي، از تتبع فوائد اقوال حكما و كتب ايشان درين باب دست باز كشيدند» «1» و «2»

آراء اقتصادي ابن خلدون اندلسي‌

در ميان محققين جهان اسلامي عبد الرحمن بن خلدون، بعلت جهان- بيني علمي، مقام و موقعيت ممتازي دارد. هامر «3»، دانشمند و محقق آلماني، وي را «منتسكيو» ي عرب مي‌شناسد. وي طي مقاله‌اي در مجله آسيايي (سال 1822) مي‌نويسد: «در مقدمه ابن خلدون، دو خصوصيت بارز، يعني داوري درست و انتقاد صحيح، نظر هر خواننده‌اي را به خود معطوف مي‌دارد ... در ميان تأليفات شرقي، كمتر كتابي نظير اين تأليف مي‌توان يافت كه شايسته ترجمه كامل باشد.»
استفانو كولوزيو «4» در سال 1914، طي مقاله‌اي در مجله عالم اسلامي، نوشت:
«هيچكس نمي‌تواند انكار كند كه ابن خلدون، مناطق مجهولي را در عالم اجتماع كشف كرده است. وي بر ماكياولي و منتسكيو و ويكو، در ايجاد و وضع دانش نويني كه عبارت از نقد تاريخي است، پيشي جسته است ... اين مورخ مغربي، اصول نظريات عدالت اجتماعي، و اقتصاد سياسي را پنج قرن پيش از كونسيدران و ماركس و باكونين، كشف كرده است ... همچنانكه نظريات ابن خلدون درباره اجتماع متشكل، او را در نخستين صف فلاسفه تاريخ قرار مي‌دهد، افكار و عقايد او درباره نقش كار و مالكيت و مزد نيز او را پيشوا و پيشقدم دانشمندان اقتصاد اين عصر جلوه‌گر مي‌سازد.» «5»
با اينكه ابن خلدون ايراني نيست، چون افكار و انديشه‌هاي بديع و بيسابقه‌اي ابراز داشته، و در موارد مختلف، به فرهنگ و تمدن ايران استناد جسته است، به زبده‌اي از عقايد و انديشه‌هاي اقتصادي او اشاره مي‌كنيم. جالبترين نظريات اقتصادي ابن خلدون، توجه او به ارزش كار است. به نظر او، ارزش هركس باندازه كار و ميزان اهميت و نياز مردم به آن كار است. «6»
نظريه ابن خلدون در پيرامون بازرگاني و بازرگانان: ابن خلدون در توصيف بازرگاني مي‌نويسد، بايد دانست كه بازرگاني كوشيدن در راه بدست آوردن سود است كه سبب افزايش ثروت مي‌شود، از راه خريدن كالا به بهاي ارزان و فروختن آن به بهاي گران. به نظر ابن خلدون، سودجويي به دو طريق ممكن است: 1) انبار كردن كالا و منتظر گردش بازار شدن، چنانكه نرخ بازار از ارزاني به گراني تغيير يابد؛ آنوقت سود كالا افزون مي‌شود. 2) حمل كالا به شهر ديگري كه رواج كالا در آن بيش از شهري باشد كه در آن شهر آن را خريده است.
به نظر ابن خلدون، هرچه محل صدور كالا دورتر و راه آن خطرناكتر باشد، قيمت آن بيشتر است. هرگاه ارزاني كالايي، خواه خوردني يا پوشيدني، مدتي ادامه يابد، ايجادكنندگان
______________________________
(1). اخلاق جلالي، (لوامع الاشراق في علم الاخلاق). ص 124.
(2). دكتر محسن صبا، «نظريه‌هاي اقتصادي خواجه نصير الدين طوسي» (مقاله) در مجله تحقيقات اقتصادي، ص 18- 5.
(3).J F .Hammer
(4).S .Colosio
(5). ر ك: مقدمه ابن خلدون، پيشين (مقدمه مترجم). ج 1، ص 35- 30 (به تناوب و اختصار).
(6). ر ك: همان. ج 2، ص 778.
ص: 672
آن كالاها زيان خواهند ديد. سعادت مردم موقعي تأمين مي‌شود كه بين عرضه و تقاضا تعادل و توازني وجود داشته باشد تا هم توليدكنندگان بهره‌مند شوند و هم خريداران راضي باشند.
ابن خلدون، با توجه به خصوصيات اجتماعي جهان اسلامي، در پنج قرن پيش، به كساني كه كار پرسود و پرخطر بازرگاني را برگزيده‌اند، اعلام خطر مي‌كند: «كسي كه بازرگاني را پيشه خود مي‌كند، بايد داراي يكي از اين دو شرط باشد: يا اينكه در اختلافات و ستيزه‌جوييها گستاخ و در امور محاسبات بصير باشد و با سرسختي و پشتكار، نزد حكام از حقوق خويش دفاع كند و در اين صورت، گستاخي وي در معاملات و اختلافاتي كه روي مي‌دهد، بهترين وسيله خواهد بود كه حكام و سوداگران را وادار به انصاف و عدالت كند؛ وگرنه ناچار بايد داراي نفوذ و جاه باشد كه بتواند در پناه آن، حقوق خويش را حفظ كند و ... حكام را به رعايت انصاف و دادگري وادار سازد، تا حقوق وي را از كساني كه به او مديونند باز ستانند.»
كساني كه فاقد اين خصوصياتند، نبايد كه تن به تجارت و بازرگاني بدهند. «1» ابن خلدون، با اين بيان مختصر، جامعه قرون وسطايي يعني محيطي را تصوير مي‌كند كه در آن، قوانين و ضوابط مسلم و تغييرناپذيري براي حفظ حقوق مردم وجود ندارد و تنها با زور و اعمال قدرت، مي‌توان به حقوق مشروع خود دست يافت.
زيان بازرگاني سلطان: ابن خلدون در جاي ديگر، مي‌نويسد، رعايا و كسبه معمولا از لحاظ ميزان ثروت و مكنت در يك سطح هستند، و هنگام رقابت، نمي‌توانند چندان مزاحم و معارض يكديگر شوند. ولي وقتي كه پاي سلطان در ميان آيد، ديگر موضوع عرضه و تقاضا و بحران مطرح نيست بلكه قدرت نامحدود سلطان، حكومت مي‌كند. چه بسا رعايا و بازرگانان كه در اثر رقابت صاحبان قدرت و سلاطين، تمام يا قسمتي از هستي خود را از دست داده‌اند.
ابن خلدون مي‌نويسد، گاهي سلطان وقتي كالاها و وسايل بازرگاني را در معرض فروش مي‌بيند، بسياري از آنها را غاصبانه، از چنگ مردم مي‌ربايد يا آنها را به كمترين بها مي‌خرد؛ زيرا در برابر خود هيچگونه رقيب و حريفي نمي‌يابد ... گذشته از اينها، هنگامي كه سلطان كليه عوايد و محصولات كشاورزي، از قبيل غلات و حبوبات يا حرير يا عسل يا شكر يا جز اينها را بدست آورد ... براي فروش آنها هيچگاه منتظر بحراني شدن بازار بازرگاني يا رواج بازار پيشه‌وران و كسبه نمي‌شود؛ زيرا سران دولت براي فروش آنها به مقررات و نيروي دولت متوسل مي‌شوند و كليه اصناف را، از بازرگانان گرفته تا كشاورزان بخريدن محصولات و كالاهاي مزبور مكلف و مجبور مي‌سازند، و در بهاي آنها هم به نرخ معمول قناعت نمي‌كنند بلكه آنها را به قيمتي فزونتر از نرخ عادي، بر آنها تحميل مي‌كنند؛ چنانكه كليه ثروت نقدي يعني درهم و دينارشان را از كفشان بيرون مي‌آورند.
و چون بازرگانان سرمايه خود را از دست مي‌دهند، روزگاري را به بيكاري مي‌گذرانند و چه بسا كه از روي ناچاري، قسمتي از آن كالاها را در موقع كسادي بازار به كمترين قيمت مي‌فروشند ... يا بكلي سرمايه خود را از دست مي‌دهند ... و اين وضع به تباهي و نقصان شديد خراج منجر مي‌گردد؛ زيرا قسمت عمده خراج، از كشاورزان و بازرگانان عايد خزانه دولت
______________________________
(1). ر ك: همان. ج 2، ص 791- 780.
ص: 673
مي‌شود. در حالي‌كه سلطاني كه بازرگاني را پيشه خود مي‌سازد، ديناري، بعنوان خراج، به خزانه دولت نمي‌پردازد.
سپس ابن خلدون مي‌نويسد، ايرانيان [باستان] هيچكس را به پايگاه فرمانروايي بر مردم نمي‌گماشتند مگر آنكه از خاندانهاي آزاده آن كشور باشد. سپس از ميان آنان كسي را بر- مي‌گزيدند كه ديندار و دانا و فضيلتمند و تربيت يافته و سخاوتمند و دلاور و نيكوكار باشد، و آنگاه فرمانروايي او را بدان مشروط مي‌كردند كه به داد و دهش گرايد و براي خود ديه و زمين و آب بدست نياورد تا مبادا، مايه زيان همسايگان آن ديه‌ها و سرزمينها شود؛ و بازرگاني پيشه نكند تا مبادا، دوستدار گراني نرخ كالاها گردد؛ و بندگان به كارها نگمارد، چه آنان در رايزني به نيكي و شايستگي مردم دلبسته نيستند.
در جاي ديگر، مي‌نويسد: «گاهي برخي از اصناف، يعني بازرگانان و كشاورزان كه پيشه دايمي آنان بازرگاني است، چند سهم به سلطان اختصاص مي‌دهند و او را شريك خود مي‌سازند.
در نتيجه اين مشاركت، از پرداخت خراج و باج هم معاف مي‌شوند. ولي «سلطان» نمي‌فهمد كه از اين راه زيان به خراج او راه مي‌يابد. پس سزاست كه سلطان از اينگونه شركتها برحذر باشد، و از بدانديشي زيانبخش چنين كساني كه به خراج و توانايي او آسيب مي‌زنند، بپرهيزد.» «1»
خطر مال‌اندوزي امرا و اطرافيان آنها: ابن خلدون، در كتاب خود، از لزوم جريان پول و سرمايه بين دولت و مردم سخن مي‌گويد، و مخصوصا متذكر مي‌شود كه «ثروت ميان رعيت و سلطان، دست‌بدست، مبادله مي‌شود؛ از مردم به سلطان مي‌رسد و از سلطان به مردم باز مي‌گردد. و اگر سلطان آن را در نزد خود نگهدارد و بكار نيندازد، رعيت فاقد ثروت مي‌شود.» «2» وقتي كه شاه و اطرافيان او از راه زراندوزي مانع فعاليت اقتصادي شوند، بازارها كساد مي‌شود، ربحها در كارهاي تجاري دو برابر مي‌شود، و در اثر فقدان فعاليت، از ميزان خراج كاسته مي‌شود؛ و در موقعي كه بازار از جريان باز ايستد، آبادانيها از ميان مي‌رود.
بطور كلي، ابن خلدون معتقد است كه رشد اقتصادي فقط در محيطي امكان‌پذير است كه امنيت اجتماعي و اقتصادي وجود داشته باشد. در غير اينصورت، هيچكس تن به كار و فعاليت نمي‌دهد. وي در فصل چهل‌وسوم كتاب خود، تحت عنوان «ستم، اجتماع و آباداني را سرنگون و ويران مي‌كند» مي‌نويسد: «تجاوز به اموال مردم، آنان را از بدست آوردن و بارور كردن ثروت نوميد مي‌سازد؛ چه مي‌بينند در چنين شرايطي، سرانجام، هستي‌شان را بغارت مي‌برند و آنچه را بدست آورده‌اند، از ايشان مي‌ربايند. و هرگاه مردم از بدست آوردن و توليد ثروت نوميد شوند، از كوشش و تلاش در راه آن دست برمي‌دارند.
تجاوز، بهر اندازه باشد، بهمان نسبت، رعايا از كوشش در راه بدست آوردن ثروت باز مي‌ايستند؛ چنانكه اگر تجاوز بسيار و عمومي باشد و به همه راههاي كسب معاش سرايت كند، آنوقت مردم، بعلت نوميدي، از پيشه‌كردن انواع حرفه‌ها و وسايل كسب روزي دست برمي‌دارند.
______________________________
(1). ر ك: همان. ج 1، ص 544- 541.
(2). همان. ص 551.
ص: 674
اجتماع فراواني و آباداني و رواج بازارهاي آن، تنها در پرتو كار و كوشش مردم، براي مصالح زندگي و پيشه‌هاست. اگر مردم در راه معاش خود كوشش نكنند و دست از پيشه‌ها بردارند، بازارهاي اجتماع و آباداني بي‌رونق و كاسد مي‌شود، و به ورشكستگي و افلاس گرفتار مي‌شوند؛ و مردم در جستجوي روزي، از آن سرزمين رخت برمي‌بندند و در نواحي ديگر كه بيرون از قلمرو و فرمانروايي آن ناحيه است، پراكنده مي‌شوند، و در نتيجه، جمعيت آن ناحيه تقليل مي‌يابد و شهرهاي آن از سكنه خالي مي‌شود و شهرستانهاي آن ويران مي‌گردد، و پريشاني و نابساماني آن ديار به دولت و سلطان هم سرايت مي‌كند؛ زيرا دولت براي اجتماع بمنزله صورت است كه وقتي ماده آن تباهي پذيرد، صورت هم تباه مي‌شود.» «1»
سپس ابن خلدون، كه توجه خاصي به فرهنگ و تمدن و سازمان سياسي و اقتصادي ايران دارد، با استناد به كتاب مروج الذهب مسعودي، و گفتگوي موبدان (پيشوايان مذهبي) با بهرام (پادشاه ايران) بخوبي، نشان مي‌دهد كه گرفتن زمين از آبادكنندگان و دادن آن به مشتي مفتخور و بيكاره، چه عواقب شومي در بردارد:
موبد مي‌گويد: «تو اي پادشاه، به دهها و املاك مردم آهنگ كردي و آنها را از دست خداوندان و آبادكنندگان آن بازستدي كه خراجگزاران تواند و ثروت خود را از آنان بدست مي‌آوري. و سپس آن ديهها و املاك را تيول درگاه‌نشينان و خدمتگزاران و مردم بيكاره ساختي.
از اين‌رو، اين گروه آباداني و دورانديشي را فروگذاشتند و در اصلاح آنها نكوشيدند و بسبب نزديكي به پادشاه، در پرداخت ماليات مزروعي مسامحه كردند، و به ديگر خراجگزاران و آبادكنندگان ديهها و املاك از اين شيوه ستم رسيد و ناچار، آنها هم املاك خود را فروگذاشتند و از شهرها و مزارع خود رخت بربستند و به جاهاي دور پناه بردند، از اين‌رو آباداني اندك شد و ديهها و املاك مزروعي ويران گرديد و بسبب آن، ثروت و دارايي از ميان رفت و سپاهيان و رعيت تو هلاك شدند. و پادشاهان همسايه كشور تو چون آگاه شدند، موادي كه پايه‌هاي كشور جز بدانها استوار نشود از كشور رخت بربسته است، در كشور تو طمع بستند.» «2»
پادشاه پس از شنيدن اين سخنان، متنبه شد و بكلي تغيير سياست داد تا بتدريج، آبهاي رفته به جوي باز آمد، و مملكت سروسامان گرفت. ابن خلدون، نتيجه مي‌گيرد كه ستمگري ويران‌كننده آباداني است، و نتايج ويراني اجتماع و آباداني، كه عبارت از تباهي و تزلزل و سقوط است، به دولت بازمي‌گردد. «3»
سپس ابن خلدون به نكته ظريفي اشاره مي‌كند و به مردم نزديكبين مي‌گويد: «نبايد از اين‌كه گاهي ديده مي‌شود در برخي از شهرستانهاي بزرگ متعلق به يك دولت، تجاوز وجود دارد ولي در عين‌حال ويراني هم بدان راه نيافته، ترديد به خود راه داد و گمان كرد اصلي كه ما آن را ياد كرديم منطقي نيست.»
سپس ابن خلدون نشان مي‌دهد كه خرابي و نقصان ناشي از تجاوز، مثل موريانه، بتدريج، بنيان حكومتها را متزلزل مي‌كند. گاه ممكن است دولتهاي متجاوز قبل از آنكه آثار
______________________________
(1). همان. ص 552.
(2). همان. ص 554- 553.
(3). ر ك: همان. ص 554.
ص: 675
ظلم آنها كاملا آشكار گردد، در اثر قيام مردم، سرنگون گردند و «دولت ديگري روي كار آيد و به ترميم خرابكاريها بپردازد و در صدد اصلاح برآيد و نقصانهاي نهان و نامرئي را از ميان ببرد؛ چنانكه بهيچرو، خرابي و نقصان احساس نشود.» «1»
از آنچه گذشت، ابن خلدون نتيجه مي‌گيرد: «خراج ستاناني، كه بناحق، خراج مي‌گيرند و آنان كه بعنوان خراج، به غارت رعيت مي‌پردازند، و كساني كه مردم را از حقوقشان بازمي‌دارند و كليه غاصبان املاك ... همه اينها ستمگرانند و فرجام بد كارهاي آنها بدولت بازمي‌گردد؛ زيرا اجتماع و عمران كه بمنزله ماده دولت بشمار مي‌رود، ويران مي‌گردد و ثروت مردمي را كه در آن اجتماع بسر مي‌برند، از كفشان مي‌ربايند ... ستمگري چنانكه ديدي، نابودي نوع بشر را اعلام مي‌كند؛ زيرا سرانجام آن ويراني اجتماع است.» «2»
خطر بيگاري و كار اجباري: ابن خلدون با نظر تيزبين خود، كليه خصوصيات اقتصادي يك اجتماع بيمار و ناسالم را، كه در زير پنجه اقليتي ستمگر و متجاوز اسيرند، مورد تجزيه و تحليل علمي قرار مي‌دهد؛ از جمله درباره كار بي‌مزد مي‌گويد: «از سخت‌ترين ستمگريها و بزرگترين آنها، از لحاظ فساد اجتماع، اين است كه مردم را، بناحق، به كار اجباري وادار كنند ... زيرا كار انسان از قبيل تمول و ثروت اوست ... البته روزي و كسب عبارت از بهاي كارهاي كساني است كه در يك اجتماع بسر مي‌برند و بنابراين، كليه تلاشها و كارهاي ايشان بمنزله وسيله تمول و پيشه آنان است، و آنها بجز كار خود وسيله روزي و پيشه‌اي ندارند. رعايايي كه در آباداني كار مي‌كنند، معاش و پيشه آنها همان كاركرد آنهاست؛ از اينرو اگر آنها را به كاري جز وسيله معاش‌شان مجبور سازند، مزد آنانرا غصب كرده‌اند كه عبارت از تمول و ثروت آنهاست ... اگر اين ستم تكرار شود، اميد از آباداني برمي‌دارند و در ورطه نوميدي گرفتار مي‌شوند و بكلي، از كوشش و تلاش در راه آباداني دست مي‌كشند. و اين وضع به واژگون شدن و ويراني اجتماع منتهي مي‌شود.» «3»
به نظر ابن خلدون، ستمگري ديگري كه از ستمگري ياد شده در فصل پيش بزرگتر است، و اجتماع و دولت را سريعتر، به سراشيب سقوط و تباهي نزديك مي‌سازد، اين است كه از تسلط بر مردم سوءاستفاده كنند و محصولات و كالاهاي ايشان را به ارزانترين بها از آنان بخرند، سپس همان كالاها را به گرانترين قيمتها، بطور غصب و اكراه در خريد و فروش، به آنان تحميل كنند. و «چه بسا كه آنها را مكلف مي‌سازند بهاي كالاهاي مزبور را، بطور نسيه، در موعد معين بپردازند، و آنگاه براي جبران اين خسارت، به آنچه آزمندانه، در نوسانهاي نرخ بازار احداث مي‌كنند، دست مي‌يازند تا كالاهايي را كه با كراهت و به اجبار، به گراني خريده‌اند به پست‌ترين بها بفروشند ... گاهي اين شيوه را فرمانروايان دولت درباره همه اصناف و بازرگانان مقيم شهر بكار مي‌برند، و با بيگانگاني كه از كشورهاي ديگر كالا وارد مي‌كنند، و همه بازاريان و كليه دكانداران از قبيل كساني كه مواد غذايي و انواع ميوه‌ها مي‌فروشند و صنعتگراني كه
______________________________
(1). همان. ص 555.
(2). همان. ص 556- 555 (به اختصار).
(3). همان. ص 557 (به اختصار).
ص: 676
ابزار و اثاث خانه مي‌سازند، بهمين طريق، رفتار مي‌كنند.» «1» در نتيجه، پيشه‌وران و كسبه «هيچ راه گريزي نمي‌بينند جز اين‌كه دست از دادوستد و پيشه‌وري بردارند زيرا سرمايه‌هاي آنان فداي جبران سودهاي فراوان دولت مي‌شود، و كساني كه از نواحي و كشورهاي ديگر براي خريد و فروش كالاها بدان شهر آمده بودند، بدين‌سبب، از معامله خودداري مي‌كنند، و در نتيجه، بازارها كاسد و كسب معاش براي رعايا دشوار مي‌شود ... و خراج‌ستاني سلطان نيز نقصان مي‌پذيرد يا بكلي از بين مي‌رود.» «2»
ابن خلدون ريشه و اساس و علت تمام اين نابسامانيها و مظالم را آزمندي و علاقه شديد دولت و سلطان به ازدياد ثروت مي‌داند، و معتقد است تجمل‌خواهي، مخارج فرمانروايان را افزايش مي‌دهد. چون عوارض معمولي با مخارج دولت متعادل نيست، دولت ناچار به تجاوز و گرفتن ثروت مردم مي‌شود. در نتيجه اين اقدامات، دولت فاسد و آزمند، در اثر قيام مردم سرنگون مي‌شود و فرمانروايان ديگري زمام امور را در دست مي‌گيرند. صحت نظريات علمي و اقتصادي ابن خلدون را، انقلاب صنعتي غرب به ثبوت رسانيد. در اروپا، در طي هزار سال، در نتيجه فقدان امنيت اقتصادي و اجتماعي، جنگهاي فئودالي و غارتگري مستمر، و فقدان قوانين و نظامات عادلانه، پيشرفت محسوسي در حيات اقتصادي و اجتماعي اروپاييان آشكار نشد؛ ولي از قرن پانزدهم و شانزدهم ببعد، كه بورژوازي در صحنه اقتصاد و سياست قدم گذاشت و كاخهاي فئودالها و سنيورها، در اثر فرمانروايي اقتصادي بورژواها آرام‌آرام فروريخت، جنبش شهريگري و بورژوازي غرب رو به وسعت و گسترش نهاد، و تخم آزادي و برابري در مزرع دلها كاشته شد و بتدريج، نهال آزادي در انگلستان، فرانسه و ديگر كشورها بارور گرديد، و اصول سرمايه- داري و بورژوازي جانشين اصول منحط فئوداليسم گرديد، و جامعه بشري قدمي چند به ترقي و تكامل نزديك شد.
از اين دوره ببعد، در پناه تأمين اقتصادي و سياسي، در انگلستان و فرانسه و ديگر كشورهاي غرب صنعت و تجارت و بازرگاني رو بوسعت نهاد. و بتدريج، غرب بر شرق در زمينه‌هاي مختلف پيشي گرفت در حالي‌كه در همان دوران، ايرانيان و ديگر ملل شرق همچنان اسير استبداد و فئوداليسم بودند، و اثري از امنيت اقتصادي و سياسي مشهود نبود.
نظريات ابن خلدون در پيرامون مسائل اقتصادي و اجتماعي جهان اسلامي، در قرن چهاردهم ميلادي (نيمه دوم قرن هشتم هجري) ابراز شده است. اكنون ما نظريات او را در پيرامون علل گراني و بالا رفتن مزد سازندگان نقل مي‌كنيم:
«و اما درباره گراني صنايع و مزد سازندگان آنها در شهرهاي پرجمعيت، سه علت وجود دارد:
1) فزوني نياز به آنها بسبب آنكه شهر، در نتيجه وفور عمران، به مرحله توانگري و تجمل خواهي مي‌رسد.
2) عزيز شمردن پيشه‌وران و صنعتگران كار خويش را و خوار نساختن خود بعلت
______________________________
(1). همان. ص 558.
(2). همان. ص 559- 558.
ص: 677
سهولت معاش در شهر و ارزاني و فراواني ارزاق.
3) فزوني توانگران ... و نياز فراوان آنها به اين‌كه ديگران را به خدمت خود بگمارند، و از صنعتگران در كارها و نيازمنديهاي خود استفاده كنند. در نتيجه، كارگران و هنرمندان و پيشه‌وران ارجمند مي‌شوند، مزدهاي آنان فزوني مي‌يابد، و ساخته‌هاي آنان گران مي‌شود. از اين‌رو مخارج مردم شهر، بيش از پيش افزايش مي‌يابد.
گاهي بهاي باج و خراجي را كه به نام سلطان در بازارها و در دروازه‌هاي شهر، بر ارزاق عمومي وضع مي‌كنند، و هم منافعي را كه گردآورندگان خراج براي خودشان از فروشندگان مي‌گيرند، نيز بر قيمت مواد غذايي مي‌افزايند، و آن را، روي جنس مي‌كشند و بهمين‌سبب، قيمت مواد غذايي، در شهرها گرانتر از نواحي باديه‌نشينان است.» «1»
ابن خلدون در پيرامون ارزش و تنوع كارها، مي‌نويسد: «گونه نخستين ضروري است؛ مانند كشاورزي و بنائي و خياطي و درودگري و بافندگي. و گونه دوم شريف و ارزشمند است؛ چون قابلگي (توليد) و نويسندگي و وراقه (صحافي) و غنا (موسيقي) و پزشكي.» «2»
ابن خلدون، براي حسن جريان امور اقتصادي، به گردش پول سخت معتقد است و مي‌گويد:
«هرگاه دولت ثروتها و خراجها را گرد آورد و بيندوزد، يا آنها را چنان از دست بدهد كه در مصرفهاي حقيقي بكار نرود، آنوقت پولي كه در دست حاشيه‌نشينان و نگهبانان اوست، تقليل مي‌يابد و آنچه از ايشان به اطرافيان و وابستگان مي‌رسد نيز قطع مي‌شود، و بطور كلي، به مخارجشان لطمه مي‌رسد. و اين گروه قسمت اعظم اهالي شهر را تشكيل مي‌دهند ... در چنين شرايطي بازارها كساد مي‌شود و سودهاي بازرگاني، بسبب كمي ثروت و پول، كم مي‌شود و ربح پول دو برابر مي‌شود در نتيجه، ميزان خراج هم تقليل مي‌يابد؛ زيرا انواع خراجها و مالياتهاي ارضي از آباداني و دادوستد و مخارج بازار و كوشش مردم در راه بدست آوردن سودها و ربحها حاصل مي‌شود. اگر بازار جريان نداشته باشد و آباداني از ميان برود، فرجام ناسازگار آن عايد دولت مي‌شود.» «3»
در پايان اين بحث، بار ديگر ابن خلدون به لزوم گردش پول در دست طبقات مختلف، مردم اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «ثروت ميان رعيت و سلطان دست‌بدست مبادله مي‌شود؛ از مردم به سلطان مي‌رسد و از سلطان به مردم باز مي‌گردد؛ و اگر سلطان آن را در نزد خود نگه دارد و بكار نيندازد، رعيت فاقد ثروت مي‌شود.» «4»
فعاليتهاي گوناگون اقتصادي: ابن خلدون در جلد دوم كتاب خود نيز، گه‌گاه، به مسائل اقتصادي توجه مي‌كند، و ضمن بحث در پيرامون فعاليتهاي گوناگون افراد بشر، مي‌گويد:
«يا كسب روزي بوسيله بهره‌برداري از حيوانات اهلي است، بدانسان كه محصولات آنها را كه مايه نياز مردم است استخراج مي‌كنند و مثلا از چارپايان، شير و از كرم ابريشم، ديبا و از زنبور، عسل به دست مي‌آورند؛ و يا از گياهان بهره‌برداري مي‌كنند و به كار كشت و
______________________________
(1). همان. ج 2، ص 720- 719 (به اختصار).
(2). همان. ص 803.
(3). همان. ج 1، ص 551 (به اختصار).
(4). همان. ص 551.
ص: 678
درختكاري مي‌پردازند و از ثمرات آن بهره‌مند مي‌شوند؛ و كليه اين اعمال را كشاورزي مي‌نامند. و يا اين‌كه كسب‌وپيشه، در نتيجه اعمال انساني است و آن هم به چند صورت انجام مي‌يابد: يا در مواد معيني تصرفاتي مي‌كند و آن را صنايع مي‌گويند؛ مانند ريسندگي، نجاري، خياطي، پارچه‌بافي و آهنگري. و يا در مواد نامعيني كار مي‌كنند، كه عبارت از كليه پيشه‌ها و تصرفات انسان است. و يا كسب بوسيله كالا و آماده كردن آنها براي معاوضه است، كه از راه گردش دادن آنها در كشورها يا احتكار آنها، و منتظر بحران بازار شدن، انجام مي‌يابد؛ و اين نوع پيشه را بازرگاني مي‌نامند. اينهاست راهها و اقسام گوناگون معاش.» «1»
سپس ابن خلدون، با استناد به اقوال حكما، به انواع گوناگون تلاشهاي بشري اشاره مي‌كند و مي‌گويد: معاش عبارت است از فرمانروايي، بازرگاني، كشاورزي، و صنعت. اما فرمانروايي (حكومت) شيوه‌اي طبيعي براي معاش نيست ... ليكن كشاورزي و صنعت و بازرگاني از انواع طبيعي معاش بشمار مي‌روند.
كشاورزي قديمترين راههاي معاش و شايسته‌ترين وسايل طبيعي آن مي‌باشد. اما صنايع، نسبت به كشاورزي، در مرتبه دوم است. صنعت از امور تركيبي و علمي است كه در آن انديشه و نظر را بكار مي‌برند ... اما بازرگاني، هرچند از لحاظ كسب، امري طبيعي است ولي بيشتر راهها و شيوه‌هاي آن جز دادوستد نيست كه آنها را براي بدست آوردن ارزشي ميان دو بهاي خريد و فروش بكار مي‌برند تا از اين تفاوت قيمت، در كسب سود ببرند، و بهمين سبب، شرع در معاملات چانه‌زدن را مباح شمرده است. «2»
به نظر ابن خلدون، خدمتگزاران دولت نيز از طريق طبيعي، معاش خود را تأمين نمي‌كنند؛ معهذا به نظر وي، خدمتگزاري كه شايستگي خدمتگزاري داشته باشد و بتوان به توانايي و بي‌نيازي وي اعتماد كرد، در حكم كيمياست.
ارزش كار به نظر ابن خلدون: ابن خلدون 6 قرن پيش، در باب پنجم از كتاب خود، به «ارزش كار» توجه مي‌كند و مي‌نويسد: ارزش صنايع و محصولات دست انسان به ميزان و ارزش كاري كه براي تهيه آن به كار رفته بستگي دارد.
سپس مي‌گويد: «در يك كالاي صنعتي بجز كار، هيچ ارزشي وجود ندارد.» در جاي ديگر، مي‌گويد: در فعاليتهاي كشاورزي، ارزش كار پنهان است و جز گروه قليلي از كشاورزان آن را احساس نمي‌كنند.
به نظر ابن خلدون، بعضي از صنايع ابتدايي كه مورد احتياج عمومي است، در تمام شهرها وجود دارد «نظير خياطي، آهنگري، و نجاري و جز اينها. ولي بعضي از صنايع و پيشه‌ها كه جنبه تجملي و تفنني دارد، مانند شيشه‌گري، زرگري، روغنگري، آشپزي، رويگري، ديبا- فروشي و ابريشم‌بافي و ساير صنايع ظريفه، مخصوص شهرهايي است كه از نظر تجمل و تمدن جلو افتاده‌اند ..»
ابن خلدون در جوامع و شهرهاي مترقي عصر خود، از معلمين رقص و آواز و موسيقي نام
______________________________
(1). همان. ج 2، ص 8- 75.
(2). ر ك: همان. ص 759- 758.
ص: 679
مي‌برد، و مخصوصا مي‌نويسد: در مصر كساني هستند كه حيوانات را تعليم مي‌دهند، و به كارهاي خارق العاده، نظير راه رفتن روي طناب و حمل بارهاي سنگين وامي‌دارند. ابن خلدون به رابطه بين «كار» و «ارزش»، اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «درآمد و دارايي عبارت از ارزش كارهاي انساني است؛ و از اين‌رو، هرگاه كارهاي انساني فزوني يابد، بر ارزش آنها هم افزوده مي‌شود ... و اين امر موجب رفاه و توانگري آنان مي‌شود و بدان منتهي مي‌گردد كه به تجمل‌پرستي و عادات و نيازمنديهاي آن روي آورند و در زيبايي و ظرافت مساكن و پوشيدنيهاي خود بكوشند، و ظروف و اثاث عالي و نيكو فراهم آورند و خدم و حشم و مركوبهاي بهتر آماده سازند؛ و اينها همه كارهايي است كه داراي ارزش هستند ... هنگامي كه عمران و اجتماع ترقي كند، بهمان نسبت، تنوع كارها فزوني مي‌يابد و سپس تجمل‌خواهي و آسايش‌طلبي بدنبال پيشه‌ها توسعه مي‌پذيرد.» «1»
ابن خلدون در قرن چهاردهم ميلادي (هشتم هجري) به علل و عواملي كه موجب افزايش ميزان توقعات و بالا رفتن سطح زندگي مي‌شود، توجه مي‌كند و مي‌نويسد: «هر وقت درآمد فزوني يابد، هزينه هم به همان نسبت افزون مي‌شود؛ و درست، هنگامي كه سطح درآمد و هزينه ترقي كند، وضع زندگي مردم هم بهبود مي‌يابد و شهر رو به توسعه مي‌رود.» «2»
ابن خلدون كه در قرون وسطي، يعني در قرن چهاردهم ميلادي، مي‌زيست، سلاطين مقتدر و توانا را عامل ترقي و پيشرفت مي‌شمرد و از شهرياران نالايق و ناتواني كه آلت دست اشراف و فئودالها بودند اظهار ملال مي‌كرد. به نظر او، فقط پادشاهان مقتدر و توانا توانسته‌اند نظم و صلح را در شمال افريقا مستقر سازند. در ايران نيز، در تمام دوره قرون وسطي فقط پادشاهان مقتدر و مصمم مي‌توانستند از نيروي تخريبي فئودالها بكاهند، و طبقه وسيع كشاورزان و پيشه‌وران را در پناه حمايت خويش گيرند.
سلاطين عاقل كاملا متوجه بودند كه اخذ باج و خراج فقط موقعي امكان‌پذير است كه كشاورزان و پيشه‌وران در محيطي امن و آرام، بكارهاي توليدي بپردازند. «در اروپاي غربي و بويژه در فرانسه، پادشاه فقط با تكيه به نيروي سياسي جديد يعني بورژوازي، توانست بر فئوداليته غلبه كند. در عصر فئوداليته، قدرت پادشاه بيشتر جنبه رسمي و تشريفاتي داشت؛ به اين معني كه در ميان او و انبوه مردم، يك طبقه واسطه [اربابان و مالكان بزرگ (فئودال‌ها)] حايل شده بودند. از اين‌رو تماس مستقيم پادشاه با مردم امكان‌پذير نبود. و اگر طبقه جديد (بورژوا) به لحاظ منافع اقتصادي خود با نظام فئودالي به مخالفت برنمي‌خاست و بدين‌نحو به پادشاه كمك نمي‌كرد، وي هيچگاه نمي‌توانست فئودالها را سركوب كند و سير تحولي اروپا در همين‌جا متوقف مي‌شد.» «3»
«سير فكري ابن خلدون را مي‌توان چنين ترسيم كرد كه وي ابتدا به شيوه عقلي و عيني، به عينيت بورژوازي پي‌برده است، ولي بسبب همان عينيت. (يعني شرايط مادي آن روز)،
______________________________
(1). همان. ص 713 (به اختصار).
(2). همان. ص 716.
(3). جهان‌بيني ابن خلدون، پيشين. 153- 152.
ص: 680
نتوانسته پيشتر برود، و قضيه را تشريح كند. اين است كه بر اثر عدم توانايي در تحليل مسأله، به استدلالات غيرعيني و محكهاي اخلاقي متوسل شده است.» «1»
در كتاب انيس الناس، اثر شجاع، از آثار نيمه اول قرن نهم هجري، در باب تجارت و آداب آن، مطالبي است كه مندرجات قابوسنامه را به خاطر مي‌آورد: «بدان‌كه اصل تجارت پرمخاطره است، زيرا كه طريق آن منحصر در دو چيز است: اول معاملت و ديگر مسافرت.» «2» به نظر شجاع، تاجر متاع كاسدي را مي‌خرد به اين اميد كه هنگام فروش، از آن سود جويد و حال آنكه ممكن است بازار آن كاسدتر گردد. و كساني كه از راه مسافرت به تجارت مي‌پردازند، با خطر نفس و مال روبرو هستند. با تمام اين مخاطرات، بهترين حرفت بازرگاني است «و به همه حال، شرف دارد بر وزارت؛ چه عمل پادشاه را دو طرف است: اميد و بيم؛ يعني اميد نان و بيم جان! و خلاف خرد باشد به اين اميد، مرتكب آن بيم شدن.» «3»
در جاي ديگر مي‌نويسد: «اصل بازرگاني بر جهل است و فرع آن بر عقل؛ و بيان بودن آن بر جهل، آن‌كه از براي سودي نامعلوم كه شايد كه به زيان واگردد، سفر كنند و زحمت ايوار و شبگير كشند و به مشقت عبور بر كوه و بيابان و دريا گرفتار گردند، و از دزد و سباع مردمخوار و راه گم كردن باك ندارند؛ و بيان بودن فرع آن بر عقل، آنكه ناديده ببينند و ناخورده خورند و ناياب يابند و فارغ البال باشند و محكوم كسشان نبايد بود ... حكما گفته‌اند: مال بي‌تجارت و علم بي‌بحث و ملك بي‌سياست، زود فاني و ضايع گردد. و تمامتر امانتي آن‌كه بر خريده دروغ نگويد؛ چه كافر و مسلمان را بر خريده دروغ و غير واقع گفتن مذموم و نامحمود است ...
در معاملت شرم ندارد و مكاس (چانه زدن) را فراموش نكند ...
بي‌همراه، به‌ره مرو و با كاروان مخلوط باش و ميان سلاحداران فرود ميا و نزول منما؛ چه قطاع طريق، اول قصد سلاحداران مي‌كند. و مكاري را خشنوددار ... از مردم بيگانه راه مپرس و آوازه مينداز كه به كدام راه مي‌روم و چه مقدار مال همراه دارم؛ كما قيل «استر ذهبك و ذهابك» ... با دو قوم، در اول تجارت، مصاحبت مكن: اول، با مردم جوانمرد و ديگر با مردم توانگر؛ زيرا كه با مردم جوانمرد مروت بايد كرد و با توانگران به طريق توانگري بايد زيست؛ و اين هردو سبب خلل در مال، و مايه را موجب اختلال. و جهد كن تا در سرما و گرما و گرسنگي و تشنگي خوكني و عادت‌نمايي. و در تن‌آساني و آسايش اسراف مكن تا اگر وقتي ضرورتي پيش آيد و حادثه‌اي روي نمايد به تنگ نيايي ...
در تحصيل مال، مجد و ساعي باش بي‌ارتكاب حرص؛ چه جد ديگر است و حرص ديگر؛ و مجد هميشه مدرك مقصود و حريص پيوسته محروم ...
اما سرمايه تجارت و بازرگاني راستي‌دان، و در خريد و فروخت، جلد و امين و راستگوي باش ...
با مردم علوي و مفتي و وكلاي قاضي و خادمان معامله نسيه مكن و نوكيسه را نه وام ده و نه قرض‌گير ... در سفر خشك چون ده نيم حاصل گردد، به ده دوازده سفر دريا راضي مشو؛ چه در سفر دريا سود تا كعب بود و زيان تا گردن. و اگر در سفر خشك حادثه‌اي واقع گردد ... اگر
______________________________
(1). همان. ص 155- 154.
(2) و (3). انيس الناس. پيشين. ص 118.
ص: 681
مال برود سر بسلامت باشد؛ چه مال را عوض باشد و جان را نه ...
كار خويش به دست كس رها مكن، و از خيانت نمودن با مردم احترازنما؛ چه هر خيانت كه با مردم كني، با خود كرده‌اي. پس راستي را پيشه‌ساز؛ چه بزرگترين مايه راستي است. خوش دادوستد و فصال باش. كس را وعده مده و چون داده باشي خلاف مكن. خريده مگوي، و چون گويي راست‌گوي ...
زنهار ضمان مال كس مشو ... از جمله سهوها و غلطهاي آدمي ضمان است ... بدان كه تاجر صاحب خرد، هرگز مفلس نشود ... بيخرد بد گوهر چون افتاد، برخاستن او مشكل و بي‌تدبير چون خر در گل ...
در تجارت و بازرگاني، طريق عقل معاش و كدخدايي و طرز انتعاش كسب و خانه- داري و ترتيب حوائج نيكو به‌جاي‌آر ... چون در مال خويش و مايه تجارت خللي و تزلزلي بيني، دخل خويش را زيادت گردان، و اگر زيادتي دخل ميسر نگردد، خرج را كم‌ساز. و بايد كه هرچه اشترانمايي در ايام كاسدي بود، و هرچه بيع كني در زمان روايي ... اگر مايه تجارتت بسبب حادثه‌اي ضايع گردد، اظهار عجز و مسكنت منما و به جبر الحال آن فايت مشغول شو؛ چه اين اظهار را غير از ملالت دوستان و شماتت دشمنان حاصل نباشد ... هرآينه اضطراب و عجز سبب دفع شقاوت [شقي] و موجب رفع حادثه او نتواند بود، و سعيد نيز چون به زيور هنر آراسته و خردمند باشد، متحمل و صبور بود ... بيخرد را چون حادثه برسد، بسبب بيصبري خود را متألم و فضيحت بسازد و دوستان را در معرض دلسوزي و شفقت و دشمنان را در مقام خوشدلي و شماتت در آرد.» «1»
در جاي ديگر از كتاب انيس الناس، به بعضي تعاليم اقتصادي برمي‌خوريم. از جمله در فصل چهارم، مي‌نويسد: «از جمع آوردن اموال غافل مباش و جهد كن تا هرچه فراآوري و جمع كني از نيكوترين محل بر وجه حلال باشد ... و بهر باطل از دست مده و ضايع مگردان؛ چه گفته‌اند: نگاه داشتن مال مشكلتر از جمع آوردن است. پس بهنگام ضرورت، خرج كن و آنچه خرج كني سعي كن عوض آن باز جاي نهي؛ چه چون برگيري و بدل آن حاصل نيايد، اگر گنج قارون بود سرآيد ... محبت مال چندان در دل راه مده ... تا اگر حادثه‌اي روي دهد و ضايع گردد، محزون نگردي.
هركه اندك نگاه نتواند داشت، حافظ بسيار نيز نتواند بود. زيانكار مباش چه ثمره آن نيازمندي است و ثمره نيازمندي خواري. و كار خويش بر كار غير مقدم‌دان، ليكن در اتمام مهام دوستان و مردمان، تقصير مكن ... از كاهل ننگ‌دار؛ چه كاهل برادر بدبخت است ... كوشا باش تا آبادان گردي. و چيز از سزاوار دريغ مدار؛ چه مقصود از جمع مال رعايت خواطر مردم نمودن و آوازه خوش بلند گردانيدن است. راحت خلق بر راحت خويش مقدم‌دان ...
حكيمي را پرسيدند: نيك‌بخت كيست و بدبخت چيست؟ گفت: نيك‌بخت آن‌كه خورد و كشت، و بدبخت آن‌كه مرد و هشت.» «2»
______________________________
(1). همان. ص 140- 123 (به تناوب و اختصار).
(2). همان. ص 85- 82.
ص: 682

افكار اقتصادي دواني‌

آقاي دكتر محسن صبا، با مطالعه كتاب لوامع الاشراق في مكارم- الاخلاق «1» و مقايسه آن با انديشه‌هاي اقتصادي خواجه نصير الدين- طوسي، چنين مي‌نويسد: «تقريبا دويست و پنجاه سال بعد از تحرير اخلاق ناصري خواجه نصير الدين طوسي، جلال الدين محمد اسعد دواني (متوفي به سال 908 هجري قمري/ 1502 ميلادي) كتابي به نام لوامع الاشراق في مكارم الاخلاق پرداخته كه به اسم اخلاق جلالي در ادبيات فارسي از آن ياد مي‌شود. اين كتاب به خواهش سلطان خليل- سلطان، پسر اوزون حسن آق‌قوينلو، در نيمه دوم قرن نهم برشته تحرير درآمده.
نام لوامع از آن نظر به كتاب داده شده كه فصول مختلف آن بعنوان لامع نوشته شد. هر لامع داراي چند لمعه است؛ مانند: «لامع اول در تهذيب اخلاق و درو ده لمعه است» و غيره.
مانند كتاب اخلاق ناصري، اخلاق جلالي نيز به سه قسمت تقسيم شده است: «در تهذيب اخلاق»، «تدبير منزل» و «تدبير مدن». و نظر دواني، مانند خواجه طوسي، به سه كتاب تدابير المنازل ابن سينا، مدينه فاضله فارابي و مخصوصا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق ابن مسكويه بوده است.
دواني اميد داشته است كتاب او موردنظر همگان قرار گيرد. وي بصراحت، اين انتظار خود را در مقدمه چنين بيان مي‌كند: «اميد آنكه ... كتابي شود كه هم طالبان حقايق علميه را و هم سالكان مناهج حكمت عمليه را از آن حظي وافي و نصيبي كافي باشد.» «2»
در كليه «لوامع» كتاب دواني، قدم بقدم، افكار خواجه نصير الدين طوسي را پيروي كرده و اگر فكر تازه‌اي بر آن افزوده در همان زمينه افكار خواجه مي‌باشد. حتي در بعضي موارد، چنانكه خواهيم ديد، گفته‌هاي اخلاق ناصري تكرار شده است و مطالب بحدي بهم نزديك است كه چنانچه كسي قسمتي از لوامع را جداگانه بخواند و نداند كه از اخلاق جلالي است، تصور مي‌كند اخلاق ناصري را مي‌خواند؛ گو اينكه سبك تحرير دواني قدري متكلف و پيچيده است.
چون در زمان دواني مسائل مربوط به معيشت، مربوط به حكمت عملي مي‌شده است، و علم اخلاق سرفصل حكمت عملي است، لذا كليه مسائل مالي و اقتصادي بصورت دستورات اخلاقي مطرح مي‌شود؛ چنانكه درباره طرز معيشت دواني چنين اظهارنظر مي‌كند:
«هفتم، قناعت، و آن استخفاف نفس است به مآكل و مشارب و ملابس و غيرها و اكتفا بقدر ضرورت از جهت استهانت (حقير شمردن) به آن نه از جهت حرص جمع مال كه آن تقتير (خست در نفقه عيال) است و شرعا و عقلا مذموم.» «3»
پس در طرز زندگي، دواني قناعت را توصيه مي‌كند، و از خوردن و نوشيدن بسيار و پوشيدن لباسهاي فاخر و غير آن اشخاص را برحذر مي‌دارد. ضمنا از صرفه‌جويي بيش از حد
______________________________
(1). اين كتاب هشت بار در هندوستان بچاپ رسيده. نسخه‌اي كه مورد مطالعه قرار گرفته چاپ سال 1283 هجري قمري لكهنو است.
(2). اخلاق جلالي، پيشين. ص 17.
(3). همان. ص 65.
ص: 683
و تنگ گرفتن بر زن و فرزند از حيث معيشت نيز مردمان را منع مي‌كند؛ و اين عمل را شرعا و عقلا مذموم مي‌داند.
ولي براي گذراندن زندگاني و رفع حوائج، چگونه بايد كسب درآمدي كرد؟ دستور اين امر به عقيده او چنين است: «يازدهم، حريت، و آن مكنت اكتساب مال است از مكاسب جميله لائقه، و صرف آن در مصارف فائقه و امتناع از مزاولت (اشتغال داشتن به) مكاسب ذميمه و صرف در مصارف قبيحه.» «1»
بدست آوردن مال از كسبهاي نيكو و سزاوار، و صرف كردن مالي كه از راه صحيح بدست آمده است در مصارف درست و معقول. البته شخص بايد از بدست آوردن مال از كسبهاي پست و صرف آن مال در راه‌هاي زشت و ناپسند خودداري كند.
بدست آوردن مال از راه «مكاسب جميله لائقه» نيز شرايطي دارد و در تمام موارد كسي كه در راه كسب معيشت قدم مي‌گذارد، بايد رعايت قانون عدالت را بكند و مخصوصا با شركاء خود در كار درست كردار و صميمي باشد.
«و اما حسن شركت آن است كه معاملات بر وجهي كند كه موجب انحراف خاطر شركاء نباشد بحسب امكان و به شرط محافظت بر قانون عدالت.» «2»
دواني خوب متوجه است كه بدست آوردن مال بسيار مشكل است، و كسي كه در راه كسب معيشت قدم مي‌گذارد، دچار زحمات مي‌شود و بدست آوردن مال را به بالا بردن سنگي بزرگ بر كوه تشبيه مي‌كند. اما خرج كردن آسان است:
«چه مال را مدخل دشوار است و مخرج آسان؛ و حكما گفته‌اند كه جمع مال همچنان است كه سنگي بزرگ بر سر كوهي برند، و خرج كردن همچنانكه آن سنگ را فروگذارند.» «3»
دواني پس از تذكر مسائل اخلاقي درباره بدست آوردن مال و خرج كردن آن به بيان معاملات بين مردم مي‌پردازد و مانند خواجه نصير الدين طوسي اساس و نظام زندگي را منوط به سه امر مي‌داند:
1) آنچه تعلق به اموال و كرامات دارد،
2) آنچه متعلق به معاملات و معاوضات است،
3) آنچه تعلق به تأديبات و سياسات دارد.
و در كتاب خود، عين گفته‌هاي خواجه نصير را تكرار مي‌كند و تنها در يك مثال، به او ايرادي وارد مي‌سازد و مي‌گويد:
«از مطاوي «4» مباحث سابقه معلوم شد كه مدار عدالت بر حفظ مناسبت است كه راجع با وحدت مي‌شود. پس چون اعتبار عدالت در اموري كه ملاك انتظام معاش است، نمايند، سه نحو از اعتبار ظاهر شود. چه امور مذكوره سه نوع است: يكي، آنچه تعلق به قسمت اموال و كرامات دارد؛ دوم، آنچه متعلق به معاملات و معاوضات است؛ سوم، آنچه تعلق به تأديبات
______________________________
(1). همان. ص 66.
(2). همان. ص 73.
(3). همان. ص 80.
(4). مطاوي: حلقه و پيچيدگيهاي چيزي مانند پيچيدگي ريسمان؛ مفردش: مطوي.
ص: 684
و سياسات دارد. و تناسب در هرسه صورت بكار دارند. اما در قسم اول، گويند: چون نسبت اين شخص به اين مال يا به اين كرامت، مانند نسبت كسي است كه در مرتبه، مثل رتبه او بود با كرامتي يا مالي كه مثل آن كرامت يا آن مال باشد، پس اين كرامت حق او باشد و اگر زيادتي يا نقصاني باشد تلافي و تدارك بايد نمود.» «1»
دواني لزوم معاونت و احتياج طبقات مردم و كارگران را به يكديگر، لزوم معاوضه كالاها و خدمات، لزوم پول در معاملات، و همچنين لزوم رعايت عدالت را در معاملات، بنحوي بسيار مختصر، در چند سطري كه گذشت بيان داشته و اينها همان مطالبي است كه با تفصيل بيشتر، خواجه نصير طوسي در اخلاق ناصري ذكر كرده است. فقط در گفته‌هاي فوق، نسبت به گفته خواجه طوسي، اين ايراد را وارد ساخته:
«كه چنانچه بگوييم نسبت اين جامه به آن زر چون نسبت اين زر است به اين كرسي، پس در معاوضه جامه به كرسي حيفي نيست. اين مثال برين وجه در اخلاق ناصري مذكور است و ظاهر آنكه اين مثال مختل است. بلي، اگر نسبت جامه به زر همچون نسبت كرسي به زر باشد در معاوضه حيف نباشد و ليكن اين نسبت متصله نيست كما علم من تعريف المتصله».
ولي مطلب اين است كه چه نسبت متصله باشد چه غير آن، چون نسبت دو شي‌ء مورد معامله با «دينار» موردنظر يكسان است پس طرفين معامله، در صورت داشتن احتياج صاحب كرسي به جامه و صاحب جامه به كرسي، معامله انجام مي‌پذيرد.
در خصوص لزوم پول در مبادلات و معاملات، دواني پول را شرط سوم حفظ عدالت مي‌داند.
«پس حفظ عدالت به چيز صورت بندد: ... سوم دينار و حكما گفته‌اند ... ناموس سوم، دينار است؛ و ناموس در لغت ايشان تدبير و سياست است.» «2» لذا بدون دينار تدبير ملك و سياست امكان‌پذير نمي‌باشد.
مانند ساير مسائل طرح شده در كتاب، همه‌جا دواني به اصول اخلاقي نظر دارد. در دنباله مسائل راجع به معاملات نيز، از ذكر اصول اخلاقي خودداري نمي‌كند و در معامله انصاف را شرط مي‌داند و توصيه مي‌كند كه هركس در معاملات، بايد رعايت انصاف را كرده از حد انصاف گام فراتر نگذارد «3».
در همان باب اول كتاب كه در تهذيب اخلاق است (لمعه هشتم) و به ترتيب اكتساب فضايل اختصاص دارد، دواني مانند ساير حكماي همعصر خود، مبدأ حركت بطرف كمال را يا طبيعت مي‌داند و يا صناعت.
اما، طبيعت بر صنعت مقدم است. و از اين جهت، طبيعت را بر صنعت مقدم مي‌داند كه طبيعت بدون مداخله و اراده انساني پديد آورنده آثار شگفت است، و حال آنكه صنعت بوسيله
______________________________
(1). اخلاق جلالي، پيشين. ص 110.
(2). همان. ص 114.
(3). ر ك: همان. ص 123.
ص: 685
انسان و تحت اراده اوست.
طبيعت راهنما و استاد انساني در ايجاد صنايع است و آدمي در ابتداي امر، بايد طبيعت را نمونه و سرمشق خود قرار دهد؛ ولي كم‌كم، با تدبير و انديشه «به تقدير الهي» از صنعت، وسايلي حاصل كند كه بدان وسايل بتواند به طرف كمال گام بردارد و از طبيعت فراتر رود. و در اينجا دواني همان مثال مشهور توليد جوجه‌هاي بسيار، بوسيله ايجاد حرارت مناسب را، ذكر مي‌كند ...
اما مالي كه در نتيجه پيشرفت صنعت حاصل شود، چگونه بايد مورد استفاده قرار گيرد؟
بدين مطلب نيز دواني توجه كرده و جمع‌آوري مال را بيش از حد، نكوهش كرده و از گذشتگان چنين نقل قول مي‌كند كه: ارسطاطاليس گفته: «كسي كه بر كفاف معيشت قادر باشد نشايد كه زيادتي طلبد.» «1»
در لمعه دهم كتاب خود، كه آخرين لمعات تهذيب اخلاق مي‌باشد، دواني نيز خود را در رديف بدبينان قرار مي‌دهد و از پيدايش كثرت جمعيت هراسناك است و بيم آن دارد كه جمعيت بشري، كه با افزايش هندسي زياد مي‌شود، سبب آن شود كه نظام اجتماع برهم بخورد و بشر توانايي رفع نيازمنديهاي خويش را نداشته باشد ...
در لامع دوم از كتاب اخلاق جلالي كه، در تدبير منزل است، محمد اسعد دواني همان مطالبي را كه در اخلاق ناصري خواجه نصير الدين طوسي درباره احتياجات بشر براي زيستن شرح داده است تشريح كرده و تفاوت انسان و حيوان را در رفع احتياجات شرح داده و در لمعه دوم «در سياست اقوات و اموال» مي‌گويد: «اصول مكاسب سه چيز است: زراعت و تجارت و صناعت ...» «2»
در اين‌باره، خود دواني اظهارنظر نمي‌كند و تنها اضافه مي‌كند كه حكما گفته‌اند:
«به تجارت اعتماد نبايد كرد؛ چه شرط آن مايه است و آن در معرض زوال است.» «3»
و درباره صنعت، مانند ساير حكمايي كه آثار آنها را ديده، آن را به سه نوع تقسيم مي- كند: «شريف، خسيس و متوسط.» «4»
سپس انواع هريك را تشريح كرده و معتقد است كه: «هركسي كه به صناعت موسوم است بايد كه در آن صناعت تقدم و كمال طلبد و به دنائت همت راضي نشود و بداند كه هيچ زينت در دنيا نيكوتر از روزي فراخ نيست و بهترين اسباب آن صناعتي است كه بعد از اشتمال به عدالت، به عفت و مروت نزديك باشد.» «5»
سپس، به استعداد اشخاص در كسب صنعت و كمال اشاره كرده و آن را شرط اساسي پيشرفت مي‌داند و صرف وقت را در بدست آوردن تخصص در كاري كه شخص استعداد آن را
______________________________
(1). همان. ص 139.
(2). همان. ص 195.
(3). همان. ص 195.
(4). همان. ص 196.
(5). همان. ص 197.
ص: 686
نداشته باشد تضييع عمر مي‌شمرد و مي‌گويد: «چه، هركس مستعد صناعتي باشد به اندك سعي تكميل آن تواند كرد؛ و چون غيرمستعد باشد سعي او در آن تعطيل روزگار و تضييع اعمار باشد.» «1»
براي اعتدال تمدن، دواني اعتدال چهار صنف را خواستارست:
اول، اهل علم،
دوم، اهل شمشير،
سوم، اهل معامله،
«چون تجار و اصحاب بضاعات و ارباب حرف و صناعات كه بوسيله ايشان مبادي اسباب افتيات و ساير مصالح مرتب شود.
چهارم. اهل زراعت،
چون برزگران و دهاقين و اهل فلاحت كه مدبر نباتات و مرتب اقوات‌اند ... چه ديگر طوايف در وجود چيزي زياد نمي‌كنند.» «2»
لذا دواني نظام اجتماع را در «اعتدال» چهار صنف مذكور در فوق مي‌داند، و در پايان، تنها برزگران و دهاقين را مولد واقعي مي‌شمرد و معتقد است كه ساير طبقات اجتماع مولد نيستند.
اينك اگر بخواهيم معتقدات ابو اسعد دواني را از نظر مسائل اقتصادي خلاصه كنيم مطالب ذيل را مي‌توان شمرد؛ و ضمنا بايد متذكر اين مطلب بود كه اصول افكار او همان افكار خواجه نصير الدين است:
1) لزوم تعاون در مسائل اقتصادي،
2) ايجاد نيروهايي مافوق طبيعت بوسيله كمال صنعت،
3) توجه به استعداد اشخاص و تكميل استعدادها،
4) مخالفت با ازدياد جمعيت،
5) لزوم پول در معاملات،
6) زراعت سرچشمه توليد واقعي است.
در كتاب لوامع، دواني به يك نكته بسيار مهم اشاره كرده است؛ و آن اين است كه در تاريخ تفكر، فلاسفه ايراني كه مسلمان بوده‌اند، در مسائل اقتصادي هيچگونه فكر نويني اظهار نكرده‌اند. و آن به اين دليل است كه مسلمانان غايت و نهايت كليه مسائل اجتماعي را همان مي‌دانستند كه در شريعت اسلام اظهار شده است؛ و لهذا خود را از اظهارنظر مستغني ديده و معاف مي‌دانستند و اين مطلب را صريحا دواني چنين بيان داشته: «حكماي متأخرين چون بر دقايق شريعت حقه محمديه مطلع شدند و احاطه آن بر تمام تفاصيل حكمت عملي مشاهده نمودند، بكلي از تتبع فوائد اقوال حكما و كتب ايشان در اين باب دست كشيدند.» «3»
______________________________
(1). همان. ص 212.
(2). همان. ص 279- 278.
(3). همان. ص 124.
ص: 687
و پيداست در اينجا دواني بيشتر به كتب و اقوال فلاسفه و حكما در مسائل اجتماعي و اقتصادي، يعني همان «حكمت عملي»، اشاره كرده است.» «1»

انديشه‌هاي اقتصادي ميرفندرسكي‌

«مير ابو القاسم فندرسكي يكي از نويسندگان و متفكران دوره صفوي است.
وي از ساكنين فندرسك، از اعمال استرآباد است و به سال 1055 هجري قمري (1640 ميلادي) در شهر اصفهان بدرود حيات گفته است.
ميرفندرسكي، در دوره زندگاني خود، مدتي از ايران خارج شده و به هندوستان مسافرت كرده است و اين مسافرت در آثار و گفته‌هاي او تأثير داشته است.
فندرسكي آثار بسيار دارد، و آنچه مورد بحث ماست رساله‌اي است كه او به نام صناعيه «2» به رشته تحرير درآورده.
ميرفندرسكي مقصود خود را از تحرير رساله صناعيه چنين شرح مي‌دهد: «غرض از اين رساله بيان حد صناعت است و منفعت صناعت و اختلاف صنايع در منافع، كه موجب اختلاف مراتب صناعات است و تحريص بر اقتناء «3» صنايع هركس را لايق به استعداد، و تحذير صنايع كم‌نفع كم‌شرف؛ و بيان آن‌كه صنايع متناهي‌اند بالفعل و غيرمتناهي‌اند بالقوه؛ و بيان آن‌كه موضوع بعضي از صنايع غايت صناعت ديگر مي‌شود تا منتهي شود به صناعتي كه غايتي وراي او نيست.» «4»
در اينجا در حقيقت، ميرفندرسكي يك دوره اقتصاد صنعتي را در چند سطر خلاصه كرده است، و مقصود و منظور و پيشه‌هاي مختلف را بيان داشته، و سپس خود به توضيح اين چند سطر مي‌پردازد؛ چنانكه در باب اول كتاب خود، كه در بيان حد صنعت است، مي‌گويد:
«و بايد كه بيشتر حد صناعت گفته شود كه معرفت صناعت بوجه، همه‌كس را حاصل است كه بفارسي دري، پيشه گويند.» «5»
و سپس صنعت را چنين تعريف مي‌كند: «الصناعة قوة فاعلة بامعان في موضوع مع فكر صحيح نحو غرض من الاغراض محدود الذات» «6» يعني صناعت قوه فاعله‌ايست به امعان و رسوخ در موضوعي با فكر صحيح بسوي غرضي از اغراض محدود و معين. قوه فاعله يعني اثر عمل در موضوع، مثل اثر نجار در چوب براي ساختن در و پنجره. فكر صحيح يعني از روي شعور است و منافي با غرض اصلي نيست؛ به عبارت امروزه، يعني تخصص در كاري با روش صحيح براي نيل به مقصود معين و مفيد.
در باب دوم كتاب خود، ميرفندرسكي، براي «نظام كل» صنعت را لازم مي‌شمرد و مي‌گويد: «غرض اول از كار عقل، نظام كل است و دوم، نظام نوع و سوم، نظام شخص ... و چون،
______________________________
(1). محسن صبا، «افكار اقتصادي دواني در لوامع الاشراق في مكارم الاخلاق (اخلاق جلالي)؛ مجله تحقيقات اقتصادي. ص 128- 119 (به اختصار).
(2). حقايق الصنايع يا صنايع الحقايق يا صناعيه، ميرزا ابو القاسم بن ميرزا بزرگ موسوي ميرفندرسكي، متوفي 1050 قمري (با اخلاق ناصري در يك جلد) 1317 قمري، سنگي، آنچه در اين مقابل نقل مي‌شود، از چاپ تهران، به اهتمام علي اكبر شهابي، مي‌باشد كه به سال 1317 هجري شمسي، به طبع رسيده است.
(3). اقتناء فراهم آوردن و ذخيره كردن مال؛ سرمايه گرفتن.
(4). صناعيه. ص 10
(5). همان. ص 10.
(6). همان. ص 2.
ص: 688
شخص انسان بي‌معاونت ابناء نوع و جنس خود محال الوجود باشد، زيرا كه هريك از اشخاص انسان محتاجند به طعام و شراب و لباس و غذا و خانه‌اي كه تحصيل هريك ناچاري است و تحصيل هريك را ياوران بايد ... مثلا در نان خوردن محتاجيم به نان‌پز و نان‌پز محتاج است به هيزم‌كش و آردكن و هريك محتاجند به معاونان: مثلا آردكن محتاج است به مزارع و مزارع محتاج است به آلت حرث، مانند بيل و محراث و غير آن، كه آهنگر سازد. و غرض از اين كتاب، اين نيست كه چه صناعت به چه محتاج است و صنايع چند است. پس درست شد كه هر شخص محتاج به معاون بسيار است كه بي‌معاونت اينها نظام حال آن شخص صورت نبندد؛ و چون هيچ شخص از انسان نباشد، نوع انسان نباشد؛ و چون انسان نباشد، نظام كل مختل باشد.» «1» سپس لزوم كارگران را در صنايع مختلف تشريح مي‌كند و اشاره به تخصص آنان نيز مي‌نمايد و مي‌گويد: كار هريك از اين كاركنان موضوع خاصي دارد؛ مثلا تهيه‌كننده آرد، آسيابان، و يا «نان‌پز كه در آرد صورتي احداث مي‌كنند كه صورت نان است و آشنايي به كار، كه آن معرفت نان‌پز» مي‌باشد و از اين راه، صنايع را نافع و ضروري مي‌داند؛ هم از راه عقل و هم از راه حس.
ميرفندرسكي، چون كليه فعاليتهاي انساني را صنعت مي‌داند، در تقسيم صنايع، تنها به مسائل اقتصادي نظر ندارد؛ او مسائل اجتماعي را نيز مورد توجه قرار داده و فصلي در «حث «2» تحصيل صنايع» و «ذم اهل بطالت» دارد.
توجه ميرفندرسكي، در اين زمينه، بيشتر بطرف مذهب است؛ و در حقيقت، بيان او تفسير ليس للانسان الا ما سعي است. او كوشش و سعي را چنان براي انسان لازم مي‌شمرد كه بطور صريح مي‌گويد: «پس واجب است بر كافه، كه هركس بقدر استعداد، در صناعتي كوشد كه نظام كل و نوع و شخص در آن است؛ و هركه نه چنين كند، مستحق سخط و عقوبت ايزد تعالي باشد.» «3»
ميرفندرسكي سابقه اين فكر را در اساطير يوناني جستجو كرده و مي‌گويد كه حكماي قديم يوناني، در مساجد خود، در آن زمان كه صور و تماثيل را نقل مي‌كردند و پرستش آنها معمول بوده، صورت عطارد را كه صاحب صناعات و اعمال مي‌باشد، و صورت بخت و اتفاق را، كه صاحب بطالت و تعطيل مي‌باشد، مي‌كشيدند. بخت و اقبال و اتفاق بصورت يك زن كور بوده است كه بر گويي غلتان نشسته بوده و سكان يك كشتي در دست داشته؛ و عطارد بصورت جواني خوشرو و تيزبين ترسيم مي‌شده كه بر روي سنگي مكعب جاي داشته.
بخت و اتفاق را، از اين جهت بصورت كوري نمايش مي‌دادند كه ناداني و سفاهت و اختلال افعال او معلوم گردد و براي اينكه بي‌ثباتي كار او واضح باشد، سكان كشتي را به دست او داده‌اند؛ و پيداست زني كور، كه بر گويي غلتان جاي داشته باشد و سكان كشتي در دست اوست، چگونه او و همراهان او در معرض هول و هلاك قرار مي‌گيرند. و برعكس، عطارد كه صاحب صناعات مفيد است، بصورت جواني خوشرو مي‌باشد و خوشرويي او دليل خوشي زندگي
______________________________
(1). همان. ص 4 و 5.
(2). حث: برانگيختن و تحريص.
(3). صناعيه. ص 7.
ص: 689
و اميد صاحبان صنايع است، و بصيرت او را به تيزبيني نشان داده‌اند؛ و سنگ چهارگوش كه در زير پاي اوست، علامت ثبات و استحكام او در عمل است.
از آنجايي كه ميرفندرسكي، در رساله صناعيه، به اختصار كوشيده است، مطلب خود را بسيار به ايجاز بيان كرده و همينكه به مطلبي اشاره كرده، فورا به مطلب ديگر پرداخته. و اغلب اوقات، ذكر كرده است كه اين كتاب جاي تطويل در اين مطلب نيست و در همين باب بصراحت، مي‌گويد: «و همين‌قدر بيان كافيست در حث بر صنايع و مذمت بطالت.» «1»
در بابي ديگر، اختلاف صنايع را در شرف و خست چنين بيان مي‌كند: «بعضي از صنايع نافع ضروري‌اند و بعضي نافع غيرضروري‌اند و بعضي خير بالذات و بعضي خير بالعرض؛ و مراد به نافع آن است كه مؤدي باشد به خير؛ و به ضروري آن‌كه سلوك راه خير بي‌آن ميسر نشود؛ و مراد در اين به خير مطلق، آن است كه غايت او بيواسطه نوع انسان باشد، و به خير بالعرض، آن‌كه غايت صناعتي باشد، و نافع آن‌كه خادم صناعتي ديگر بود. «2»
فندرسكي صنايع را از نظر ديگر نيز تقسيم مي‌كند و مي‌گويد: «بعضي كثير النفع‌اند و بعضي قليل النفع و بعضي متمم فعل طبيعت‌اند و بعضي مزين؛ و اين اقسام متداخل‌اند.» «3» و سپس فورا به سبك خاص اين كتاب، يعني به رعايت اختصار، اظهار مي‌دارد: «كه غرض اين كتاب تعداد صنايع نيست.» «4» در اينجا بخوبي واضح است كه فندرسكي متوجه رابطه صنايع با يكديگر و صنعت پايه بوده است و مثال خياط و زرگر را مي‌زند كه آهنگر خادم ايشان است.
سپس، فندرسكي فصلي مشبع، درباره آهن دارد و حماسه‌سرايي او درباره آهن، گذشته از جنبه مذهبي و ذكر آيه لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ، «5» جنبه صنعتي خاص مي‌گيرد و آهن را «خادم كل» و «نافع بالذات» مي‌شناسد و صنايع را وابسته به آهن مي‌داند.
فندرسكي پس از اين باب تقسيمي، صنايع را به شش قسم تقسيم مي‌كند، و در اين اقسام، كليه فعاليتهاي بشري را صنعت مي‌داند؛ از مقام پيغمبري گرفته تا آنكه «موضوع آن جزئي بود و غرض نه صلاح بود و نه فساد چون سنتهايي كه صاحبان رياست جزوي نهند بواسطه صلاح خود.» «6» و «اشرف» بني نوع انسان، صاحبان صناعت اول را مي‌داند و «اخس» صاحبان صنايع، مخالفين آنها را قلمداد مي‌كند.
فندرسكي براي پيشرفت كار، جسم انسان را محتاج به استراحت و فكر بشري را نيازمند تفريح مي‌داند و وجود «بازيگران و حقه‌بازان و اصحاب اساطير و اهل محرقه و مضحكه و ملعبه «7» را لازم مي‌شمرد. او معتقد به نظمي خاص در زندگي است و كاملا متوجه است كه كار
______________________________
(1). همان. ص 8.
(2). همان. ص 8.
(3). همان. ص 8.
(4). همان. ص 9.
(5). قرآن. سوره الحديد (57)، آيه 25؛ بتحقيق، فرستاديم رسولمان را با بينه‌ها و خود فرستاديم با ايشان كتاب و ميزانرا تا قيام نمايند مردمان به عدل، و فرستاديم آهن را؛ در آن است آسيبي سخت و منفعتها براي مردمان.
(6). صناعيه، پيشين. ص 11.
(7). همان. ص 12.
ص: 690
دائم انسان را خسته و فرسوده مي‌كند؛ و توانايي جسم و فكر را در آن مي‌داند كه پس از كاروكوشش براي رفع احتياجات عموم، كساني كه مشغول بوده‌اند احتياج به استراحت دارند و گذشته از استراحت لازم است كه به تفريح بپردازند؛ و اين لزوم را اينطور تصريح مي‌كند:
براي اينكه «اهل مدن را نفع رسد، و اين وقتي باشد كه شرايط ضروري اهل مدن جمع آمده باشد و از كار خود ايشان را ملالت پيدا شده باشد و وقت عطلت اهل مدن باشد مثل عيدها، روزها كه در آن كار عادت نباشد، در مدن بنابر عادتها و شريعتهاي اهل مدن، تا اواخر روزها كه به كار مشغول نباشند و موضعي تقاضا كنند كه در آن‌وقت، عمل اين صانع نفع دهد كه نشاطي در اهل مدن از ديدن و شنيدن ملعبه و مضحكه و افسانه پيدا شود و رفع ملالتشان گردد و قواي عاقله در ايشان قوي شود؛ و اين بمنزله تيز كردن ادوات است و اگر اين شرايط مفقرد باشد، ضرر رسانند و اين سخن بر ظاهر عقل است.» «1»
فندرسكي تن‌آساني و تنبلي و بيكاري و عدم معاونت افراد بشر را تحريم مي‌كند. او معتقد به فعاليت و كار و ايجاد و توليد ثروت و معاونت و معاضدت و داشتن زندگاني مرفه و پيشرفته است، و شيوه تن‌پروران را مذموم مي‌شمرد و اين افراد را خسر الدنيا و الاخرة مي‌داند؛ و هر مذهبي كه برخلاف معاش انساني باشد و انسان را به ترك پيشه و هنر و كار تحريص و تشويق نمايد، تكفير مي‌كند و متأسف است كه در ميان اسلاميان «جماعتي خود را بر صوفيان بندند و به توكل گويند و معني توكل اين دانند كه نظام كل معطل بايد بود تا آنچه خورند و پوشند همه حرام باشد كه معاونت نكنند و معاونت يابند.» «2»
او نظري وسيعتر مي‌افكند و مذهب كشور همجوار ايران، يعني مذهب براهمه هند، را محكوم مي‌كند كه اينان گويند: «چون عاقبت دنيا فناست و عمل براي غرض فاني نبايد كرد و به باقي مشغول بايد شدن». «3»
آنگاه فندرسكي، عقيده آنان را مورد انتقاد قرار مي‌دهد و بصراحت، مي‌گويد، كسي دنياي خويش را دائم ندانسته، ولي بايد اين مرحله را گذراند و در گذراندن اين مرحله، از داشتن «توشه و راحله» ناچاريم.
فندرسكي بحدي به زندگاني و تجمل آن معتقد است كه وسايل و زيبايي بخشيدن به دوران حيات را از لوازم مي‌شمرد؛ او قسم نهم از كتاب خود را به موسيقي تخصيص داده است و مي‌گويد، درك موسيقي نظري، براي همه‌كس واجب است.
فندرسكي، پس از انواع تقسيم‌بندي صنايع و توضيح آنها، در پايان رساله خود، چند باب در كليات مسائل اقتصادي دارد. چنانكه يكي از ابواب كتاب خود را اختصاص به اين مطلب
______________________________
(1). همان. ص 12- در اين خصوص، داستاني نيز از زندگاني فندرسكي نقل مي‌كنند: روزي شاه عباس، بمنظور سرزنش او از حضور در مجالس تفريح و لهو و لعب، به او مي‌گويد: «مي‌شنوم بعضي از علماء با اجامر و اوباش معاشرند و به بازيهاي ناشايست آنها تماشا مي‌كنند ...» و فندرسكي در جواب مي‌گويد: «من هميشه در جمع آنان بوده‌ام و هيچيك از علما را آنجا نديده‌ام».
(2). صناعيه، پيشين. ص 43.
(3). همان. ص 43.
ص: 691
مي‌دهد «كه صنايع غيرمتناهيند بالقوه و متناهيند بالفعل» «1» و اين مطلب را، كه يكي از مسائل مورد بحث فلاسفه بوده است كه «آنچه از امور فعليت يافته باشد، متناهي است، چه اگر ما عملي را انجام دهيم يا مصنوعي ايجاد كنيم آن عمل از قوه به فعل آمده و متناهي محسوب مي‌شود، و آنچه به فعل در نيامده بالقوه باقي مي‌ماند و چون در اطلاع ما نيست غير- متناهي مي‌شود» توضيح داده و تشريح مي‌كند. سپس بابي در ترتيب صنايع دارد.
و در اين باب، «2» ارتباط صنايع را به يكديگر، از نظر صنعت پايه و صنايعي كه از عمق و عرض باهم ارتباط حاصل مي‌كنند، تشريح مي‌كند. چنانكه صنايع پايين، جسم را كه طبيعت از عمل او فارغ شده باشد بردارد و موضوع عمل خود كند و چون عمل او تمام بوده صانع ديگر كه به رتبه شريفتر از اوست او را بردارد و موضوع عمل خود كند ... و مثال گندم را آوريم كه جسمي است طبيعي كه طبيعت صورت گندمي را پيدا كرده و فارغ شده او را طحان (آسيابان) بردارد و موضوع عمل خود كند كه گندم آرد به قوت است و كمال او آن باشد كه آرد به فعل شود. و چون آرد بفعل شود، موضوع شود صورت خميري را كه آرد، خمير به قوت است، و كمال او آن باشد كه خمير بفعل شود. و چون خمير بفعل شود، موضوع شود صورت ناني را كه كمال خمير آن باشد كه نان شود ...» «3» و در همين باب است كه فندرسكي بالاترين نظريه خويش را در مورد امور اقتصادي و وضع اجتماعي جوامع بشري اظهار مي‌دارد و مي‌گويد:
«و هركه در سلسله‌اي از صنايع نباشد، در سلسله وجود معطل باشند ...» «4»
در پايان كتاب صناعيه، بابي موجود است كه فندرسكي بر آن نامي ننهاده و در آن باب، به اصطلاح خود «حد طاقت صناعات» را معين نموده بدين‌منظور كه «تا اينكه به آنچه در طاقت صناعات نيست از اصحاب صناعات طلبيده نشود» «5» در پايان همين فصل، فندرسكي توانايي بشر را محدود مي‌بيند و مي‌گويد: «كه در طاقت هيچيك از اصحاب صناعت نيست كه به همه مسائل آن صناعت دانا باشد.» «6»
ميرفندرسكي مطالب اقتصادي را در كتاب خود، بشرح و تفصيل، بيان نداشته و آنچه از زير كلك او درآمده بسيار مختصر و به ايجاز است؛ و در بابي كه به قسم پنجم ارباب صنايع، يعني فقها و اصحاب حكمت عملي، اختصاص داده است بصراحت مي‌گويد: «كه اهل فهم را لفظ موجز به حقيقت معني رساند، و اطناب از معني بازدارد؛ و كم‌فهمان را موجز در حيرت اندازد و اطناب حيرت ايشان زياد كند.» «7»
اين روش باعث آن شده است كه به اغلب مطالب اشاره‌اي بيش نشده و اين سبك را اگر «ايجاز مخل» ندانيم بايد بگوييم كه اكتفا به رئوس مطالب است و همانطور كه براي
______________________________
(1). همان. ص 54.
(2). همان. ص 62.
(3). همان. ص 62 و 63.
(4). همان. ص 64.
(5). همان. ص 65.
(6). همان. ص 69.
(7). همان. ص 41.
ص: 692
اغلب كتب موجز مفسرين مشروحي نوشته‌اند سزاوار است بر اين كتاب نيز شرح نوشته شود.
از مطالعه رساله صناعيه به بسياري از مطالب اقتصادي كه در ذهن فندرسكي روشن بوده و خواسته است به آنها اشاره‌اي كند، پي مي‌بريم و چنانكه بخواهيم خصوصيات رساله صناعيه را ذكر كنيم مطالب ذيل از آن بدست مي‌آيد:
1) منفعت صنعت، 2) اختلاف صنايع از حيث منفعت، 3) در نظر داشتن استعداد اشخاص براي تحصيل صنايع، 4) لزوم اجتناب از تحصيل صنايع كم‌نفع، 5) ارتباط صنايع به‌هم از جهت عمق و عرض، 6) لزوم تعاون در توليد و در اجتماع، 7) اشاره به تخصص در فرا- گرفتن صنايع و نفع تخصص، 8) لزوم تشويق مردم به تحصيل صنعت، 9) مذمت تنبلي و تن‌آساني، 10) تقسيم صنايع به نافع ضروري و نافع غيرضروري، 11) توجه به فلزات مخصوصا آهن و در اين‌كه آهن مي‌تواند پايه صنايع ديگر و صنايع مهم قرار گيرد، 12) لزوم تفريح براي كارگران و كساني كه زحمت مي‌كشند، 13) متناهي بودن صنايع بالفعل، 14) غير- متناهي بودن صنايع بالقوه، 15) لزوم اين‌كه افراد داراي شغل و صنعتي باشند، 16) لزوم تشويق صنعتگران و طلب نكردن بيش از قوه و استعداد از آنها، 17) ناتواني بشر از اين‌كه كليه صنايع را فراگيرد، 18) لزوم آن‌كه اشخاص صنايع مربوط به كار خود را فراگيرند.
اينكه ميرفندرسكي در قرن يازدهم هجري (قرن هفدهم ميلادي) تقسيم صنعت را بنحوي كه در صناعيه مذكور است، آورده بسيار مايه تعجب است؛ چه قرنها قبل در ايران، در باب صنعت، كتابي «1» نوشته شده كه در آن تصور ديگري از لفظ پيشه و صنعت كرده‌اند.» «2»
نفوذ استعمار: بنظر يكي از پژوهندگان «ايران در پنجاهه اول سده نوزدهم كه سلطنت فتحعليشاه و محمد شاه و اوايل ناصر الدين شاه را دربرمي‌گيرد ناگهان با آنچنان حوادثي در عرصه جهان و در ايران روبرو شد كه براي مقابله با آنها، آمادگي و بسيج معنوي و سازماني نداشت. انقلاب بورژوازي در فرانسه، عروج و سقوط ناپلئون بناپارت و رقابت حاد و تقريبا حادثه جويانه او با كشورهاي اروپايي بويژه انگلستان، توسعه فعاليت كمپاني هند شرقي و فرمانفرمايي انگليس در هند، بسط فعاليت مستعمراتي اروپاييان، مداخله نظامي استعمارطلبان انگليسي و امپراتوري روسيه و شكستهاي پي‌درپي ارتش شاه، ايران را .. به عرصه پرجنجال رقابت تحريك‌آميز استعماريون و به كشور وابسته به آنان مبدل ساخت.
بدينسان جامعه سنتي، از عزلت قرون وسطايي آسيايي خارج شد و در معرض طوفان تاريخ جهان، قرار گرفت ... و گام‌به‌گام به سوي تجزيه و تلاشي رفت ... در اثر يك سلسله شكستها و ناكاميها در سياست خارجي و داخلي، همراه با يكرشته حوادث مهم و مؤثر در عرصه جهان، نوعي بحران سياسي هيأت حاكمه عنود و تيره‌انديش و خودخواه را فرامي‌گيرد و آنرا بشدت ضعيف مي‌كند، در اثر اين ضعف، مخالفتهايي در قشرهاي مختلف بروز مي‌كند، ولي
______________________________
(1). از كتاب بيان الصناعات، يك نسخه خطي در كتابخانه شهرايا صوفيه موجود است كه اين نسخه متن اصلي نسخه‌هاي چاپي قرار گرفته كه به اهتمام و تصحيح آقاي ايرج افشار در جلد پنجم فرهنگ ايران‌زمين (سال 1336 شمسي) انتشار يافته است. تاريخ اجتماعي ايران ج‌5 692 انديشه‌هاي اقتصادي ميرفندرسكي ..... ص : 687
(2). محسن صبا، «رساله صناعيه ميرفندرسكي» (مقاله)؛ مجله تحقيقات اقتصادي. ص 209- 203 (به اختصار).
ص: 693
هيأت حاكمه هربار بياري حاميان استعماري خود، با استفاده از اشتباهات و خاميها و نارساييهاي جنبش، موفق مي‌شود آنرا سركوب كند، با اينحال ... فعاليت انتقادكنندگان دوران فتحعليشاه و محمد شاه و سپس جنبش بابي كه يك جنبش انحرافي در زير پرچم مذهبي بود به رفرمهاي قائم مقام و اميركبير منجر مي‌گردد، فعاليتهاي روشنگران، سيد جمال الدين اسدآبادي و ملكم خان و ديگران به دمسازگريهاي دوران ناصر الدينشاه با تمدن اروپايي مي‌انجامد، جنبش تنباكو و جنبش بزرگ مشروطيت، هيأت حاكمه را به عقب‌نشيني و قبول تحول در رژيم سياسي وادار مي‌سازد. جنبش رهايي‌بخش پس از جنگ اول به رفرمهاي دوران رضا شاه و جنبش توده‌اي و ملي، پس از جنگ دوم با رفرمهاي دوران رضا شاه و جنبش ملي و توده‌اي پس از جنگ دوم، به رفرمهاي سطحي دوران اخير منجر مي‌شود، در اين تقلاهاي پرزير و بالا و در اين تلاشهاي نوميدانه و خون‌آلود مردم ... سرانجام نسج كهن اجتماعي تا آخر مي‌پاشد و الگوي جامعه نوين سرمايه‌داري همه‌گير مي‌شود ... مداخله استعمارطلبان از دست يازيهاي استعمارطلبان پرتقالي به ايران آغاز مي‌گردد، اين جريان در اواخر سلطنت 42 ساله شاه عباس صفوي، سرانجام به تصادم نظامي ميان ايران و پرتقال و اخراج آنان از تنگه هرمز منجر مي‌گردد، در زمان شاه سلطانحسين صفوي استعمارطلبان فرانسوي قرارداد بازرگاني اسارت‌باري را كه ضمن آن حقوق كنسولي (كاپيتولاسيون) براي اتباع اين كشور تأمين شده بود به ايران تحميل كردند، در دوران قدرت نادر و بويژه قبل از آنكه وي شاه ايران شود در سالهاي 1732 و 1735 در رشت و گنجه بدنبال لشكركشي پطر به داغستان و دربند، قراردادهايي با روسيه امضا شد، كريمخان زند در آغاز نيمه دوم قرن هجدهم يك قرارداد بازرگاني با انگليسها منعقد نمود و موافق اين قرارداد، امتيازات و تسهيلات متعددي را در اختيار آنان نهاد، ولي همه اين حوادث گسسته و تداركي، هنوز بمعناي ورود مستمر قدرتهاي استعماري اروپا در صحنه سياست و اقتصاد ايران نبود ... در آغاز قرن نوزدهم هنگاميكه بورژوازي در اروپاي باختري به قدرت سياسي عمده اجتماعي مبدل مي‌شود، هنگاميكه بورژوازي صنعتي جاي بورژوازي بازرگاني را در صف مقدم اشغال مي‌كند، هنگاميكه تكامل نيروهاي مولده اين امكان را پديد مي‌آورد كه حرص بازاريابي بورژوازي اروپا در مقياس جهاني ميدان و امكان تحقق يابد، وضع نسبت به سده‌هاي پيشين از هرباره تغيير مي‌كند ... بناپارت در ظاهر خود را حامل يك رسالت انقلابي معرفي مي‌كرد، ولي انديشه او از ناسيوناليسم بورژوازي نوزاد فرانسه فراتر نمي‌رفت ... ولي انگلستان در هند مواضع خود را محكم كرده بود ... و روسيه پس از يك تلاش طولاني و پرفراز و نشيب از زمان پطر اول، سرانجام لااقل از جهت سياست و اقتصاد و ارتش بيك كشور بزرگ بورژوايي اروپا بدل شده و پشتوانه اقتصادي و كادر سياسي و ارتش نيرومندي را كه نيرومندترين ارتش آن روز اروپا بود بوجود آورد. و پطربورگ را بيكي از مراكز پرزرق و برق تمدن اشرافي اروپايي بدل ساخته بود، حتي امريكا كه تازه بصورت يك دولت مستقل بورژوايي وارد صحنه مي‌شد، نخستين دست‌اندازيهاي خود را بسوي آسيا آغاز كرده بود، در چنين شرايطي ايران به محل برخورد نيروهاي رقيب اروپايي بدل شده بود» «1» و از جمله دولت
______________________________
(1)- نقل و تلخيص از كتاب ويژگيها، پيشين، از ص 44 به بعد (به اختصار).
ص: 694
فرانسه چنانكه در جلد دوم متذكر شديم به عقد قراردادهايي با نماينده فتحعليشاه توفيق يافت ولي ناپلئون در نتيجه پيمانهاي سياسي با ديگران به هيچيك از تعهدات خود بطور كامل، عمل نكرد و زمامداران بي‌خبر و خيالباف ايران در ميدان عمل دريافتند كه در مبارزه عليه انگلستان و روسيه تزاري به كشور توسعه‌طلب و متجاوزي چون فرانسه نمي‌توان اعتماد كرد.
انگلستان نيز از سال 1800 ايران را بميدان پرجوش و خروش فعاليتهاي سياسي خود بدل نمود و با اعزام هيأتهاي سياسي از جمله سرجان ملكم و سرهارفورجنس بوسيله عمال سياست خود در ايران كه بعضي از آنها حقوق بگيران دولت انگلستان بودند مي‌كوشيدند تا «شاه، وليعهد عباس ميرزا نايب السلطنه، صدر اعظم، روحانيان، و اشراف را تحت‌تأثير گيرند و آنها را گاه عليه روسيه، گاه عليه فرانسه تحريك كنند و بجان هم بيندازند و گاه مانع دست‌يابي ايران به هرات و قلعه غوريان و قراه و سبزوار در افغانستان شوند و گاه ايران را در مقابل مطالبات تاراجگرانه باصطلاح «بازرگاني» تسليم كنند و حقوق گمركي و كنسولي بسود اتباع خويش تأمين نمايند ...» چيرول درباره سياست انگلستان در اين عصر مي‌گويد: «انگليسها در اين دوران روسيه را تنها رقيب مقتدر خود در منطقه آسيا مي‌دانستند و چون خود را قادر بجنگ با روسيه نمي‌ديدند لذا مجبور بودند به شيوه‌هاي ديپلماسي و تحريك و انتريك متوسل شوند.» «1»
... از قرن سيزدهم بتدريج كشور ما از صف كشورهاي طلايه‌دار و پيشرو تمدن خارج و به سراشيبي سقوط نزديك مي‌شد در دوره قاجاريه در اثر بي‌خبري و بي‌خردي زمامداران نه تنها با عقد قرارداد صلح گلستان (1813 ميلادي) و تركمانچاي در سال 1828 قسمتي از خاك ايران از كف رفت، بلكه از اين دوره به بعد بندهاي اسارت اقتصادي و سياسي يكي پس از ديگري محكم‌تر گرديد.
در اين دوران با ورود روزافزون كالاهاي خارجي مانند ساعت و چاقو و ماهوت و كبريت و چاي و ظروف چيني و شيشه‌اي و غيره و پيدايش نمايندگيهاي بازرگاني روسيه در شهرهاي شمالي ايران، و انگليس در شهرهاي جنوبي و نيز در تهران قشر نويني در بورژوازي بازرگاني ايران پديد مي‌شود كه آنها را قشر واسطه يا دلال (كومپرادر) مي‌خوانند، اين قشر پايه اجتماعي آن سياست ميهن‌فروشانه‌اي قرار گرفت كه بيش از پيش بوسيله دولتهاي دست نشانده در قرن نوزدهم و بيستم دنبال شد، اين تطور مهمي در قشربندي داخلي بورژوازي ايران بود، صادرات ايران نيز مانند پنبه، برنج، ابريشم، خشكبار، پوست، ماهي، خاويار، گياهان طبي، قالي، منسوجاتي از قبيل شال كرمان و زري و مخمل و تافته كاشي و قلمكار اصفهان و غيره بويژه در روسيه بازار بزرگي داشت- ورود كالاهاي خارجي به ايران دو نتيجه مهم ببار آورد: نخست رقابت خردكننده با توليد كارگاهي، پيشه‌وري و خانگي در شهر و روستا و عشيره كه پي‌آمدهاي آن بتدريج ظاهر شد.- دوم ايجاد يكنواختي در كالاهاي مصرفي و تسريع روند پيدايش بازار ايرانشمول، بدينسان رخنه دولتهاي استعماري اروپا در كشور ما نقش متناقضي ايفا كرد، در كنار اسارت سياسي و تاراج اقتصادي، موجب تندتر شدن زوال و از همپاشي مناسبات جامعه سنتي و بسط مناسبات جامعه نوين سرمايه سالاري شد ..» «2»
______________________________
(1). همان كتاب. ص 50 به بعد (به اختصار).
(2). همان كتاب. از ص 54 به بعد (به اختصار).
ص: 695
حوادثي كه گذشت يعني شكست ايران در جنگهاي با روسيه، اجبار وي بقبول مطالبات اسارت- آور استعمارطلبان روس و انگليس، ناكامي وي در هرات، باخت وي در بازيهاي خام سياسي تكانهايي بود سخت و عبرت‌انگيز كه خفته ديرينه را سخت بخود آورد.
دولت ايران كه به علت وجود ديوار سنگين امپراتوري عثماني ديري بود از اروپا و تحولاتش جدا افتاده بود چنانكه آوازه بزرگترين و مهمترين حوادث بگوشش نمي‌رسيد، در صدد برآمد با اين تمدن مغرور و مجهز ... آشنا شود «1»» ولي اين تلاش كه با كندي و بدون برنامه صحيح اقتصادي و اجتماعي صورت مي‌گرفت در پيشرفت سريع ايران بسوي تمدن جديد مؤثر نيفتاد.

وضع اقتصادي ايران از قرن نوزدهم ببعد

به نظر يكي از پژوهندگان ايران، در آغاز قرن نوزدهم در قياس با جوامع اروپاي غربي كه در آنها سرمايه‌داري صنعتي، ديگر سلطه اقتصادي خويش را استوار كرده و بتدريج سيطره خود را محكم مي‌نمود، يك كشور عقب‌مانده فلاحتي قرون وسطايي آسيايي بود، داراي يك نظام اجتماعي ديرينه كه اينك بطور قطعي و نهايي بسوي فروپاشي، تلاشي و انحطاط مي‌رفت.
در ايران و كشورهاي مجاور ايران مانند عربستان، تركستان روس و چين، افغانستان و عثماني، با تفاوت و شدت و ضعف، نظام عشيرتي ... جان سختي نشان مي‌داد ... عشاير را مي‌توان به عشاير چادرنشين و كوچنده و نيمه‌كوچنده و عشاير ده‌نشين و اسكان يافته (تخت قاپو شده) تقسيم كرد، عشاير كوچنده كه در «قره‌چادرها» ي خود بسر مي‌بردند، در طلب چراگاه و براي تأمين شرايط طبيعي مساعد زندگي دام‌داري به ييلاق و قشلاق دائمي مشغول بودند، تمايل تجزيه‌طلبي و جداگرايي در اين نوع عشاير كه نقش دولت مركزي در ايجاد امنيت نه فقط به سود آنها نبود بلكه عليه آنها نيز بود قوت داشت آنها به سبب شيوه زندگي خويش، كساني سوار كار و چالاك، جنگي و بي‌باك ببار مي‌آمدند ... به تمدن بي‌اعتنا و نسبت بدان ويرانگر بوده‌اند .. يورشها و مناسبات خونين آنها بين خود، آن سيستم ظريف و شكننده آبياري كاريزي را كه رگ جان توليد كشاورزي ايران بود دائم مي‌گسست و لذا آباديهايي را كه كار مشقت بار و پرآرزوي رعيت پديد آورده بود در كساد و خرابي غم‌انگيزي فرومي‌برد ... خانهاي عشاير از طريق غارتها و راهزنيها به غنايم گوناگون دست مي‌يافتند و لذا ابدا به اسكان و پذيرش مدنيت روستايي و شهري روي خوش نشان نمي‌دادند ... تا قبل از تشكيل ارتش منظم، اصولا ساخت آرتشهاي ايران بطور عمده بوسيله عشاير تأمين مي‌شد، عشاير به علل گفته شده و نيز بدان سبب كه گروه دائما مسلح بودند، عليرغم قبول تبعيت از مركز و شاه، عامل مهم تجزيه قدرت سياسي مركزي بشمار مي‌آمدند در دوران مورد بررسي ديديم كه چگونه رؤساي عشاير افشار، زند، قاجار، بختياري، افغان در اثر مناقشه خونين خود بيش از 60 سال بزرگترين بي‌ثباتي‌ها، ويراني‌ها، خونريزيها و تيره‌روزيها را براي شهرنشينان و ده‌نشينان پديد آوردند و تنها زماني كارها قرار گرفت كه يكي از آن ايلخانان، يعني آقا محمد خان قاجار سرانجام توانست سيطره خود را بر ديگران تحميل كند ... عامل ديگر كه به ركود مدني در ايران از ديرباز كمك مي‌كرد واحدهاي دهقاني خورده مالكي بود. اين واحدها، طي سده‌هاي ديرنده تاريخ كشور ما با اسلوب كار يكنواخت و بي‌تغيير بر روي زمينهاي كوچك ملكي خود، تنها يا
______________________________
(1). همان كتاب. ص 56.
ص: 696
بهمراه چند برزگر مزدور، اقتصاد طبيعي (يا خود مصرفي) و صنايع خانگي خود را اداره مي‌كردند و با قبول دربست سلطه كدخدا، و تسليم مرعوبانه به پادشاه و واليان، حكام و نسقچيان و ارباب و خانهاي مجاور كه از آنها چشم حمايت و تأمين امنيت داشتند. و با پرداخت انواع مالياتها، سيورسات‌ها و پيشكشها و تحمل اقسام خفت‌ها و رنجها به يك موجود استخواني شده و بي‌تحرك كه تعدادشان در دوران مورد بررسي بسيار بود ... علاوه بر مالكيت دهقانان خرده مالك، ديگر اشكال مالكيت بر زمين در جامعه سنتي ايران بقرار زيرين بود: 1) املاك سلطنتي كه از مرغوبترين املاك بود 2) املاك خالصه و تيول، كه آنهم در اختيار شاه بود و مي‌توانست بنام و «تيول» به كسي كه مايل است واگذار كند 3) املاك اربابي كه در ملكيت اشراف و روحانيان بزرگ بود و در مواردي از راه غصب، تصرف عدواني و خريداري به ثمن بخس و غيره بچنگ آورده بود ... 4) املاك مشاع غير مفروز عمومي متعلق به عشاير و خرده مالكان كه اغلب مرتع و چراگاه و احيانا باغ بود و به همه جمع معين تعلق داشت و در پايان بايد از املاك موقوفه نام برد كه بنوبه خود، اراضي مزروعي و باغها و مراتع فراواني را در اطراف و اكناف ايران دربرمي‌گرفت و وقف مساجد و مشاهد ائمه و تكايا و مدارس ديني و حسينيه‌ها و ايتام و سادات و غيره بود و تحت نظارت روحانيان قرار داشت، موقوفه‌خواري و تبديل مال موقوفه به رقبه شخصي اگرچه با احتياط انجام مي‌گرفت ولي سخت متداول بود ... روشن است كه موقوفه علاوه بر املاك روستايي، مستغلات شهري، خانه‌ها، دكانها، گرمابه‌ها، آب‌انبارها، كاروانسراها، قهوه‌خانه‌ها، زوارخانه‌ها، تيمچه‌ها و غيره را نيز دربرمي‌گرفت و قطاع معتبري از مالكيت را در جامعه سنتي ما بوجود مي‌آورد.
اربابان فئودال بدست كدخدايان، مباشران، ضابطان، نسقچيان دولتي، دهقانان را كه اگرچه شرعا و عرفا آزاد شمرده مي‌شدند ولي در واقع و نفس الامر افرادي زمين بسته بودند ...
دهقانان خود را به پرداخت مالياتهاي ديني مانند خمس و زكوة به روحانيت موظف مي‌ديدند.
روزگار دهقانان ايراني كه علاوه بر قبول اين تاراج وحشيانه مي‌بايست تحقير و كتك و شكنجه و دشنام را هر لحظه و هر ساعت تحمل كند و بر باد رفتن ناموس و امنيت خود را بچشم ببيند، بتمام معني سياه بود اين سرنوشت سراپا حزن‌آلود و خونبار قرنها و قرنها بطول انجاميد ... دهقان ايراني بناچار با قبول اين خرافه كه همه اينها مقدر اوست، خموشانه بار سنگين عذابي زندگي نام را بر دوش مي‌كشيد.
جنگها و كشمكشهاي دائمي و غارتها و كشتارها همراه قحطي، هرچند گاهي، و شيوع امراض همگير وبا و طاعون و حصبه و مطبقه، خرمن هستي اين دهقانان را با داس بيرحم مرگ درو مي‌كرد و اين منظره‌اي دائمي، تغييرناپذير و بي‌مفر بود هنوز بايد ادبيات واقع گرايانه‌اي در زبان فارسي پديد آيد كه اين سرنوشتهاي بر باد رفته و گمنام را در چهره‌ها، زنده و گيرا، احياء كند تا از آنهمه اشكها و خونها يادي روشن در ضمير فراموشكار زمانه باقي بماند.
اگر توليد كشاورزي، اعم از زراعت و دامداري در عرصه عشيره و ده انجام مي‌گرفت، توليد صنعتي كه رشته مهم ديگر توليد نعمات مادي در كشور ما بود، در كارخانه‌ها و كارگاههاي صنايع دستي، دكانهاي پيشه‌وري، خانه‌هاي شهري و روستايي بوسيله كدبانوان چيره‌دست پركار انجام مي‌يافت و انواع و اقسام محصولات كه نمودار يك تكامل بسيار
ص: 697
طولاني مدنيت بود، بويژه منسوجات و فرشها نه تنها در بازارهاي داخلي بلكه در بازارهاي خارج از ايران خريداران بسيار و شهرت سزاوار داشت.
پيشه‌وران اعم از استادان پيشه‌ور و شاگردان در اصناف و دسته‌هاي گوناگون پيشه‌وري كه بر رأس آنان نقيبان و استادباشي‌ها و كدخدايان، اصناف و ريش‌سفيدان قرار داشتند و بر «بنيچه» ماليات هر صنف نظارت مي‌كردند متشكل بودند و به روحانيان و فئودالهاي محلي بستگي داشتند ولي خود را از جهت معنوي در پناه علي مولاي متقيان مي‌دانستند كه در دوران نهضت جوانمردان و عياران و درويشان، در ميان قشرهاي فقير مردم نفوذي خاص داشت سهم پيشه- وران در نفوس شهرها موافق برخي محاسبات موجود، مربوط به نيمه اول قرن 19 بين 18 تا 20 درصد بود و اگر به اين گروه انبوه پيشه‌وران روستايي (مانند آهنگران و چلنگران) را نيز بيفزاييم، آنگاه به اين نتيجه مي‌رسيم كه پيشه‌وران از طبقات معتبر و پرعده جامعه سنتي ما بوده‌اند «1».
بازارها و بازارچه‌هاي سرپوشيده و گذرها و راسته‌ها، مركز اين اصناف پيشه‌ور و كاسب و بازرگان و عرصه پرجوش فعاليت توليدي و توزيعي بود ... علاوه بر بازارهاي دائمي با تيم‌ها و تيمچه‌ها و كاروانسراها و حجرات تاجرنشين آن، بازارهاي موسمي، يعني جمعه‌بازارها و چهارشنبه‌بازارها تشكيل مي‌گرديد.
عوامل نامساعد فئودالي، مانع تبديل بازارهاي محلي به يك بازار ايرانشمول و رشد سرمايه صنعتي مي‌شد. با وجود ظاهري «قبله عالم» و با آنهمه تملقات، خانهاي خودسر، اشراف قلدر، ملاكان زورگو، فئودالهاي مستبد و خودرأي جايي براي مراعات قوانين شرعي و مقررات عرفي و حصول امنيت و مركزيت باقي نمي‌گذاشتند، راهزني و ناامني جاده‌ها، امري عادي بود ...
هيأت حاكمه از شاه گرفته تا فراشان چه بسا با راهزنان همدست بودند و در اين ميان تنها آفتابه‌دزدها بودند كه براي اندك خطاي ناشي از فقر بچنگ ميرغضبان قبله عالم مي‌افتادند.
وجود سدها و بندهاي گمركي داخلي و ستاندن انواع عوارض راهداري حركت آزادانه كالا را دشوار مي‌ساخت ... ولاة و حكام هرگاه كيسه خود را به اندازه كافي پر نمي‌ديدند بازاريان را بزير چوب مي‌كشيدند و گنجينه‌ها و دفينه‌ها بدينسان بر باد مي‌رفت، رباخواران، راهزنان سدهاي گمركي و وجود وزن‌ها و كيلهاي مختلف در هر ولايت و حتي سكه‌هاي گوناگون مانع استقرار اقتصادي واحد و يكنواخت مي‌شد و از رشد تدريجي اقتصاد نوين سرمايه‌داري جلوگيري مي‌گرديد. غير از طبقات ممتاز كه از خصوصيات اجتماعي و اقتصادي آنان سخن گفتيم، در داخل شهرها عده‌اي ستمكش «.. مانند شاگردان دكانها و كارگاههاي پيشه‌وري، عمله و فعله، دستفروشان، دوره‌گردان يا طوافان، حمالان، سقايان و غيره و يا آنها كه زندگي انگل‌واري داشتند مانند رمالان، معركه‌گيران، درويشان، مرشدان، گدايان، يكه‌بزنهاي محلات، دزدان، روسپيان و امثال آنها، مردمي خانه‌بدوش، يكتاقبا، بي‌سروسامان، گرسنه و نيم‌گرسنه بودند كه بلاياي طبيعي و اجتماعي بدون مانع آنها را گروه‌گروه نابود مي‌كرد و خود در ژرفاي بي‌خبري و سركوفتگي برده‌وار بسر مي‌بردند ..» «2»
______________________________
(1). همان كتاب، از ص 22 به بعد (به اختصار).
(2). همان كتاب، از ص 38 به بعد.
ص: 698

نخستين تلاشها در راه صنعتي كردن ايران‌

«فريدون آدميت در جلد دوم اميركبير و ايران (صفحات 245 تا 251) يادآوري مي‌كند كه در سالهاي 1851- 1848، كه قدرت در دست اميركبير متمركز بود، در تهران، اصفهان و قم به ساختن كارخانه‌هاي بلور و چيني اقدام شد، در تهران و اصفهان كارخانه‌هاي نساجي و چيت‌سازي تأسيس گرديد، در ساري و بارفروش دو كارخانه قند بوجود آمد، در ساري كارخانه چدن‌ريزي و كارگاههاي نجاري و آهنگري ايجاد گرديد، اين جريان را مي‌توان موج اول ايجاد صنايع فابريكي در ايران دانست كه دنباله آن گرفته نشد و خود اين مؤسسات دوام نياورد و از ميان رفتند- محمد علي جمال‌زاده در گنج شايگان يا اوضاع اقتصادي ايران (صفحات 99- 98) صورتي از مؤسسات صنعتي كه در نيمه دوم سلطنت ناصر الدينشاه در ايران ايجاد شد بدست مي‌دهد، در اين مرحله رجالي از قبيل سپهسالار، صنيع الدوله، امين الدوله و نيز برخي از ثروتمندان معروف از قبيل حاجي امين الضرب و حاجي معين التجار بوشهري، كوزه‌كناني، كازروني و غيره در تهران، اصفهان، تبريز، رشت، مشهد، كارخانه‌هاي نساجي، كبريت‌سازي، كاغذسازي، شمع‌ريزي و غيره ايجاد كردند. مثلا در سالهاي 1859- 1858 در قصر قاجار يك كارخانه ريسندگي كه به بهاي 90 هزار تومان از مسكو وارد شده بود، داير گرديد، امين الضرب يك كارخانه حريربافي كه در آن 150 نفر كارگر به كار مشغول بودند داير ساخت و نيز در سالهاي 80 و 90 قرن نوزدهم يك سلسله شركتهاي سرمايه‌داري بوجود آمد مانند شركت «امينه»، شركت عمومي، شركت اتحاديه تبريز (متعلق به برادران كوزه‌كناني، شركت اسلاميه و مسعوديه اصفهان (كازروني)، شركت منصوريه در يزد، شركت كشتي‌راني ناصري در بوشهر و غيره.
ولي رقابت استعمارطلبان و تحريكات آنان، ضعف انباشت و فقدان سياست اقتصادي ملي و خرابكاري عناصر مرتجع كه هرگونه تحول صنعتي و شركتهاي سرمايه‌داري را به سوي تعطيل و ورشكست برده موج دوم نيز عقيم ماند، زايش بورژوازي ملي صنعتي در ايران با آنكه نخستين نمايندگان آن نه تنها از ميان بازرگانان بلكه از ميان اشرافيت نيز بيرون آمده بودند، در محيط نامساعد نتوانست آغاز اميدبخشي باشد، استعمار و استبداد عملا از تراكم سرمايه داخلي و از انتقال آن به مجراي صنعت جلوگيري بعمل آوردند و اين سرمايه را واداشتند كه يا در عرصه‌هاي سنتي مانند رباخواري و بازرگاني باقي بماند، يا به عرصه ملكداري و سفته- بازي با زمين و مستغلات منتقل شود.
با اينحال پيدايش طبقه كارگر يا پرولتارياي صنعتي را نيز بايد به‌همين دوران از سلطنت ناصر الدينشاه مربوط دانست، موافق يك محاسبه كه البته مي‌تواند قابل بحث باشد، مجموع كارگران فابريكي حريربافي گيلان و قند كهريزك و قالي تبريز و دو كارخانه پنبه پاك‌كني و گاز و برق تهران و تبريز و مشهد و كبريت و نساجي تهران و چند مؤسسه صنعتي ديگر به قريب 1700 نفر تخمين زده شده است، اينها غير از كارگران غيرفابريكي، شاگردان پيشه‌وري و كارگاهي، كارگران راه و ساختمان و معدن و كارگران نفت و شيلات و گمرك و راه‌آهن و كارگران كشاورزي مزارع چاي و پنبه و كارگران ساختماني و باربران هستند، كه برخي از آنها مانند شاگردان پيشه‌وري، خصلت ماقبل پرولتري و صنفي داشتند و برخي از آنها را كه
ص: 699
از جهت وضع اجتماعي خود و فروش نيروي كار خويش در مقابل مزد، بزرگترين شباهت را به پرولتارياي صنعتي داشتند، مي‌توان بحساب اين نوع پرولتاريا درآورد، اگر اين گروه انبوه در نظر گرفته شود، آنگاه تخمين مي‌زنند كه هم در اين دوران مي‌توان تعداد كارگران را به صدهزار بالغ دانست ... بورژوازي صنعتي و پرولتاري صنعتي در نتيجه نابهنجاري رشد سرمايه‌داري در ايران، نتوانست طي صد سال اخير چنانكه بايد رشد كند، حتي موج سوم صنعتي كردن ايران در دوران رضا شاه نيز بعدها با ركود روبرو شد، تنها در دوران ماست كه زمانه سدها را فرو شكست و در كشور رشد جوشان اين دو قشر مهم بورژوازي و پرولتاريا كه شاخص عمده جامعه نوين سرمايه داري است مشاهده مي‌شود ..» «1»
يكي ديگر از نتايج رخنه سرمايه‌داري استعماري، در بازار ايران و دست يازي آن بر اقتصاد كشور ما، بروز تحولات جدي در ده، كشاورزي و قشربندي دهقانان و مالكان است، جنبه كالايي توليد كشاورزي، طي دوران ناصر الدينشاه بزيان اقتصاد خود مصرفي و طبيعي فئودال (پاترياركال) در روستا و عشيره قرون وسطايي ما شدت يافت و بويژه محصولات جديدي مانند پنبه، توتون، چاي، خشخاش، نيشكر و چغندرقند، در كنار توليد غلات كه به نوبه خود جنبه كالايي زيادي داشت، وارد عرصه شد و برخي از رشته‌هاي زراعت سنتي را از ميدان بدر كرد در كنار ملاكان اشراف فئودال، مالكان قوي از منشاء بازرگانان و كسبه و روحانيان و مأموران دولتي دست بخريد و اجاره زمين زدند ... اين مالكان با آنكه نوخاسته و داراي خصلت كاملا فئودالي نبودند ولي اين امر مانع از تجاوزات آزمندانه آنها و تشديد وحشيانه استثمار دهقانان نبود، غصب املاك خالصه و موقوفه و تصرف عدواني املاك خرده مالكان، مراتع مشاع براي اين دوران و نيز دورانهاي بعدي امري شاخص است، گرفتن انواع بهره مالكانه، نقدي و جنسي و بيگاري و سيورسات گوناگون نسبت به گذشته تشديد مي‌شود حتي در برخي نقاط ايران سيورسات تازه‌اي به ميان مي‌آيد و «تعليقه‌هائي» صادر مي‌شود كه خريد آن لازمه انتقال دهقان از دهي به دهي ديگرست، چيزي كه در سراسر قرون وسطاي ما سابقه نداشته و شرع و عرف نيز آن را بطور رسمي نپذيرفته بود، پيدايش محصولات تازه، كالايي شدن بيشتر محصولات كشاورزي، پيدايش قشر نوين مالكان، تشديد استثمار و غصب املاك دهقاني و مراتع مشاع عشيرتي و رعيتي، همه و همه به فقر و بي‌پاشدن دهقانان فقير و مهاجرت آنها از ده به شهر و يا حتي به خارج از كشور منجر شد.» «2»
چنانكه در جلد دوم، ضمن مطالعه در سياست خارجي ايران در عهد صفويه ديديم، روابط سياسي ايران با اروپا، از عهد شاه طهماسب، رو به افزايش نهاد و نمايندگان بازرگاني و مذهبي از ممالك مختلف اروپا براي آشنايي با وضع اقتصادي، منابع طبيعي و درجه رشد اقتصادي و درآمد ملي و پايه فرهنگ و معتقدات مذهبي مردم، به ايران روي آوردند؛ و غالب آنها پس از سالها اقامت در ايران، حاصل مطالعات و تحقيقات خود را در زمينه زندگي اقتصادي و اجتماعي و اخلاقي و مذهبي ايرانيان بصورت كتابي، منتشر كرده‌اند؛ و امروز ما، با مطالعه آن آثار، مي‌توانيم به بسياري از خصوصيات زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم در آن ايام، آشنا
______________________________
(1). همان كتاب از ص 98 به بعد.
(2). همان كتاب ص 100 به بعد.
ص: 700
شويم.
روابط اقتصادي و سياسي ايران با اروپا، از سقوط حكومت صفويه تا استقرار حكومت فتحعليشاه، در اثر عدم ثبات اوضاع سياسي و جنگهاي مداوم قدرت‌طلبان، تا حدي متزلزل و ناپايدار بود؛ ولي از دوره قاجاريه به بعد، از بركت امنيت و ثبات نسبي، مطامع سياسي و اقتصادي كشورهاي سرمايه‌داري و رقابت انگلستان و روسيه تزاري و فرانسه با يكديگر، سبب گرديد كه هيأتهاي سياسي و اقتصادي و نظامي يكي بعد از ديگري، به ايران روي آوردند؛ و نمايندگان ايران نيز براي مذاكره و رهايي از مظالم كشورهاي روسيه تزاري و انگلستان، راه اروپا پيش گيرند.
از اين دوره به بعد، در نتيجه شكستهاي پياپي ايران از روسيه تزاري و علل و عوامل ديگر، بسياري از زمامداران و ترقيخواهان ايران متوجه شدند كه يگانه راه نجات از تسلط سياسي و اقتصادي غرب، آشنا شدن و فراگرفتن فرهنگ و تمدن اروپايي و مسلح شدن به سلاح علم و دانش و تكنولوژي غرب است. مطالعه رساله‌هاي ميرزا ملكم خان، فتحعلي آخوند- زاده، ميرزا آقا خان كرماني و سياحتنامه ابراهيم بيگ و ديگران، بخوبي، نشان مي‌دهد كه از دوره ناصر الدين شاه به بعد، روشنفكران ايران با مكاتب و عقايد سياسي و اقتصادي اروپاييان، كم‌وبيش، آشنا شده و سعي و تلاش مي‌كردند جامعه ايراني را از ركود و جمود اقتصادي و اجتماعي و فكري رهايي بخشند.

نظريات اقتصادي ميرزا آقا خان‌

ميرزا آقا خان كرماني، دانشمند و متفكر انقلابي ايران، جسته‌جسته، در آثار پراكنده خود، به مسائل اقتصادي نيز توجه كرده و معتقد است كه ملت ايران و بخصوص روشنفكران و دانشمندان اين مرز- و بوم، بايد از خيالبافي و انديشه‌هاي غيرعلمي درگذرند و به مسائل اساسي زندگي توجه نمايند.
وي ضمن بحث در پيرامون مختصات تمدن غرب، مي‌نويسد: اروپا در «حركت و صعود و ترقي» است، و در هيچ موقفي واقف نمي‌گردد، (توقف نمي‌كند) و هر حقيقتي را كشف نموده در تلاش دست يافتن به حقيقت ديگري است. بر اين منوال، دانشوران مغرب، انتظار «كمال و بلوغ طفل نوزاد علم» را مي‌برند كه گيتي را «گلستان» كنند و «كمال انسانيت ... و مدنيت و قانون عدالت حقيقي» را برقرار ساخته و «ريشه فقر و تعدي» را براندازند ... [سه مكتوب]؛ اما حد معرفت دانشمندان خودمان را از اينجا مي‌توان دانست كه «تا حال، يك نفر از آنان دو كلمه مفيد به حال ملت ايران، نگفته و ننوشته» است، و گفتار هيچكدام نه بر ثروت ملت و نه بر دولت و راحت و كاميابي آنان افزود و نه «دفع مضرت دولت روس و انگليس را از ايشان كرد. يوما فيوما فقر و فاقه آنان بيشتر و نكبت و ذلتشان زيادتر است.»
ميرزا آقا خان از اين‌كه نويسندگان و علماي ايران در پيرامون حقوق ملت و حقوق دولت و حقوق معيشت، حقوق تجارت و علوم اقتصادي و طبيعي و علم تشريح و ديگر رشته‌هاي مفيد علمي چيزي ننوشته و مردم را در بيخبري نگهداشته‌اند، اظهار تأسف مي‌كند و مي‌گويد:
نتيجه جهل و بيخبري اين است كه «با وجود اينهمه منابع طبيعي، بايد تمام لوازم حيات ايران از خارج بيايد؛ حتي آهن كه خروارها در كوههايش موجود است. اگر يك سال آهن از خارج به ايران نياورند، ديگر اهاليش زيستن نتوانند.» آخر اين هم كار شد كه به التماس،
ص: 701
پشم و پنبه خودمان را مفت از قرار يك من پنج هزار و دو هزار بفروشيم و بعد بزاري و خواري، چلوار و ماهوت فرنگي را با چندين برابر قيمت بخريم؟ «من از آن مي‌ترسم كه عما- قريب، جهالت و ناداني، كار ايران را به جايي برساند كه آب هم از فرنگستان آورده به قيمت شراب، به ايشان بفروشند. [صد خطابه: خطابه چهارم].» فرق تمدن و وحشيگري در همين است كه ملت متمدن لوازم و نيازمنديهاي زندگي را آماده مي‌كنند، و هرگاه در ملك خود استعداد طبيعي نباشد، به قوت علم و قدرت عمل، لوازم معاش را فراهم مي‌كنند ... اما ملل عقب‌مانده، با وجود دسترسي به هزار قسم خزينه ثروت و هزاران نوع دفينه نعمت، باز در كمال فقر و پريشاني و ضرورت و درماندگي زندگي مي‌كنند.
درجه تنزل ملت ما، زماني محسوس مي‌شود كه «به بازارهاي ايران نگاه كنند و اجناس و امتعه خارجه را ببينند» ميرزا آقا خان، علم و صنعت را از ضروريات زندگي مي‌داند، و از تاريخ نتيجه‌گيريهاي واقع‌بينانه مي‌كند؛ مي‌گويد: هرآينه اوضاع ايران به روال كنوني پيش رود، مرزوبوم آن، بين دول همجوار، برادروار، تقسيم مي‌شود و آنجا را از مستعمرات جديد خويش قرار مي‌دهند. [آيينه اسكندري]»، وگرنه چرا بايد سرزمين قفقاز تقديم «روس منحوس» شده باشد و چندين ميليون هندي اسير پنج هزار انگليسي گردند ... چكيده عقايدش اين است كه همه علم و صنعت قديم را در طاق نسيان نهيم و در هر باب اساسي نو برپا سازيم ... بايد هوشيار گرديم كه ما رعيت ايران امروز لگدكوب ظالمان ... داخله و سرزنش و ملامت و توبيخ دول خارج و ملل متمدن شده‌ايم.
همساني خاصي ميان ميرزا آقا خان و برخي از متفكران ناسيوناليست خاور دور بچشم مي‌خورد. انديشه‌گر ژاپني «يوكي‌چي» اعتقاد داشت كه اقتباس دانش و فن و اصول حكومت اروپايي شرط مطلق حيات ملي ژاپن است و الا بايد به سرنوشت هندوستان گرفتار گرديم. هميشه تأكيد مي‌كرد كه تمدن ژاپن با روح زمان سازگار نيست و در برابر علم و معرفت و بنيانهاي اجتماعي جديد، به پشيزي نيرزد. متفكر چيني لوهسون «1» بيان خاصي دارد: فرهنگ كلاسيك چين پيكر بيجان و مرده‌اي است؛ نبايد با آن كاري داشت؛ بايد در موزه بگذاريم بآرامي بخسبد. بجاي آن، بايد به فرهنگي روي آوريم كه ميراث جهان نو است و مشترك همه اقاليم.
ناگفته نگذاريم كه ميرزا آقا خان شيفته فرنگستان و همه مظاهر تمدن غربي نيست؛ بهمان اندازه كه جنبه‌هاي ارزنده آن را تحسين مي‌كند و فيلسوفان و هنرمندان مغرب را احترام مي‌گذارد، استعمارچيان و ستيزه‌جويان اروپايي را اهريمنان پليد مي‌شمارد. روحش از آنان بيزار است و خامه تيزش را به روي آنان مي‌كشد.
ميرزا آقا خان تحت‌تأثير فلسفه مادي تاريخي است؛ نظام مدني و قوانين و اخلاق و آداب هر ملتي را زاده «ماديات» و نحوه زندگاني و راه معيشت آن مي‌داند. درك او از جوهر تاريخ اين است: قومي كه زندگيش شترچراني و پيشه‌اش پلاس‌بافي باشد، نه روي «اتحاد ملت و يگانگي» بخود مي‌بيند و نه علم و صنعت و فلسفه و هنر عالي مي‌آفريند. حكومتش عشيره‌اي خواهد بود و شيوه‌اش يغماگري و اخلاقش سنگدلي و ستيزه‌جويي. انارشيسم و
______________________________
(1).Lu Hsun
ص: 702
نهيليسم، دو طغيان افراطي عليه حكومت استبدادي مفرط و نظام مدني كهنه فاسد بودند. هردو حاكميت مطلق آدمي و مساوات حقوق خود را مي‌خواستند و مرام هردو ويرانگري همه بنياد- هاي اجتماعي چون دولت و قانون و اخلاقيات و اعتبارات و ارزشهاي زاده آن نظام موجود بود. نظريات انقلابي آنان مبناي علمي نداشت و صورت عمل نگرفت؛ خاصه اين‌كه تصور انقلاب سوسياليستي در جامعه غيرصنعتي بدون وجود طبقه پرولتاريا، از متفكران فلسفه آنارشيسم است (مشاجره قلمي «پرودن» با «ماركس» بر سر همين قضيه بود.)
ميرزا آقا خان پس از تفسير و تبيين نظريات نامبرده، مي‌نويسد: «مختصر اين‌كه همه آنان براي «مسأله مقدسه مساوات و مواسات كار مي‌كنند و اول وظيفه انسانيت را همين مي‌دانند» [تاريخ شانژمان ايران]. تعبير ديگر ميرزا آقا خان گفته پرودن، متفكر آنارشيست را بياد مي‌آورد كه مي‌گفت: «ثروت چيست؟ دزدي محض.» ميرزا آقا خان مي‌نويسد: «بزرگان و توانگران ايران غالبا از راه دزدي و تقلب صاحب دولت و ثروت شده‌اند. چنانكه بعضي از قدرتمندان از خدا بي‌خبر در اين ايام راضي ميگردند كه هزار تن از همشهريانشان براي لقمه‌ناني جان دهند و او هزار خروار گندم در انبار احتكار داشته باشد.» سپس از نظريات اقتصادي جديد سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: نتيجه افكار و فداكاريهاي فرقه‌هاي مزبور اين بود كه در انگلستان، هواخواهان ملت و طرفداران اصلاح به اين رأي نهادند كه زمين در خلقت مثل هواست، تصاحب بردار نيست، بايد بين مردم مشاع باشد و هركس حق دارد اجرت زحمتي را كه در آبادي آن برده، بگيرد؛ و ديگر آنكه عمله‌هاي كارخانه‌ها را محرك شدند و دولت ناگزير دو ساعت از مدت زحمت آنان كاست و دو برابر بر اجرت شبانه‌روزي آنها افزود و تا يك درجه مقصود را پيش بردند؛ و حال آنكه ايران ما ترقي معكوس كرده است. در وصف اوضاع اجتماعي زمان، سخنش پر از طنز است: زمامداران ايران مسائل مشكلي را كه فيلسوفان اروپا اكنون مي‌خواهند از ميان بردارند، سالهاست كه بسادگي حل فرموده‌اند؛ يعني آنان كه مال دارند بايد مالشان را گرفت و آنان كه جان دارند بايد جانشان را گرفت تا «همه مساوي شوند و اختلاف نباشد. [تاريخ شانژمان ايران].» بزرگان ما چون بيماران مستسقي ... هرچه از حقوق ملت را صرف كامراني خود مي‌كنند عطش شره و آزشان را كفايت نمي‌كند. «1»

افكار جديد اقتصادي ميرزا ملكم خان‌

يكي از كتابهايي كه نمودار رسوخ افكار جديد اقتصادي و اجتماعي در ايران است، كتاب يا رساله اصول ترقي است كه ظاهرا فكر و انديشه ملكم است، و بوسيله ميرزا محمد علي خان فريد الملك همداني (1335- 1267 قمري) به رشته تحرير درآمده است. فريد الملك از آزاديخواهان و همفكران ملكم بود، و پس از عزل ملكم، مدت 20 ماه در زندان قزوين در كند و زنجير ماند.
در رساله اصول ترقي، ملكم سعي كرده است كه مسائل اقتصادي را با زباني ساده كه قابل فهم و درك همه‌كس باشد، توصيف و بيان كند. «آثار ديگر ملكم، در رشته اقتصاد و امور مالي، عبارت است از: رساله تأسيس بانك، كتابچه مداخل و مخارج و قانون تأسيس كمپاني (قواعد و شرايط و تكاليف آن). بعلاوه صورت مجلس مذاكرات كميسيون مطالعه
______________________________
(1). ر ك: فريدون آدميت، انديشه‌هاي ميرزا آقا خان كرماني. ص 239- 227.
ص: 703
تأسيس بانك (كه در زمان صدارات ميرزا حسين خان مشير الدوله، تشكيل يافت و ملكم در آن شركت داشت.) و نامه‌هاي رسمي او به دولت بسيار مهم است.» «1»
زمامداران ايران از شاه تا ساير افراد هيأت حاكمه، براي ملكم، مقام سياسي و علمي ممتازي قائل بودند تا جايي كه فريد الملك پس از آنكه در محرم 1306 به حضور شاه بار يافت، شاه پس از ابراز محبت به او مي‌گويد «در مدت شش سال اقامت در لندن در زير تربيت ملكم خان، بايد ملكم ثاني شده باشي ملكم ثاني هستي.» «2»
اينك صفحه‌اي چند از تعاليم اقتصادي ملكم را كه در رساله اصول ترقي مندرج است [از دوره شانزدهم مجله سخن، شماره‌هاي 6- 1] ذيلا نقل مي‌كنيم تا خوانندگان با نفوذ تدريجي افكار شهريگري (بورژوازي) در ايران آشنا شوند. ملكم مي‌نويسد: آبادي يك ملك بسته به مقدار امتعه‌اي است كه در آن ملك به عمل مي‌آورند. آهن، گندم، زغال، و الماس جزو امتعه هستند ... هر ملكي كه بيشتر متاع به عمل آورد، خواه طلا، خواه گندم، غني‌تر از ديگران است. اين فقره را اهل ايران هنوز نفهميده‌اند.
از براي تحقيق آبادي يك ملك لازم نيست بدانيم در ملك چه نوع امتعه است، بايد پرسيد در آن ملك چقدر امتعه به عمل مي‌آورند. يك ملك از معادن خود سالي صد كرور تومان طلا حاصل مي‌كند؛ يك ملك ديگر سالي دويست كرور تومان گندم به خارج مي‌فروشد.
بديهي است كه اين ملك آخر دو مقابل غني‌تر از ملك اول خواهد بود ... در يك ملك، هرقدر بيشتر متاع بعمل بياورند، آسايش و قدرت خلق آن ملك بيشتر خواهد شد. خلق سويس از خلق افغانستان خيلي غني‌تر هستند، زيرا كه اهل سويس خيلي بيشتر از افغانستان متاع به عمل مي‌آورند ... چرا اهل سيستان فقيرند؟ براي اينكه متاع كم عمل مي‌آورند. چرا دولت انگليس غني‌تر از ساير دول است؟ بجهت اينكه بيشتر از ساير دول امتعه عمل مي‌آورد ...
در ايام سابق، براي تحصيل مال، به قانون جنگ [توسل مي‌جستند] يا از راه دزدي همديگر را مي‌چاپيدند؛ چنانكه نادر شاه هندوستان را و پروس، فرانسه را به قانون جنگ چاپيدند، و تركمانها، به قانون دزدي، خراسان را غارت مي‌كردند. اين قسم تحصيل مال، رفته‌رفته، در دنيا كم مي‌شود و بجز يك منفعت موقتي هيچ فايده ندارد. راه تمول يك ملت نه در جنگ است نه در غصب اموال ديگران، راه تمول يك ملت منحصر به اين است كه زياد كار بكند، زياد امتعه به عمل بياورد، زياد دادوستد نمايد. اولياي آسيا از معاني اين اصول ساده هميشه غافل بوده‌اند ... تكثير امتعه و تجارت لازم و ملزوم يكديگرند ...
معني تجارت در زبان علمي فرنگستان، خيلي وسعت پيدا كرده است. مقصود از لفظ تجارت فقط حمل‌ونقل و فروش امتعه نيست؛ زراعت، معادن صنايع، طب و نقاشي و هرچيز و هر عملي كه از آن پول حاصل مي‌شود، جز و عالم تجارت مي‌دانند. وقتي مي‌گويند، فلان ملك زياد تجارت دارد يعني آن ملك زياد علم و صنايع دارد، زياد كار مي‌كند، زياد امتعه بعمل مي‌آورد، و با ممالك خارجه زياد دادوستد مي‌كند ... حركات و خيالات و جنگ و صلح دول،
______________________________
(1). فريدون آدميت، « (مقدمه بر) اصول ترقي ميرزا ملكم خان» (مقاله)؛ مجله سخن. دوره شانزدهم، شماره 1.
(2). همان.
ص: 704
عموما راجع به فوايد تجارتي است ... مدار آبادي دنيا بر رونق تجارت است ... اگر ايران هر سال بيست كرور تومان مال به روسيه ببرد و بيست كرور تومان مال از روسيه بياورد، در اين معامله هم ايران و هم روس منفعت خواهند كرد ... در انگليس، زغال زياد هست، در روس گندم زياد؛ در چين چاي زياد عمل مي‌آورند، در ايران ترياك زياد است؛ روس گندم مي‌دهد زغال مي‌گيرد؛ ايران ترياك مي‌دهد، چاي مي‌گيرد؛ هر چهار دولت از معاوضه اين امتعه منفعت مي‌برند.
در ايران پول كم است، بعلت اين‌كه در ايران دادوستد كم است ... مقدار داد و ستد يك ملك بسته به مقدار امتعه آن ملك است ... بجهت آبادي يك ملك، بجز تكثير امتعه آن ملك راه ديگر نيست ... يك شرط زيادي امتعه زيادي مشتري است ... قلت فروش يك متاع موجب قلت توليد آن متاع است ... يكي از تكاليف اصلي دول اين است كه از براي امتعه ممالك خود، در هر جاي دنيا، مشتري زياد پيدا بكنند ... اگر مشتري امتعه انگليس در دنيا كمتر شود، آبادي و قدرت انگليس هم، بهمان درجه، در دنيا كمتر خواهد شد. اين‌كه دول فرنگستان در آسيا و آفريقا و در جميع اكناف دنيا با آنهمه حرص و شدت، ممالك تازه پيدا و ضبط مي‌كنند، هيچ مقصود و فايده‌اي در نظر ندارند مگر اين‌كه بواسطه استقرار امنيت و باز كردن بنادر و مزيد آبادي آن ممالك، از براي امتعه خود مشتري تازه پيدا نمايند.
دول آسيا اين مقصود دول فرنگستان را هيچ نمي‌توانند بفهمند، بعلت اين‌كه هنوز نفهميده‌اند كه تكثير مشتري از براي تكثير امتعه از براي شوكت و قدرت يك دولت، چه اساس معظم است ... راه زياد شدن مشتري يك متاع، ارزاني آن متاع است ... روسها سالي چندين كرور تومان گندم به انگليس مي‌فرستادند. ينگي دنيا (آمريكا) همان گندم را ارزانتر از روس به خاك انگليس رسانيد؛ گندم روس، باينجهت، شكست خورد ...
سپس ملكم، بتفصيل، از اهميت اقتصادي راههاي ارتباطي در فعاليتهاي اقتصادي سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: ايران مي‌تواند سالي سي كرور تومان فقط پشم به خارج بفروشد.
چون راه ندارد، اين سي كرور تومان متاع، هم از براي ايران هم از براي دنيا، مفقود مي‌ماند ...
اگر اولياي دول آسيا معاني اين مسأله راه را به قدر اطفال مدارس فرنگستان شكافته و فهميده بودند، حالا صد بار راههاي آسيا ساخته شده بود.
سپس از مقررات اقتصادي گمركهاي داخلي در ايران و آشفتگي عيار مسكوكات و ضررها و زيانهاي آن بحث مي‌كند و مي‌نويسد: براي توليد كالا (متاع) سه شرط لازم است:
اول، اسباب طبيعي: اگر آفتاب و خاك و آب نباشد گندم عمل نمي‌آيد. دوم، كار: تا كار نكنند نه گندم عمل مي‌آيد و نه ساعت ساخته مي‌شود. سوم، سرمايه: كسي كه گندم مي‌كارد و ساعت مي‌سازد، تا منزل و خوراك و لباس و آلتهاي كار و يك مقدار علم و يك مقدار پول نداشته باشد، گندم و ساعت بعمل نخواهد آمد. منزل و خوراك و لباس و آلتهاي كار، و علم و پول جزو سرمايه هستند. شرط اولي، يعني آفتاب و خاك ايران، بيشتر و بهتر از اغلب ممالك ديگر، محصولات به عمل مي‌آورد. شرط دوم در ايران خيلي هست، به اين معني كه مردم ايران بسيار كار كن و بسيار باهوش هستند. شرط سوم، يعني آلتهاي كار و لوازم زندگي و
ص: 705
پول و علم، در ايران زياده از حد كم است ... ساير طوايف (ملل) كوهها را سوراخ و درياها را باهم متصل مي‌كنند، زيرا كه سرمايه زياد دارند. ما خلق ايران قنوات و دهات و اينهمه خزاين خود را خراب گذاشته‌ايم؛ زيرا كه سرمايه نداريم ... در فرنگستان، در هيچ ده، از پول احدي يك دينار بي‌كار و بي‌منفعت نمي‌ماند. پولهاي مردم، قطره‌قطره، در جاهاي مخصوص جمع مي‌شود و بي‌آنكه صاحبان پول زحمتي داشته باشند پول ايشان در اكناف عالم مصدر كار و منشأ منافع مي‌شود ... يكي از اسباب آوردن سرمايه بانك است. بانك از اختراعات بزرگ دنياست ... راه نجات ما منحصر به همان راهي است كه علم دنيا براي ما صاف و آشكار ساخته است؛ خواه مشكل، خواه آسان، خواه تلخ، خواه شيرين ... از براي رفع فقر در ايران، از براي آبادي ايران ... از براي بقاي ايران، راه و چاره، منحصر به اين است كه خلق ايران زياد كار بكنند، زياد سرمايه علمي داشته باشند، زياد امتعه به عمل بياورند، زياد امتعه به خارج بفروشند و زياد پول و مال جمع نمايند.
گفتيم توليد متاع سه شرط دارد: قواي طبيعت، سرمايه و كار. در اين سه شرط، از همه دقيقتر خود كار است. همه طوايف روي زمين مثل هم و بقدر هم كار نمي‌كنند؛ خلق اصفهان خيلي زيادتر از خلق بلوچستان، و خلق انگليس بمراتب از خلق اصفهان بيشتر كار مي‌كنند.
سپس ملكم، بتفصيل، از اهميت امنيت جاني و مالي در پيشرفت فعاليتهاي اقتصادي سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: براي پيشرفت فعاليتهاي اقتصادي بايد فقر و تنگدستي از سراسر گيتي برافتد، و قدرت خريد عمومي فزوني يابد. از براي اينكه انگليس بتواند به خارجي زياد چيز بفروشد، بايد خارجي هم آنقدر آباد [و ثروتمند] باشد كه بتواند از انگليس زياد چيز بخرد ...
بحكم اين مذهب علمي، ملل فرنگستان از صميم قلب و با نهايت حرض، طالب و مقوي آبادي كل ممالك دنيا هستند ...
راههاي آهني، و كارخانجات معتبر و تجارتهاي عمده و بناهاي عمومي و جميع كارخانه‌هاي بزرگ بتوسط كمپانيها ساخته مي‌شود. آنچه كمپانيها مي‌كنند، يعني آنچه به شراكت و اتفاق مردم ساخته مي‌شود، ممكن نيست كه آحادناس بتوانند بتنهايي صورت بدهند.
بدون كمپانيهاي معتبر، آبادي ايران هرگز ميسر نخواهد بود ... با اوضاع حاليه ايران، ترتيب كمپاني در ايران محال است. ترتيب كمپاني، قوانين و ديوانخانه‌هاي مخصوص لازم دارد.
هيچيك از اين قوانين و ديوانخانه‌ها در ايران نيست. اگر پنج نفر آدم معقول در پاريس، يك كمپاني بسازند، ممكن است كه خلق فرنگستان، بي‌آنكه آن پنج نفر را بشناسند، پنجاه كرور به آنها پول بدهند ... با قوانين و رسوم حاليه ايران، ترتيب كمپانيهاي بومي از جمله خيالات واهي است ... كمپانيها در ايران هرقدر مداخل بكنند و مداخل خود را هرقدر به خارج بفرستند، ممكن نيست كه يك قسمت كلي آن از براي خلق و دولت ايران نماند.
ملكم، پس از وصف مزاياي كمپانيها، براي نجات ايران از فقر و بدبختي و عقب‌ماندگي، خطاب به اولياي امور ايران، مي‌گويد: آبادي ايران حاصل نخواهد شد مگر اينكه خلق ايران زياد كار كنند، زياد امتعه بعمل بياورند، و زياد دادوستد نمايند. از براي اينكه خلق ايران بتوانند مثل ساير ملل كار بكنند، بايد از جان و مال خود مطمئن باشند؛ بايد سرمايه علمي و مادي داشته باشند. از براي استقرار امنيت جاني و مالي، بايد در جميع ولايات ايران، ديوانخانه‌هاي
ص: 706
منظم برقرار گردد. بايد از براي كل ايران يك پليس قوي و قشون كافي ترتيب داد. بايد در مركز دولت، يك مجلس قوانين برپا كرد، و به ملت ايران مژده داد كه بعد از اين، امنيت مالي و جاني، اولين اساس دولت و اولين قانون ايران خواهد بود. بايد زراعت و تجارت را بواسطه قوانين، حمايت و تقويت كرد. بايد راه‌آهن ساخت. بايد معادن و جنگلها را به كار انداخت.
بايد امتعه ايران را ارزان كرد. بايد گمركها و راهداريهاي داخله را بكلي منسوخ كرد. بايد مسكوكات ايران را، مثل مسكوكات فرانسه و بلژيك و ايتاليا، قرار داد.
براي استفاده از سرمايه‌هاي خارجه، بايد در ايران اقسام بانكها ترتيب داد. بايد كمپانيهاي خارجه را به ايران دعوت كرد. از براي اينكه سرمايه علمي ايران زياد شود، بايد مدارس حاليه ايران را موافق اصول تازه منتظم ساخت. بايد، بقدر قوه، مدارس تازه ساخت.
بايد اقلا دويست نفر شاگرد به فرنگستان فرستاد به آنطوري كه فرستاديم ... بايد جميع بنادر را باز كرد. بايد از تجارت خارجه نترسيد. بايد به عموم خلق دنيا اذن داد و تشويق كرد كه، هرقدر مي‌توانند، از خارج مال بياورند و از ايران مال ببرند.
اگر امروز شروع به اجراي اين اصول نمايند، بعد از سه سال، در ايران، نه يك قنات كهنه خواهد ماند، نه يك ده خراب و نه يك آدم بيكار. مردم آنچه سرمايه دارند، بدون ترس، به ميدان خواهند آورد. آنچه استعداد هنر ذاتي دارند، بدون مانع، بكار خواهند انداخت.
زراعت و تجارت ما صد مرتبه وسيع، آسايش و زندگي ما صد مقابل بهتر، پول و قدرت و استقلال و شوكت دولت، صد درجه زيادتر خواهد شد.
عدم علم رؤساي سابق ايران، از براي ايشان، تقصير نمي‌شود. بدبختي ايشان اين بود كه نتوانستند تصور بكنند كه خارج از عقل ناقص ايشان، از براي حسن اداره دول، صد نوع علوم و فنون مخصوص در دنيا پيدا شده ... بيست‌وهفت سال قبل از اين، يكي از وزراي بزرگ ايران مي‌گفت: راه گيلان را نبايد ساخت كه مبادا لشكر روس از آن راه داخل ايران شود. عقلاي ما مدتها تدبير كردند كه در آشوراده، مريضخانه نسازند. اين تدابير كدام پولتيك روس را توانست يك دقيقه به تأخير بيندازد ... ما بايد چقدر، از حقيقت اوضاع دنيا بيخبر باشيم كه اين نوع تدابير را سد تسخيرات فرنگستان بدانيم ... خطر استيلاي خارجه صد مرتبه بيشتر و نزديكتر از آن است كه عقلاي ما تصور مي‌كنند؛ و ليكن ما نبايد از ترقي دنيا اينقدر غافل باشيم كه در مقابل استيلاي فرنگستان، اميد بقاي خود را بر كهنه رسوم جهالت آسيا قرار بدهيم ... روس به اقتضاي پولتيك ملي خود، حكما به هرات خواهد رفت، مگر اينكه به زور توپ او را منع نمايند ... اگر آذربايجان چنانكه بايد، آباد شود، علاوه براينكه آذوقه گرجستان را خواهد داد، بواسطه آبادي و تجارت خود، به آبادي عموم ممالك قفقاز يك پرده خواهد افزود ... و ليكن اگر ما آذربايجان را خراب و اسباب خرابي ممالك قفقاز بسازيم، دولت روس مجبور خواهد بود كه آن مملكت را هر طور هست از دست ما بيرون بياورد. اگر از روي يك ذره شعور، طالب بقاي دولت ايران هستيم، بايد بلاترديد و بدون يك دقيقه معطلي، استقلال دولت ايران را بر آبادي ملك، و آبادي ملك را بر اصول علم قرار بدهيم.
در پايان اين بحث، ملكم مي‌نويسد: اصلاح امور مملكت از عهده يك پادشاه برنمي- آيد؛ بايد يك دولت دلسوز و آگاهي بر سر كار آيد و حدود و حقوق و وظايف هر وزارتخانه‌اي
ص: 707
بايد مشخص و معين گردد. عموم كارگزاران دولت بايد بلااستثنا محكوم قانون باشند ... وزرا بايد شريك مسؤوليت همديگر باشند ... علت آبادي سويس و خرابي افغانستان، اين است كه كارگزاران افغان علم ندارند ولي كارگزاران سويس علم دارند ... دولت ما، استقلال ما، زندگي ما، بسته به اجراي اين اصول است ... بدون اجراي اين اصول، خلق و دولت ايران از اين درياي فقر و از اين طوفان بليه هرگز خلاصي نخواهد يافت ... بدون اجراي اين اصول، مجتهدين ما سربار ديگران، شاهزادگان ما غلام ديگران، ملك و خزانه تمام دولت ما مزد ترقي ديگران خواهد بود. اگر هنوز در وجود اولياي دولت ما، يك رگ مردي باقي مانده و اگر هنوز در سر خود ذره‌اي شعور داريم، بايد از امروز خواب و زندگي را بر خود حرام نماييم و از همين دقيقه، بلاتأمل، با تمام قدرت خود، بجان و دل، و شب‌وروز، در اجراي اين اصول بكوشيم.

سياحت‌نامه ابراهيم‌بيك و نظريات اقتصادي زين العابدين مراغه‌اي‌

«يكي از كتبي كه در افكار ايرانيان تأثير بسيار نموده، و از نظر پيدايش فكر و گرايش مردم ايران بجانب صنعت، تحولي فوق العاده ايجاد نموده، سياحت‌نامه ابراهيم‌بيك است.
اين كتاب به قلم نويسنده‌اي به نام زين العابدين مراغه‌اي «1» است كه در سال 1321 هجري قمري (1903 ميلادي) منتشر شده است. اين كتاب بمناسبت تأثيري كه در جامعه ايران نهاد و شهرتي كه از اين لحاظ يافت، به زبان آلماني ترجمه گرديد.
جواني ايراني، پرورش يافته در مصر و مقيم آن مملكت، آرزوي سفر به ايران مي‌كند.
اين شخص ابراهيم‌بيك، فرزند يكي از بازرگانان بزرگ آذربايجان، است كه پدرش پنجاه سال پيش از تحرير كتاب، به عزم تجارت به مصر رفته و در آنجا اقامت گزيده. اين پسر در مدت طولاني اقامت خود در مصر، «در هيچ‌يك از عادات مستحسنه ملي و اطوار پسنديده ايراني خود تغيير نداده، در وضع معاشرت با مردم و خورد و خواب و پوشاك، به همان شيوه كه از نياكان خود ديده بود رفتار مي‌نمود و در تعصب ملي چندان سخت بود كه در ظرف چندين سال، يك كلمه عربي با كسي حرف نزد بلكه نخواست ياد بگيرد؛ گفتگويش همه از ايران بود».
ابراهيم، بعد از وفات پدر و بنابر وصيت وي، در سن بيست سالگي، با شخصي به نام يوسف عمو كه معلم و مربي او بوده است به مسافرت ايران پرداخت و به عزم زيارت مشهد مقدس از مصر حركت كرده و شهرهاي ايران، مانند تهران و مشهد و قزوين و تبريز و اردبيل و مراغه و غيره را مي‌بيند و اوضاع ايران را در آن زمان وصف مي‌كند و مورد انتقاد قرار مي‌دهد.
______________________________
(1). حاج زين العابدين مراغه‌اي، سياحت‌نامه ابراهيم‌بيك يا بلاي تعصب او. اين كتاب داراي چاپهاي مختلفي است از اين قرار:
الف) چاپ قاهره، 1295 شمسي، سربي، مصور، 280 صفحه.
ب) 2 جلد: به تصحيح محمد باقر، لاهور، 1323 قمري، 248 صفحه.
ج) جلد سوم چاپ قسطنطنيه، 1327 قمري، سربي، مصور 304 صفحه.
د) چاپ حبل المتين (3 جلد). كلكته 25/ 1323 قمري (10/ 1909 ميلادي)، 280+ 322+ 248 صفحه.
ه) جلد اول. تهران، 1323 قمري، سربي، 236 صفحه [به نقل از: خانبابامشار، فهرست كتابهاي چاپي فارسي].
ص: 708
يكي از ايرانيان كه به مصر مسافرت مي‌كند و در خانه ابراهيم‌بيك اقامت مي‌گزيند، «روزنامه سياحت» او را مي‌بيند و به شرح آن مي‌پردازد.
سياحت‌نامه ابراهيم‌بيك يا بلاي تعصب او با نثري بسيار ساده نوشته شده، و در زمان انتشار خود، از كتبي بوده است كه دست به دست مي‌گشته و چون جنبه انتقادي آن از حكومت وقت و استبداد و بي‌عدالتيها و بينظميها فوق العاده بوده است، شهرت بسيار يافته و از نظر افكار انتقادي، موجد نظرهاي نوين در ميان مردم گشته است.
ابراهيم‌بيك در هر شهري كه مي‌رفته آنچه را برخلاف پيشرفت مردم بوده و مردم را در نكبت و سختي نگاه مي‌داشته متذكر مي‌شده است. مثلا در مشهد، مي‌گويد: «در مملكتي مثل مشهد مقدس كه استعداد هرگونه تجارت را دارد، ابدا يك كومپاني و شركت ديده نمي‌شود. حال آنكه مردمان صاحب ثروت هم هستند و مال التجاره از امتعه و محصولات ارضيه، مانند قالي و ترياك و پنبه و غيره نيز الي ما شاء اللّه زياد است، و اين معني هم دليل نفاق ايشان است ولي در تقلب و تضييع امتعه و محصولات مملكت نيز تسلط غريبي دارند.» «1»
در همان شهر، از شاه عباس كبير ياد مي‌كند و مي‌گويد: «اين پادشاه دل آگاه در آبادي مملكت و رفاه حال رعيت تا چه پايه مجد و ساعي بوده است؛ خصوصا در امر تزييد تجارت مملكت و ثروت عمومي كه مهمترين وسايل ترقي و تمدن است هيچ نكته عمده از نظر باريك- بينش پنهان نمانده. همين راههاي شوسه كه در نقاط بسياري از ممالك ايران ديده مي‌شود، خود براي اثبات مدعا دليليست واضح كه محض تسهيل نقليات ساخته و پرداخته است، و مي‌توان گفت كه آن روز از دول خارجه هيچيك چون آن پادشاه به نكات باريك توسيع دايره تجارت مملكت موجب مزيد سطوت دولت است، ملتفت نشده بود.» «2»
ابراهيم‌بيك به كليه وسايل تزييد ثروت و ايجاد آسايش عمومي اشاره مي‌كند. هنگامي كه از مشهد به جانب تهران حركت مي‌كند، از نبودن وسيله نقليه سريع در مملكت شكايت دارد: «پس از طي منازل، به «خاتون‌آباد» كه در دو فرسخي تهران است، رسيده حساب كردم سي‌وشش روز تمام است كه از مشهد مقدس حركت نموده‌ايم. اينهمه مسافت را ماشين راه آهن در ظرف سه شبانه‌روز، در نهايت راحتي و كم‌خرجي، طي مي‌تواند نمود؛ حيف كه از اين نعمت عظما نيز ايرانيان محرومند.» «3»
در حين مسافرت به تهران، به زيارت حضرت عبد العظيم مي‌رود و از راه‌آهن تهران تا حضرت عبد العظيم چنين ياد مي‌كند: «از منزل تا موقف راه‌آهن پياده رفتيم. طول اين راه‌آهن كمتر از هفت ميل و در تمام ممالك ايران راه‌آهن عبارت از اين است، كه آن را هم يك كومپاني بلژيك ساخته. هرچند خيلي بي‌نظم است، اما خانه‌اش آباد، باز از خرسواري هزار مرتبه بهتر است.» «4» «... طرف عصري، باز با راه‌آهن به شهر برگشتيم. در ميان شهر، در بازار و كاروانسراها مشغول تماشا و گردش شديم. بازارها و چارسو، بد نيست. كاروانسراها خوش طرح
______________________________
(1). سياحت‌نامه. ص 26.
(2). همان. ص 40.
(3). همان. ص 47.
(4). همان. ص 56.
ص: 709
و آباد است. ولي در هيچ‌جا از كومپاني و شراكتهاي بزرگ و بانك، و كانتور كه اسباب جمعيت و شكوه تجارت اينگونه شهرهاي بزرگ است، نشاني ديده نمي‌شد؛ گويي شهر از حيث تجارت ماتمزده است. بعض دكان صرافي ديده شد. دور نيست كه ميانشان چند توانگر نيز باشد.
ولي آنچه وفور داشت و به چشم خود ديديم، كيسه‌كيسه و خرمن‌خرمن پول سياه بود كه جهان را فراگرفته. اما پول طلا مانند كيمياست، كه در تمام شهر نشاني از آن ديده نمي‌شود؛ يا هيچ نيست و يا اينكه در ميان صندوقها و يا زير خاك است.» «1»
ابراهيم‌بيك، براي اظهار عقايد و بيان نظريات خود، تمام وسايل را برمي‌انگيزد و به هر وسيله‌اي متشبث مي‌شود و به ديدار دوستان و آشنايان و كسبه و بازرگانان مي‌رود و حتي خود را به خانه وزراي وقت مي‌رساند و با آنها درباره اوضاع كشور بحث مي‌كند و تا پاي جان مي‌ايستد و براي توضيح افكار خود، خود را به مخاطره مي‌اندازد. در خانه «وزير داخليه» چنين اظهارنظر مي‌كند: «... براي تربيت اطفال بيكس ملت، دار الصنايعي پرداخته‌ايد؟ و در كدامين قصبه از قصبات وطن، براي تسهيل نقليات راههاي شوسه درست كرده و اسباب ترقي و تسهيل زراعت و فلاحت را كه مايه حيات ملك و ملت است فراهم آورده‌ايد؟ در باب ترقي تجارت مملكت، كه دولتهاي بزرگ دقيقه‌اي از آن غفلت نكرده بلكه ميليونها پول در راه توسيع آن خرج نموده‌اند و در موقع اقتضا براي حصول آن مقصود خونريزيها كرده‌اند، چه اقدامات مجدانه از شما سرزده است؟ آيا هيچ خبر داريد كه ساليانه از امتعه ايران چقدر به خارج حمل و نقل مي‌شود؟ يا چه‌قدر مال التجاره، از خارج داخل اين ملك مي‌شود؟ عجبا، هيچ به خاطر مبارك عالي خطور كرده است تدبيري به كار برده باشيد كه مقدار امتعه و محصولات داخليه كه به خارج مي‌رود بيش از آن باشد كه از خارجه به مملكت داخل مي‌شود، تا دخل وطن را بر خرج آن غلبه روي داده، رعيت را بدانوسيله توانايي حاصل آيد و خزانه دولت آباد گردد. چرا بايد رعيت ايران تا جزئيات لوازم زندگاني محتاج خارجه باشند؟
آيا شمع كافوري را خداي به صنعت خاصه خود اختصاص داده يا كار بشر است؟ مگر قند از آسمان مي‌بارد؟ عجبا، خاك ممالك ايران استعداد رويانيدن چغندر و يا نيشكر را ندارد؟ مگر پيه گاو و گوسفندان ايران مانند پيه مواشي و دواب ملل خارجه قابل تصفيه نيست؟ يا للعجب، مگر اينهمه پنبه ايران كه به كرورها بخارج مي‌برند، كفايت ملبوس اهالي آن را نمي‌كند؟
جناب وزير، شما از مقدار نفوس و جمعيت ايران هيچ خبر داريد؟ از مقدار توالد و تناسل كه مايه بقا و دوام قوميت و مليت ماست آگاه هستيد؟ آيا تاكنون اسباب مهاجرت اينهمه ايراني را كه به ممالك روس و عثماني و هند پراكنده مي‌شوند، تحقيق فرموده تدبيري براي منع آن بكار برده‌ايد؟ چرا اقدامات بكار نمي‌بريد كه براي رفع احتياج ملت اقلا در بعض ولايتهاي مناسب فابريكهاي مختصر به نام سركار ساخته و پرداخته گردد؟ خواهيد فرمود كه ساختن فابريك وظيفه و تكليف وزير نيست. مسلما؛ لكن تدبير احداث آن و تشويق نمودن ملت و ضامن شدن به حفظ حقوق رعيت، كار وزير با كفايت و خردمند باانصاف است. در ممالك خارجه، اينها را كه يكان‌يكان شمردم، همه از تكاليف وزير داخليه است. بايد رشته اينگونه
______________________________
(1). همان. ص 57- 56.
ص: 710
نيكبختيها را او از هرجا پيدا كرده، بدست رعيت بسپارد؛ هرگاه نكند، معاقب و مسؤول است.» «1»
و وزير، با عتاب و سرزنش، او را از خانه خود بيرون مي‌كند. ولي ابراهيم‌بيك با زباني خشن و صراحت كامل، از عدم اطلاع وزراء از امور اقتصادي، سخن مي‌راند و مي‌گويد:
«هرگاه بگويم كه واردات مطبعه روزنامه «تايمس» منطبعه لندن بيش از ماليات يكساله ايران است، وزراي بي‌علم ما البته قبول نخواهند كرد، حال آنكه اين معني از آفتاب روشنتر است.
هنوز وزراي مملكت ما بلكه صدراعظم ما نيز نمي‌دانند كه راه رواج دادن «پول كاغذي» و تشكيل «بانك» و معني مجلس مبعوثان (پارلمنت) چطور و چگونه است. تاكنون ما بياد نداريم كه يكي از وزراي ايران تدبير صوابي در امر تصفيه ماليات مملكت بكار برده كتابچه در آن باب ترتيب داده باشد. زيرا كه بسياري از وزراي مملكت ما در مراتب فضل و دانش و علم حقوق دول و ملل و معاهدات دولتي سمت رجحان و امتيازي به مهتر و آبدار و پيشخدمت خودشان ندارند.» «2»
در تهران با حاجي محمد امين ضرب، كه يكي از بازرگانان و رجال اقتصادي زمان بوده است، ملاقات مي‌كند و در اين ملاقات، به او مي‌گويد: «در اين شهر، با وجود مردان توانگري مانند شما، بايستي تاكنون براي ترويج تجارت وطن و تزييد امتعه و محصولات آن، كومپانيها و «بانك ملي» تشكيل يافته از اينجا تا «تبريز» يك راه‌آهن درست بكنند كه براي شما موجب مزيد منفعت و براي وطن اسباب آبادي و بجهة هموطنان مايه تزييد روابط تجارت و راحتي باشد. گذشته از آن، در اين شهر بزرگ كه پايتخت است، چند نفر از توانگران و بزرگان يكجا جمع نشده‌ايد كه باتفاق، بيمارخانه براي اطفال يتيم و بيكس ملت برپا داريد كه در دنيا براي شما موجب سربلندي و افتخار و در آخرت وسيله رحمت شود.» «3»
در قزوين، ابراهيم‌بيك نيز همان بيعلاقگي مردم را به كار ايجاد ثروت مي‌بيند. با تأثر زيادي، مي‌نويسد: «... در ممالك ايران، هرجا كه مي‌نگري، مردمان تنبل و بيكارند كه در هر گوشه جوق‌جوق نشسته‌اند. شهرها همه خراب و چون گورستان است. اگر شخص به ديده بصيرت بنگرد، از در و ديوار شهر توان شنيد كه به آواز بلند، مي‌گويد: من صاحب ندارم و براي آبادي من هيچ اقدامات به كار نمي‌برند.» «4»
همه‌جا ابراهيم‌بيك از بدي راهها، كه باعث ركود بازار تجارت است، شكايت مي‌كند و مخصوصا به لزوم و وجود راه‌آهن اشاره مي‌نمايد: «هرگاه در ميان اردبيل و مراغه راه‌آهن باشد، زياده بر شش هفت ساعت اين مسافرت طول نخواهد كشيد؛ آنهم در نهايت راحتي. افسوس كه نيست و نخواهد شد.» «5»
راه‌آهن براي ابراهيم بيك وسيله آسايش خلق در مسافرت است. از راههاي ايران شكايت مي‌كند «و زحمتي» كه به او روي مي‌آورد «به تقرير نمي‌آيد» ولي چه فايده «ايرانيان بيچاره
______________________________
(1). همان. ص 67- 66.
(2). همان. ص 101.
(3). همان. ص 115.
(4). همان. ص 120.
(5). همان. ص 139.
ص: 711
بدين شدايد سفر عادت كرده‌اند. از ملل خارجه هركس را گذر بدان راهها افتد، هرآينه بر سختي جان ايرانيان و غفلت دولت و بزرگان مملكت تعجب خواهند نمود. چنانكه معلوم است امروز در كره زمين همه‌جا راههاي آهن ساخته و پرداخته، زنگبار و حبش و سودان و وحشيان آفريك از منافع آن بهره مي‌برند، تنها ايرانيان بدبخت از اين نعمت محروم مانده‌اند.» «1»
او چاره اين كار را مي‌انديشد و توصيه مي‌كند كار ايجاد راه‌آهن را به كمپانيهاي بي‌غرض واگذار كنند و مردم را از مشقت برهانند.
ابراهيم‌بيك در پيدايش يك اقتصاد سالم، متوجه امور كشاورزي نيز هست و مملكتي را آباد مي‌داند كه مردمش به اصول فني كشاورزي آشنا باشند، وسايل جديد را در راه بهبود آن به كار بندند و اصول قديمي و كهن كشاورزي را به كنار بگذارند و خود را مجهز به وسايل نوين كنند. در استان آذربايجان و شهر مراغه كه به نظر او «شهر حاصلخيزي» است، چنين مي‌نويسد: «اطراف اين مملكت، از چهار جانب تا دو سه فرسنگ مسافت، باغ است؛ انواع انگور و ميوه‌هاي سردرختي دارد؛ همه‌ساله مبالغ گزاف خشكبار از آنجا به خارج مي‌رود. تجارت عمده مملكت منحصر بر آن است، ولي افسوس كه اهالي تاكنون در پرورش باغات و گرفتن محصول و تزييد حاصلات قديمي راه ترقي نپيموده‌اند؛ بهر نحو كه از نياكان خودشان ديده‌اند همان است. از فن زراعت و حراثت بكلي بيخبرند. در اين اواخر چند نفر از ارامنه بومي و روس بدين‌معني، يعني به غفلت اهالي اين ملك، پي‌برده هركدام با اندك سرمايه بدانجا آمدند و در ظرف اندك مدتي، از معاملات خشكبار، صاحب كرور شده‌اند و صاحبان املاك مملكت مزدورشان.» «2»
در درياچه اروميه جزيره‌اي است كوچك كه در آن جزيره عمارتي ساخته شده است.
به نظر ابراهيم‌بيك، ممكن است در آن جزيره معدني وجود داشته باشد. همين موضوع فكر او را بطرف وجود معادن در ايران مي‌كشاند و از عدم توجه عموم به كار استخراج معادن شكايت مي‌كند: «دور نيست كه در آن جزيره بعض معادن هم پيدا شود، اما يقين است كه تاكنون هيچكس بدان خيال نيفتاده و در پي جستجوي آنچنان چيزي برنيامده است. حكومت ايران ابدا به امثال اين كارها، كه سبب احياي ملك و ملت است، اعتنا ندارد. كيست كه اوقات عزيز خود را به اميد يافتن معدن صرف كاوش زمين كند. جنگل مازندران را كه در عالم نظيرش كمتر يافت مي‌شود در مقابل اندك وجهي به دست غولان خارجه سپرده‌اند كه به تيشه بيداد زيروزبر كنند. احدي نيست كه در پي استخلاص آن گنج خداداد برآيد؛ تا چه رسد به معادن كه در دل زمين نهفته است.» «3»
در تبريز، يعني «حاكم‌نشيني» آذربايجان، ابراهيم‌بيك بمناسبت آنكه آن شهر در آن زمان اهميت خاص بازرگاني داشته بيشتر توقف مي‌كند، و در اين توقف طولاني، فرصت مباحثه بيشتر دارد و در آنجاست كه عمده مطالب و نظرهاي خود را اظهار مي‌دارد. دوستي راهنماي اوست. با آن دوست، به ديدن بازارها و كاروانسراها مي‌رود و با اوست كه به مذاكره مي‌پردازد
______________________________
(1). همان. ص 139.
(2). همان. ص 147.
(3). همان. ص 155.
ص: 712
و نظرهاي اقتصادي خود را اظهار مي‌دارد، چه: «باندكي ملاحظه معلوم شد كه در اين شهر تجارت عمده هست و مردم هم به تجارت مايلند. ولي چه سود كه همه امتعه خارجه است از امتعه داخليه نشاني ديده نمي‌شد مگر در بعض جاهاي گوشه و كنار كه آنهم عيارت از تنباكو، و حنا و چيت همدان و چادر شب يزد و كرباس نايين بود. آنوقت فكر كردم كه شياطين فرنگستان به قوت علم و صنعت، همه ساله، چقدر پول از اين مملكت بيرون مي‌كشند.
پرسيدم، برادر اگرچه مملكت شما را چنانكه شايد و بايد هنوز نديده‌ام اما از ازدحام بازار و جمعيت مترددين معلوم مي‌شود شهر بزرگي است. حال بگوييد ببينم، در اين شهر هيچ كومپاني و شركتهاي بزرگ هست يا نه؟ گفت: ابدا كومپاني و فلان نيست. گفتم: عجب عالمي است؛ در شهري بدين پايه بزرگي چگونه مي‌شود كومپاني نباشد. امروز معاملات بزازي و خرازي و بقالي با دست تنها از پيش نمي‌رود تا چه رسد به تجارت. آيا اين مردمان با وجود اينهمه روابط تجارتي با خارجه، به چه سبب به منافع شركتهاي بزرگ و كومپانيها، پي نبرده‌اند.
گفت: تبريزيان را شما نمي‌شناسيد. اينان همه تمام «يك من» هستند در ميانشان هرگز «نيم‌من» پيدا نمي‌شود كه پنج‌نفري يكجا جمع شده يكي را براي خودشان رئيس قرار داده بدستياري همديگر كار بزرگي را از پيش ببرند.» «1»
مذاكرات ابراهيم بيك با دوست او در تبريز، طولاني است و بسياري مسايل گوناگون مورد بحث قرار مي‌گيرد و همه‌جا ابراهيم‌بيك از بدي اوضاع اظهار تأثر مي‌كند. درباره معاملات در بازار سؤال مي‌كند، دوست او جواب مي‌دهد: «بسيار بد و پريشان. گفتم: چرا؟
گفت: هزار سبب دارد، اما بدتر از همه اين پول سياه و تفاوت همه روزه آن است كه كسبه و فقراي ملت را بالمره از پاي در انداخته همه را خراب نمود. گذشته از آن، پول نقره را هم امروز مي‌بيني چهار تومان و نيمش يك لير است، و فردا پنج تومانش. معركه است ضرر و خسارتي را كه از اين‌روي بيچاره تجار مي‌كشند.» «2»
آنگاه ابراهيم‌بيك موضوع ايجاد صنعت و حمايت از مصنوعات داخلي را به ميان مي‌كشد و در اينجا بازرگانان شهر تبريز را كه عموما به كار ورود كالاي بيگانه و فروش آن اشتغال دارند مورد انتقاد و سرزنش قرار مي‌دهد: «گفتم: خيلي خوب، در صورتيكه ثروت هم دارند چرا با همديگر شراكت كرده يك فابريك كرباس‌بافي در وطن خودشان احداث نمي‌كنند كه مردگانشان را بدان كفن كنند. يا فابريك چيت‌سازي بياورند يا شمع كافوري و يا ماشين قندسازي درست نمايند كه بيشتر از ده قريه و امثال آن فايده ببرند. چرا اينهمه رشته‌هاي منافع را گذاشته، به رقابت همديگر، مشق احتكار مي‌كنند كه خون فقراي ملت را به شيشه گرفته از آن راه، به كسب ثروت و سامان پردازند. اينان كه شما به نام تاجر ياد مي‌كنيد و من هم معاملات تجارتي ايشان را تا يك درجه ديدم، تاجر نيستند؛ مزدوران فرنگانند و بلكه دشمنان خودشان هستند. زيرا كه همه ساله، به دامن، نقود مملكت را بار كرده به ممالك خارجه مي‌ريزند و در مقابل، امتعه قلب و ناپايدار فرنگستان را به هزار گونه زحمت و مشقت بر خودشان حمل كرده
______________________________
(1). همان. ص 170- 169.
(2). همان. ص 170.
ص: 713
به وطن نقل مي‌دهند. اگر حسابي در ميان باشد، در پايان سال، معلوم مي‌شود كه كرورها پول وطن را كه مايه تعيش دائمي هموطنان است اين بي‌مروتان بدستهاي خودشان برده در خارجه، به هزار مداهنه و چاپلوسي، به دامن اجانب مي‌ريزند و در عوض، گياه بيابانها را بجاي منسوجات حريريه، خريده به خورد هموطنان بيعلم و بيخبر مي‌دهند.» «1»
ابراهيم‌بيك از تجملي كه در خانه‌هاي بازرگانان تبريز ديده است، متحير مي‌شود و فكر مي‌كند چگونه اين تجمل معمول شده و براي چه؟ آنگاه چشم و همچشمي و رقابت را اساس آن مي‌يابد و از عاقبت بيفرجام آن انديشيده و اين‌حال را چنين وصف مي‌كند: «باري، ما را به احترام صاحب‌خانه، چند جاي معتبر دعوت كرده به نام ما مجالس مهماني آراستند. بر حسب وعده، هر شب، به جايي مي‌رفتم. خانه‌هاي بسيار عالي، اطاقهاي خيلي مزين و باشكوه.
همه‌جا اسباب بلورين است كه چيده‌اند. آدمي به هر اطاق كه داخل شد، از كثرت چراغها و تابش اسباب بلورين چشمش خيره مي‌شود. از سقف هر اطاقي چلچراغهاي بزرگ گرانبهاي شاه‌نشان و شيرو خورشيدنشان و ديوار كوبهاي رنگارنگ آويزان است. در خانه‌هاي تجار تبريز از تجملات آنچه به خيال آيد ديده مي‌شود. از ظروف چيني و سرقليانهاي طلا و نقره و اسباب سفره چندان هست كه مافوق ندارد. راستي، عقل حيران و خيال سرگشته احاطه اين تجملات است. سبب اين هم رقابتي است كه از چند سال به اين طرف، در ميان تجار اين مملكت افتاده است. واضح است كه اين وضع متجملانه با تجارت منافات كلي دارد. اين سرمشق، هركس كه باشد، سزاوار ملامت و نفرين است؛ زيرا كه از آن روز، مي‌بينيم در تبريز چراغ هيچ خانواده تجارتي تا صبح افروخته نيست و در نيمه‌شب افسرده است.» «2»
نتيجه‌اي كه ابراهيم‌بيك از سياحت خود در ايران مي‌گيرد، اين است كه: «در هيچ بلادي، آثار ترقيات و تمايل به تمدن» به نظر او نيامده، و مي‌گويد: «يكي از اين انبوه مردم، كه علي الاكثر صاحبان املاك هم هستند، هيچگاهي بدين‌خيال نيفتاده‌اند كه از مملكت همسايه، يك ماشين خرمنكوبي يا يك داس ماشيندار براي درو كردن غله يا اينكه يك ماشين گندم پاك‌كن براي نمونه خريده بياورند، در مزارع و دهات خودشان بكار وادارند تا محسنات آنها را به رأي العين ملاحظه كنند. در تمامي اين مملكت، از شهرهاي بزرگ گرفته تا قصبات و قريه‌ها، دودكش يك ماشين فابريكي ديده نمي‌شود ... در هيچ نقطه، كومپاني و بانك كه نمونه ترقي و تمدن است، مشهود نيست.» «3»
سياحتنامه ابراهيم‌بيك از كتبي است كه، در زمان انتشار خود، بسيار در اذهان عامه تأثير داشته است. صرف‌نظر از جنبه سياسي كتاب و توجه دادن مردم به اصول آزادي و متوجه ساختن دولت و حكومت به وظايف خود، از نظر اقتصادي، اثر كتاب زين العابدين مراغه‌اي در آماده ساختن فكر مردم ايران و توجه آنها به كارهاي صنعتي و امور اقتصادي مربوط به پيشرفت صنعت، فوق العاده بوده است. مراغه‌اي در سرتاسر كتاب خود، از تشكيل «كمپانيها و ايجاد
______________________________
(1). همان. ص 171.
(2). همان. ص 173.
(3). همان. ص 194- 193.
ص: 714
شركت» براي گردآوري سرمايه و «تزييد تجارت مملكت» و بالنتيجه «ثروت عمومي» و «ايجاد راههاي شوسه» براي «توسيع دايره تجارت» و مخصوصا «ايجاد راه‌آهن» بحث مي‌كند و لزوم تأسيس «دار الصنايع» را متذكر مي‌گردد.
در خصوص وسيله مبادلات و پول، ايجاد بانكها و حفظ موازنه پرداختها را بعنوان «دخل و خرج وطن» لازم مي‌شمرد و در لزوم انتشار اسكناس بعنوان «پول كاغذي» بحث مي‌كند.
بحث اساسي زين العابدين مراغه‌اي مربوط است به ايجاد و لزوم تأسيس همه نوع كارخانه از پارچه‌بافي و قندسازي و غيره و مخصوصا ماشيني كردن زراعت.
بطور كلي، نظر اصلي زين العابدين مراغه‌اي ايجاد يك سازمان صحيح صنعتي و لوازم آن، در كشور مي‌باشد.» «1»

«لباس التقوي» اثر سيد جمال الدين واعظ اصفهاني «2»

«سيد جمال الدين واعظ، به سال 1279 هجري قمري (1862 ميلادي) متولد شد. وي از آزاديخواهان بنام ايران است و در دوره انقلاب مشروطيت، با خطابه‌هايي كه در مساجد ايراد مي‌نمود، مردم را در راه بدست آوردن اصول آزادي، تشويق و ترغيب مي‌كرد.
سيد جمال الدين به سال 1326 هجري قمري (1908 ميلادي)، توسط عمال استبداد، بقتل رسيد.
سيد جمال الدين، از وعاظ بسيار مشهور است، و خطابه‌هاي او، در اذهان مردم تأثير بسيار داشته. «3» او البته از آگاهان علم اقتصاد نبوده است، ولي از آنجايي كه آگاه ساختن مردم را وظيفه خود مي‌دانسته، در هر مورد مطالعاتي مي‌كرده، و در رساله‌اي به نام لباس التقوي نوشته كه اصول نظرهاي او، درباره راهنمايي مردم، بسوي يك اقتصاد سالم در آن تشريح شده است. اين رساله به سال 1318 هجري قمري (1900 ميلادي) يعني شش سال قبل از طلوع مشروطيت در ايران، برشته تحرير درآمده.
رساله لباس التقوي براي اعلام و تبليغ و ترويج تشكيل دو شركت بزرگ، يكي كمپاني مسعوديه و ديگري شركت اسلاميه، در اصفهان، نوشته شده و در اين رساله، علاوه بر لزوم حمايت و مشاركت در تشكيل آن دو شركت، سيد جمال الدين اظهار اميدواري مي‌نمايد كه در ساير شهرهاي ايران نيز شركتهايي تشكيل شود و امور اقتصادي مانند خطآهن و غيره، توسط اين شركتها عملي گردد.
از آنجايي كه سيد جمال الدين جنبه روحانيت داشته است، انتشار رساله لباس التقوي
______________________________
(1). محسن صبا، «دو يادداشت كوتاه درباره دو كتاب (سياحتنامه ابراهيم‌بيك)» (مقاله)؛ مجله تحقيقات اقتصادي. ص 299- 291 (به اختصار).
(2). لباس التقوي، رقعي، چاپ سنگي، شيراز، 1318 قمري به اهتمام اعتماد السلطان، خط لطف اله انجوي شيرازي (دانش).
(3). مواعظ سيد جمال الدين در روزنامه الجمال كه در تهران به سال 1325 هجري قمري تأسيس شده بود، منتشر مي‌شد؛ براي توضيح بيشتر، رجوع شود به: محمد صدر هاشمي، تاريخ جرايد و مجلات ايران.
ص: 715
در بين مردم، تأثير فراوان نموده و در حقيقت از نوشته‌هايي است كه در ايجاد فكر صنعتي شدن ايران دخالت داشته است.
سيد جمال الدين در رساله لباس التقوي مطالبي را كه بيان كرده است كاملا بسبك اهل منبر است. مطالب او پيوستگي منطقي ندارد ولي آنچه را كه براي بيان مقصود خويش لازم مي‌داند، اظهار مي‌كند. سيد معتقد است كه اجتماع بايد دانا باشد و برپايه و اساس آيه شريفه «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ» «1» اجتماعي را كامكار مي‌داند كه به جنبه علم و دانايي آراسته باشد؛ و صراحتا اظهار مي‌دارد كه «در اينگونه سريان و جريان كه در فيض بيداري و بينايي و موهبت هشياري و دانايي از مردم وطن و افراد ملت ما مشاهده مي‌شود، چه بشارتهاست بر اين‌كه عاقبت سعيد است و پايان شب سياه، سفيد.» «2»
لذا ملت از نتيجه علم و دانايي، به فلاح و رستگاري، راهنمايي مي‌شود. جاي ترديد نيست كه بايد راهنماياني مردم را بطرف سعادت سوق دهند و راه پيشرفت و ترقي اقتصادي را به آنها بنمايانند. و او معتقد است كه در خميره مردم همزمان خود اين خصيصه وجود دارد؛ و مي‌گويد: «مي‌توانيم از هم‌اكنون، خبر دهيم و با كمال اطمينان قلب، ادعا كنيم كه يك روزي خواهد آمد كه نهال شرافت مال كه امروزه تازه‌تازه و جسته‌جسته مقبلان و خيرخواهان وطن مي‌نشانند، قد بيفرازد و ريشه محكم نمايد و شاخ و برگ بهم زند و به همه‌جا سايه بيفكند و رفته‌رفته درختي برومند و تنومند و همايون گردد تا بعد از ما فرزندان ما در سايه آن درخت، رخت برند و از شاخه آن برخورند. و اگر چنانچه در اين دوره ابناي وطن عزيز ما به خيال ترقي و پيشرفت كار و بازار خويش افتاده‌اند يك عمر دوام كند؛ ايران به حال اول خود برگردد، از دول متمدنه متموله عالم محسوب شود.» «3» و از آنجايي كه به نظر او، تمام ملت متحد مي‌باشند و همه مردم اجزاء يك خانه، يك انجمن، يك حوزه مي‌باشند لذا بدون ترديد، چنانچه افراد يك ملت «بواسطه بيكاري و بي‌صنعتي، همه پريشان روزگار و آشفته بازار و از شدت احتياج قدرت تدارك مايحتاج نداشته باشند» «4» وضع چنين ملتي بسيار ناگوار است، و شيرازه امور آنها از هم گسيخته مي‌باشد و اين بيكاري و بي‌صنعتي براي آن جامعه بسيار خطرناك است؛ و چنين ملتي بايد انتظار هرگونه بلا و ناراحتي را داشته باشد.
«براي رفع احتياجات مردم و رهانيدن آنها از چنگال فقر و ناداني و ايجاد يك زندگاني مرفه، عواملي بايد ايجاد نمود كه مردم را از چنگال فقر و تهيدستي نجات خواهد داد و از آن بالاتر، ننگ احتياج به خارج و خارجي را، احساس نخواهد كرد؛ و آنچه بلا بر سر انسان مي‌آيد از احتياج است و آنچه راحت مي‌بيند از استغناست.» «5»
اينك ببينيم منظور اساسي از تقويت بنيه اقتصاد ملي چيست؟ اين تقويت چنانچه بنحو صحيح انجام پذيرد و در نتيجه آن مردم از ننگ احتياج نجات يابند، دولت نيز مقتدر مي‌شود، و
______________________________
(1). لباس التقوي، ص 37؛ قرآن. سوره الزمر (39) آيه 12.
(2). لباس التقوي، پيشين. ص 13.
(3). همان. ص 14.
(4). همان. ص 35.
(5). همان. ص 39.
ص: 716
حاصل اين اقتدار آن خواهد بود كه آمال ملي انجام پذيرد و به اين نحو، رسوخ اجانب در امور ملي مسدود مي‌گردد. چه، منظور اجانب، استعمار اقتصادي و سياسي كشورهاي ضعيف و ناتوان از طرف كشورهاي قويدست مي‌باشد.
اما راه بدست آوردن ثروت و ازدياد قدرت و توانايي ملك و ملت چيست؟
در نوشته خود، سيد جمال الدين واعظ، راه ازدياد ثروت را از نويسنده روزنامه ثريا «1» اقتباس مي‌كند و مي‌نويسد: «الحق، برتر و بالاتر از اين سخن نمي‌شود» «2» و اين راه به عقيده اين دو نويسنده، اول زراعت، دوم صناعت و سوم تجارت است، و اگر اين سه امر در مملكتي ترقي كند، ملت و دولت قرين سعادت و اقبال مي‌شود؛ و در خلال همين سطور است كه لزوم دخالت دولت را متذكر شده. به عقيده آنها براي ايجاد ثروت ملي، دولت بايد عنوان رهبر اقتصادي به خود بگيرد.
اما بهترين عامل پيشرفت اقتصاد، تجارت است و رعايت صنف بازرگانان بر دولت فرض است؛ چه زراعت و صناعت بدون عامل بازرگاني ترقي نمي‌كند و صنف تاجر است كه باعث رواج اين دو مي‌گردد. صنعتگر ممكن است چيزي را اختراع كند ولي اختراع او بدون واسطه تاجر بدون مصرف مي‌ماند. تاجر آنچه را صنعتگر بزحمت ايجاد و اختراع كرد، مي‌خرد و او را بدين‌وسيله تشويق و كمك مي‌نمايد. صنعتگر چون ديد مصنوع او خريدار يافته است، تشويق مي‌شود و كوشش مي‌كند، و باز اختراع و توليد مي‌كند و ساخته و پرداخته خود را مهمتر و كاملتر از پيش مي‌سازد و به اين ترتيب، صنعت بوسيله تاجر كه واسطه فروش صنعت است ترقي مي‌كند. لذا هرچه دامنه تجارت وسيعتر باشد، اعتبار دولت، ازدياد ثروت ملي بيشتر و افتخار ملت والاتر است.
البته منظور از اعتبار دولت اين نيست كه دولت در خزانه خود هميشه پول نقد آماده و حاضر براي به كار انداختن قروض خود داشته باشد بلكه منظور تمول ملت است. در اين مورد، دولت انگلستان را مثال مي‌آورد كه دولت مقروض است ولي ملت «هريك بقدر خويش، داراي ثروت كامله هستند.» «3»
«دولت انگلستان سياست استعماري خود را نيز بوسيله تجارت اعمال كرده؛ نه تنها
______________________________
(1). روزنامه ثريا در قاهره (مصر) تأسيس و انتشار يافته و بعد در تهران و سپس در كاشان منتشر شده است.
مديريت روزنامه در مصر با ميرزا علي محمد خان كاشاني بوده و نخستين شماره اين روزنامه در روز شنبه 14 جمادي الاخر 1316 قمري (29 اكتبر 1898 ميلادي) انتشار يافته است. اين روزنامه مرام خويش را چنين شرح مي‌دهد: «ثريا روزنامه‌ايست كه از هرگونه وقايع پولتيكي و سياسي و صنايع و ادبيات و تجارت و غيره بحث مي‌كند و نيز مقالاتي كه نافع به حال دولت باشد، طبع و نشر مي‌نمايد».
از شماره 27 سال دوم، امور روزنامه ثريا بعهده سيد فرج الله تاجر كاشاني مقيم مصر واگذار شد و همين شخص روزنامه را در تهران و كاشان براي دفعه دوم و سوم منتشر نمود. سيد فرج الله در ابتداي امر، با علي محمد كاشاني همكاري مي‌نمود و از سال دوم، امور روزنامه كاملا به او واگذار شد. روزنامه ثريا از سال 1321 تا سال 1327 قمري در تهران منتشر شد، و از آن تاريخ به بعد، در شهر كاشان انتشار يافته (براي توضيح بيشتر درباره روزنامه ثريا رجوع شود به: محمد صدر هاشمي، تاريخ جرايد و مجلات ايران.
(2). لباس التقوي، پيشين. ص 44.
(3). همان. ص 46.
ص: 717
ثروت مردم انگليس از راه تجارت بدست آمده بلكه غالب كشورهايي را كه انگلستان به تصرف درآورده از راه تجارت متصرف شده. كشور وسيع هندوستان به اعانت كمپاني هند شرقي، به دست انگلستان افتاده، لذا اتباع ملت ايران نيز بايد در راه توسعه تجارت بكوشند و دولت مروج و مشوق آنها قرار گيرد.
و اما تجارتي مثمر ثمر خواهد بود و برآورده شدن نيات خير را تضمين خواهد كرد كه بطريق شركت باشد و شركت فوايد بسيار دارد.
اول، اين‌كه اگر ضرري به شركت وارد آيد شركت ورشكست نمي‌شود و حتي به صاحبان سهام نيز ضرر هنگفتي وارد نمي‌آيد و مثالي مي‌آورد كه چنانچه شركتي باشد صاحب يك ميليون سرمايه باشد، با صد هزار سهم، چنانچه صدهزار تومان به او ضرر وارد آيد، به هر صاحب سهم فقط يك تومان ضرر خواهد خورد و تمام صاحبان سهم فورا مي‌توانند يك تومان از مال خود به شركت مساعده بپردازند؛ ولي چنانچه چنين ضرري به يك شخص بخورد، لطمه بزرگي به او وارد آمده و چنانچه چنين ضرري مكرر شود، ديگر تحمل براي او ممكن نيست و بالمآل ورشكست خواهد شد.
دوم، آن‌كه در شركت چنانچه چند نفر از صاحبان سهام و يا رئيس و مرئوس فوت نمايند، البته شركت با فوت آنها منحل نمي‌شود، و آنچه زحمت كشيده شده از بين نمي‌رود و چون مخصوصا امر تجارت به دوام وابستگي دارد، شركت پايدار مي‌ماند و آن امر تجارت باز برقرار خواهد بود.
سوم، آن‌كه در شركت، منافع خاص يك نفر نمي‌باشد و سود شركت به نسبت سهام، بين صاحبان سهام تقسيم مي‌شود و همه از آن برخوردار مي‌شوند؛ لذا باين ترتيب، از سرمايه- هاي بسيار كوچك مي‌توان استفاده‌هاي بسيار بزرگ كرد گذشته از اين، بواسطه سودهايي كه شركت خواهد برد، ممكن است قيمت سهام بالا رود و آنكس كه صاحب مبلغي جزئي بوده داراي ثروتي قابل ملاحظه گردد.» «1»
و اما شركت براي چه اموري بايد تشكيل گردد؟
نخست ايجاد كارخانه- زيرا شيوع كارخانه‌ها باعث رفع احتياج از اجانب است، و چون مصنوعات در داخل كشور تهيه گردد، تمام عوايدي كه از انسداد راه اجانب به كشور حاصل مي‌شود فراهم خواهد شد و مردم از فقر و تنگدستي و گدايي رهايي مي‌يابند. «2» و فقراي وطن كه بواسطه بيكاري، همه از شدت پريشاني به تكدي و سؤال، زندگاني مي‌كنند و براي بدست آوردن نان، مرتكب زشت‌ترين معاصي مي‌گردند، با بودن كارخانه‌هاي فراوان، از راه و ممر مشروع و كسب حلال، روزگار بسر خواهند برد و هست و نيست مملكت كه براي بدست آوردن كالاهاي خارجي به كشورهاي بيگانه سرازير مي‌گردد، در مملكت خواهد ماند و بواسطه توليد بيشتر، كليه احتياجات در خود كشور مرتفع مي‌گردد و مردم روي آسايش و فراواني را خواهند ديد. «3»
______________________________
(1). همان. ص 43.
(2) و (3). ر ك: همان. ص 50.
ص: 718
ديگر ايجاد راه‌آهن- سيد جمال الدين اغلب خرابيها را بواسطه نبودن «خط شمندفر» (راه‌آهن) مي‌داند. او مي‌گويد، اگر راه‌آهن موجود بود، خيلي اصلاحات در كارها مي‌شد و هرگز اهالي كشور دچار گراني و قحطي نمي‌شدند و كليه مايحتاج به اين گراني نبود. «1»
سيد جمال الدين لزوم حمايت دولت را از صنايع متذكر مي‌گردد و واجب مي‌داند كه دولت اسباب ترقي را به هر وسيله، اعم از تشويق و مساعدت، عملي كند و براي آنكه اين راه‌ها عملي گردد، حمايت از صنايع را يك نوع وظيفه مذهبي و مساعدت تلقي نمايد. «2» و چون احتياج به اجانب يك نوع اسارت واقعي است، بايد از راه درست و ايجاد اقتصاد سالم و رفع نيازمنديهاي كشور، بوسيله ايجاد صنايع و به كار گماردن اشخاص بيكار به كارهاي مولد، وابستگي اقتصادي به اجانب را كه براي هر ملتي خطرناك مي‌باشد از بين ببرد. «3»
اجانب در كشورهاي عقب‌مانده، هر روز در صدد بدست آوردن امتيازي هستند و مجموع همين امتيازات است كه بنيه اقتصاد كشور را تشكيل مي‌دهد، و زماني كه كليه اين منابع حياتي در دست اجانب افتاد، ديگر خوني در رگهاي يك ملت جاري نخواهد بود. زيرا آنها يك روز تشكيل يك بانك مي‌دهند، روز ديگر امتياز راه شوسه مي‌گيرند، يك وقت احداث مريضخانه مي‌كنند «يكوقت، بناي معلم خانه گذارده معلم مشفق مي‌شوند» «3» و به اين ترتيب، كليه امور فكري و اقتصادي را تحت تسلط خويش درآورده يك كشور را مستعمره واقعي مي‌سازند.
البته يك مملكت از نظر احتياجات خود، چنانچه اين احتياجات در داخل كشور مرتفع نشود، محتاج خواهد بود و اين احتياج انسان را مجبور مي‌سازد كه از هر راه باشد رفع آن را بنمايد و ساده‌ترين راه، روآوردن به بازارهاي خارجي است. پس، شرط اول دوام و بقاي آزادي اقتصادي و بالنتيجه آزادي سياسي و فكري هر ملت، «رفع احتياج ظاهري و باطني و صوري و معنوي از ملت ديگر است.» «4» اغلب احتياجات صوري است و تصور مي‌رود بدون داشتن مصنوعات، احتياجات زندگاني نخست دشوار مي‌شود؛ و حال آن‌كه اين تصوري بسيار باطل است؛ چنانچه راه ورود امتعه خارجي به كشور بسته شود، چنانچه در سالهاي قبل نيز همين بوده است، مردم مايحتاج خود را تهيه كرده و ننگ احتياج به اجانب را تحمل نخواهند نمود. يك اقتصاد خاص، بخودي خود، براي كشور حاصل خواهد شد و مصنوعات خارج و لو آنكه به ظاهر زيباتر و يا مرغوبتر باشد ولي آنچه در داخل و به دست خود مردم فراهم گردد، شايسته‌تر براي مردمي آزاد و توانا خواهد بود.
چنانچه يك كشور خود احتياجات خود را مرتفع نمايد، ثروت مملكت به خارج از مملكت انتقال نخواهد يافت و بوسيله همين سرمايه مي‌توان ايجاد كارخانه‌هاي داخلي كرد. لذا بايد اول قناعت كرد و به آنچه پرداخته صنعت ناقص است اكتفا نمود و چون در نتيجه اين صرفه- جوييها و پس‌اندازها، سرمايه‌ها در داخل گرد مي‌آيد، مي‌توان انواع كارخانه‌ها و صنايع داخلي
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 19.
(2). ر ك: همان. ص 22.
(3). همان. ص 27.
(4). همان. ص 40- 39.
ص: 719
كامل ايجاد كرد و در نتيجه نه تنها ترويج صنعت داخلي خواهد شد بلكه فقر و تنگدستي و ناتواني اقتصادي از بين برداشته مي‌شود و چرخهاي اقتصاد مملكت براه مي‌افتد و كليه صنايع در راه پيشرفت قدم برمي‌دارند. خلاصه آن‌كه قناعت فعلي موجب مزيد ثروت مي‌شود و زيادي ثروت باعث پيشرفت. تا مردم فقيرند، بهيچ قسم، نمي‌توانند از ننگ احتياج نجات يابند؛ و چون صاحب ثروت شدند، با كمال اقتدار، افكار صحيح خود را به موقع اجرا مي‌گذارند، و هيچ سدي محكمتر از سد ثروت براي انسداد راه اجانب و دخالت آنها در امور يك كشور نيست. «1»
چنانچه مردم كشور كليه شرايط را بجا آورند و بوسيله قناعت و صرفه‌جويي و گرد آوردن پس‌انداز، سرمايه‌هاي جزئي را بوسيله تجمع آنها در بانكها به كار اندازند، ترديدي نيست كه صنايع داخلي كشور ترقي خواهد نمود و روز بروز، ساخته‌ها و پرداخته‌ها رو به ازدياد خواهد گذارد. اما در اين صورت، ممكن است بيگانگان كه منافع خويش را در خطري ببينند و ملاحظه كنند كه ديگر نمي‌توانند كالاهاي خود را در چنين كشوري به فروش برسانند، در اين انديشه مي‌افتند كه صنايع كشوري را به وسايل ممكن از بين ببرند. ساده‌ترين راه، فروش اجناس مشابه، به بهاي نازل، در چنين كشوري است.
البته مثال اين قبيل موارد، در تاريخ اقتصاد دنيا بسيار است، و مكرر شاهد اين واقعه بوده‌ايم كه يكي از كشورها براي تخريب صنايع كشوري، دست به فروش ارزان كالاهاي مشابه زده و پس از آنكه كارخانه‌هاي كشور موردنظر را ورشكست ساخته و آنها را از پاي درآورد بعدا بهاي كالاهاي خود را اضافه نموده و جبران مافات كرده است.
در اين قبيل موارد، وظيفه دولت است كه به حمايت صنايع داخلي برخيزد و «رجال دولت بر تشييد اين بنا و استحكام اين بنيه» «2» همت بگمارند.
سيد جمال الدين اميدوار بوده است و حتي از عموم هموطنان استدعا نموده است «كه رساله لباس التقوي را به كودكان و اطفال كوچك بدهند تا در مكاتب بجاي كتب مرسومه، اين رساله را فراگيرند.» «3» و به اين ترتيب، افكار آن‌ها آماده درك واقعيات اقتصادي گردد.
سيد جمال الدين اصفهاني در رساله لباس التقوي به دو كتاب اساسي در تاريخ مباحث اقتصادي ايران نظر داشته است: يكي، حقايق الصنايع ميرفندرسكي، و ديگري اخلاق ناصري خواجه نصير الدين طوسي.
در ذيل رساله لباس التقوي، سيد جمال الدين مقاله‌اي را كه در روز اجتماع شركت اسلاميه در حضور علماء و رؤساي روحاني و اركان رجال و اعيان تجار و عموم اصناف قرائت كرده است درج نموده و در ذيل آن، اظهار داشته، اين «مجملي از فضيلت حرفت و صناعت و تجارت و مذمت بيكاري است. «4»» مطالب حقايق الصنايع و همچنين اخلاق ناصري را نقل نموده و عقايد اظهار شده در اين دو كتاب را ستوده و مردم را به قبول و تبعت از آن آراء و عقايد تشويق و تحريص كرده است.» «5»
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 42.
(2). همان. ص 11.
(3). همان. ص 16.
(4). همان. ص 57.
(5). محسن صبا، دو يادداشت كوتاه درباره دو كتاب لباس التقوي. (مقاله)؛ مجله تحقيقات اقتصادي.
ص 307- 300.
ص: 721